مروری بر کتاب بودن
زن شعلۀ زیر ماهیتابه را کم میکند و میرود سراغ سبزیهایی که از چند دقیقۀ قبل در محلول ضدعفونیکنندۀ مخصوصِ سبزیجات خیسانده است. محلول را هفتۀ قبلْ از چهارشنبهبازار خریده به اضافۀ یک روغنِ مخصوص برای برقانداختنِ وسایل چوبی. کتلتها در روغن غوطهورند و روی شعلۀ ملایم گاز آرامآرام سرخ و براق میشوند. اگر حال و هوایش مثل روزهای دیگر بود، با یک تکه پارچه روغنهایی را که از ماهیتابه روی گاز میپریدند سریع پاک میکرد مبادا گاز لکه بگیرد، اما امروز مثل روزهای دیگر نیست.
سبزیها را دو بار آبکشی میکند. هنوز به مادرش چیزی نگفته و همان لحظه تصمیم میگیرد حالاحالاها هم به کسی چیزی نگوید. دستان خیسش را با گوشۀ پیشبندش خشک میکند و دوباره برمیگردد سراغ کتلتها. کمی آنها را زیرورو میکند و حواسش هست که همه یک اندازه و یکدست سرخ شوند. آنها را با کفگیرِ تفلون یکییکی از روغن بیرون میآورد و میگذارد در یک دیسِ چینیِ دورطلایی.
دستمالی را به آرامی روی کتلتها فشار میدهد تا روغنِ اضافیشان گرفته شود. دستمال چرب را از همانجا پرت میکند توی سطل آشغال. دستمال کنار سطل فرود میآید و یک لکه زرد از خودش روی سرامیکهای سفید بهجا میگذارد. دوقلوها عاشق کتلتاند و به قول مادرش اگر صبحانه و ناهار و شام هم کتلت باشد، میخورند و صدایشان هم در نمیآید.
سبزیهای شسته شده را پهن میکند روی یک پارچۀ نخی سفیدوتمیزی که از قبل روی پیشخوان انداخته بوده تا کمکم آبشان کشیده شود. این کار را از مادر جواد یاد گرفته است. مادر جواد گفته بوده سبزیها را اول کاملا خشک میکند و بعد از آنکه کاملاً آبشان کشیده شد در یک کیسۀ پارچهایِ دربسته در یخچال نگهداری میکند؛ اینطوری مدتزمان بیشتری تازه میمانند و زن خودش از اضافۀ طاقۀ پارچهای که برای ملحفهها خریده بوده یک کیسۀ پارچهای با درِ کشی دوخته بوده است.
دلش میخواهد امروز هم مثل روزهای دیگر باشد و از وسواسی که در انجام کارهای خانه به خرج میدهد لذت ببرد. با خودش میگوید حالا که اتفاقی نیفتاده، تازه جواد هم وقتی بشنود حتماً حسابی خوشحال میشود و گل از گلش میشکفد و کلی قربان صدقهاش میرود، و همین فکروخیالها زن را برای چند لحظه دلگرم میکند. کتلتها را که در دیس مرتب میکند، یاد حرف جواد میافتد که همیشه میگوید کتلت فقط با سبزیخوردنِ فراوان و نانسنگکِ تازۀ کنجدی و یک کاسه ماستخیار کنارش میچسبد و بعد هم یک عالمه از دستپخت زنش تعریف میکند و قاهقاه میخندد و شکم بزرگش تندتند بالا و پایین میشود.
همیشه سعی میکرد کارهای خانه را از سر بیکاری، یا انجام وظیفه یا اینکه حوصلهاش در خانه سر میرود انجام ندهد. دلش خوش بود و قرص وقتی کارهای خانه را موبهمو انجام میداد. امروز اما به قول مادرش سر خُلق خودش نیست و هر چه تلاش میکند به چیزی فکر نکند و امروز هم مثل روزهای دیگر باشد و همۀ کارهایش را باحوصله و دقتوظرافتی زنانه انجام دهد و از انجام دادنشان لذت ببرد، نمیشود.
بساط ناهار که آماده میشود پیشبندِ گلگلیاش را در میآورد و آویزان میکند به قلابی که به دیوار آشپزخانه زده شده است. همیشه بعد از آشپزی و شستن ظرفها، هر چقدر هم که خسته بود حتماً کف آشپزخانه را تی میکشید، و تازه آن موقع بود که حس میکرد کارش تمام شده است. زن آشپزخانه را با ظرفهای شستهنشده توی سینک و گاز چربی گرفته و سرامیکهای خیس و لکهگرفته رها میکند و میرود سری به بالکن بزند و هوایی بخورد.
حوصله آدم های این عصـر تفصیل و زیاده گـویـی را بر نمی تـابـد. بــایـد بگویـی و نگویـی و این به اندازه گفتـن در واقـع نوعـی احتـرام به هوشمندی مخاطب تیـز بیـن امـروزی است.
در نـهایـت نیـز بـاید تـوانسته بـاشـی در همیـن اندک مجال دست داده سوالـی، چیـزی در ذهن مغشوش مخاطب بـه جای بگذاری که بعد از اتمام کار تو، داستان را در ذهنش ادامه دهد.
تمام تلاش داستان نویس همیـن تعرض به ذهن خواننده و وادار کردن او به اندیشیدن است. پنج داستان این مجموعه اولیـن تلاش من برای به تصویر کشیدن روزمرگـی، تنهایـی و سـردرگمی انسان امروزی و طرح پرسش در ذهن اوست.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.