مروری بر کتاب ماکس وبر ( سیاستمدار، دانشمند و فیلسوف)
کارل یاسپرس (1883-1969) در سال 1901 با ماکس وبر (1864-1920) آشنا شد و بهشدت تحت تأثیر وی قرار گرفت و تا سال 1920 که مرگ وبر فرا رسید، همواره او را تحسین میکرد. با مرگ وبر جهان یاسپرس تیره و تار شد: «وقتی وبر در ۱۹۲۰ درگذشت، به من احساسی دست داد که گویی دنیا دگرگون شده است.
مرد بزرگی که در نظر من وجود جهان را توجیه میکرد و به آن معنا و جان میبخشید از میان ما رخت بربسته بود». این احساس یاسپرس، فقط مربوط به زمان مرگ وی نبود بلکه حتی در سالهای طولانی پس از 1920 همواره با آن میزیست. یاسپرس در پیشگفتاری که در سال 1958 بر همین کتاب نوشته است، معترف بود که نیم قرن با این اعتقاد راسخ زندگی کرده است که «ماکس وبر بزرگترین انسان آلمانیِ عصر ماست»؛ حتی در نظر یاسپرس چنین دیدگاهی نهتنها مربوط به نیمهٔ اول قرن بیستم است، بلکه نیمهٔ دوم قرن بیستم و آیندهای را که هنوز برای یاسپرس نیامده بود نیز شامل میشود.
یاسپرس بعد از مرگ ماکس وبر برای ملاقات با هاینریش ریکرت (1863-1936) (صاحب کرسی فلسفۀ دانشگاه هایدلبرگ در آن زمان و دوست و استاد ماکس وبر) پنج روز با تردید و دودلی دستوپنجه نرم کرد، با این حال، بالاخره به ملاقات وی رفت و دربارۀ وبر با یکدیگر گفتوگو کردند؛ اما همانطور که پیشبینی میکرد این گفتوگو چندان رضایتبخش نبود زیرا هر چند ریکرت، وبر را شاگرد خود میدانست و به بزرگیِ شخصیت او اذعان داشت اما تأکید میکرد که آثار و اندیشههای وبر چندان استحکام ندارند و احتمالاً در آینده اثری از آنها باقی نخواهد ماند؛ در مقابلِ این سخنِ ریکرت، یاسپرس به خشم آمد و در پاسخ گفت: «اگر از شما و فلسفهتان کوچکترین خاطرهای در آینده بماند؛ تنها به این جهت است که در حاشیهٔ یکی از کارهای ماکس وبر نامتان بهعنوان کسی برده شده است که وبر برای چند بینش منطقی از او تشکر کرده است»؛ و بهراستی پیشبینیِ یاسپرس دربارۀ آیندۀ ریکرت و وبر بهدرستی محقق شده است. ماکس وبر و اندیشههای او ماندگار شدند و از ریکرت جز نامی در حاشیۀ آثار وبر چیزی نماند.
برای یاسپرس، ماکس وبر یادآور مردان باعظمت تاریخ بود، مردانی که طی قرنها فراموش نخواهند شد؛ یاسپرس تجسم تاریخی عصر خود را در شخصیت ماکس وبر یافته بود و حتی میتوان گفت که ایدۀ فلسفی یاسپرس دربارۀ «اگزیستنس» (Existenz) و پروژۀ او در پرداختن به شخصیتهای بزرگ تاریخی و بهخصوص فیلسوفان تاریخیِ برجسته در کتاب دو جلدیِ «فیلسوفان بزرگ» همراستا و همنوا با تجسم اگزیستنس عصر خود در شخص ماکس وبر است.
از همین رو، پل ریکور (1913-2005)، با اشاره به کتاب پیش رو میگوید: «در این کتاب کوچک، ماکس وبر چونان فیلسوف اگزیستانسیال کشف میشود». هرچند چنین کشفی، به تعبیر ریکور، اولین بار توسط یاسپرس صورت گرفت، با این حال، هم در آن زمان مورد مخالفت افرادی چون ریکرت قرار گرفت و هم در زمانۀ کنونی چندان با این وجه از شخصیت و اندیشۀ وبر آشنایی کافی وجود ندارد.
علاوه بر این، برای یاسپرس، ماکس وبر نهتنها یک فیلسوف است بلکه در کل فلسفۀ او حضوری مداوم داشته است: «وبر اغلب در نوشتههای فلسفی من حضور دارد». دیتر هنریش (1927-) در مقالهای توضیح میدهد که چگونه تفکر یاسپرس با توجه دائمی به ماکس وبر شکل گرفته است، از همینرو، بر این نظر است که «به معنای واقعی کلمه، فلسفۀ یاسپرس ریشه در زندگی و مرگ وبر دارد: این سرچشمه برای یاسپرس هدفی در زندگی و نقشۀ راهی را که تمام فعالیتهای او را سامان میدهد فراهم کرده است.
تنها در پرتو این سرچشمه آشکار میشود که کلِ فلسفۀ یاسپرس با در نظر داشتن ماکس وبر شکل گرفته و بسط یافته است». به این ترتیب، یاسپرس در کل دوران فکریاش همواره وبر را الهامبخش خود میدید؛ حتی در زمانی که هنوز در رشتۀ روانپزشکی و روانشناسی مشغول بود و قبل از بهدستگرفتن کرسی فلسفه در دانشگاه هایدلبرگ (در سال 1922)، در دو کتاب خود، یعنی «آسیبشناسی روانی» (1913) و «روانشناسی جهانبینیها» (1919) نیز از اثرگذاری وبر سخن گفته است.
هرچند ریکرت در مقام استاد کرسی فلسفهٔ دانشگاه هایدلبرگ کتاب روانشناسی جهان بینیها را نپسندید و به یاسپرس پیشنهاد داد که بخش کوچکی از آن را که به اندیشۀ خودش ارجاع شده است حذف کند و یاسپرس با رضایتخاطرِ کامل این بخش را حذف کرد چون معتقد بود این بخش اساساً اهمیت چندانی در کتاب ندارد؛ اما در مقابل، وبر این کتاب را تحسین کرد و این امر برای یاسپرس بسیار دلگرمکننده بود.
برای یاسپرس، ماکس وبر سیاستمداری است که ملت آلمان در آن زمان، نظیر او را نداشته است؛ هرچند وبر هیچگاه موفق نشد یا نخواست مقام سیاسی کسب کند اما همواره در مقام متفکر سیاسی، با حضوری فعالانه، مقامهای سیاسی را در پیشبرد اهداف ملت آلمان راهنمایی میکرد. حتی انتشار این کتاب در سال 1932 و در بحبوحهٔ اوجگیری حزب سوسیالیسم ملیگرا (نازیسم) دقیقاً به این دلیل بود که یاسپرس تصور میکرد در شرایط سیاسی آن زمان کشور آلمان، بیش از همهٔ زمانها ملت آلمان به ماکس وبر نیاز دارد؛ این کتاب «یادآور صدای راستین آلمان بود».
از همین رو، انتشار این کتاب در آن زمان، به تعبیر، پل ریکور، اقدام شجاعانهای بود که یاسپرس در زمانۀ غلبۀ نازیسم ترسی از انجام آن نداشت؛ زیرا یاسپرس معتقد بود این کتاب میتواند تصویر تحریفشدۀ هویتِ آلمانِ آن زمان را اصلاح کند.
شأن و جایگاه علمی ماکس وبر امری است که تاکنون بارها مورد توجه اندیشمندان حوزههای مختلف علوم انسانی و اجتماعی قرار گرفته است اما یاسپرس در این کتاب کوچک، علاوه بر شرح مختصر شأن علمی، شأن سیاسی و شأن فلسفی ماکس وبر را نیز بهخوبی تشریح میکند؛ بهگونهای که بتوان او را یک «فیلسوف» و یک «سیاستمدار» خطاب کرد.
از همین رو، انتشار این کتاب به زبان فارسی میتواند خوانندگان را با کشف جدیدی در فلسفه و سیاست آشنا کند. وبرِ دانشمند، با کشف یاسپرس، وبرِ فیلسوف و وبرِ سیاستمدار نیز میشود. هرچند جایگاه فلسفی وبر تا حدودی پیش از این در کتاب «کارل مارکس و ماکس وبر»(1393) از کارل لوویت (1897-1973) در معرض خوانندگان فارسیزبان نیز قرار گرفته بود؛ با وجود این، کتاب یاسپرس میتواند نقطهٔ عطفی در این خوانش باشد.
داستان تألیف و انتشار این کتاب چنین است که چند هفته پس از مرگ ماکس وبر در سال 1920، کارل یاسپرس خطابهای در رثای ماکس وبر در دانشگاه هایدلبرگ ایراد کرد؛ همچنین در سال 1931 در امتداد همین خطابه، نوشتهای ارائه داد که در سال 1932 اولین بار به زبان آلمانی انتشار یافت.
پس از آن، چندین ترجمۀ انگلیسی در سالهای مختلف از این کتاب منتشر شده؛ و ترجمه فارسی پیش رو نیز حاصل برگردان از ترجمهای انگلیسی است که انتشارات راتلج اولین بار در سال 1965 به چاپ رسانده و در سال 2009 ویرایش جدیدی از آن، در قالب کتاب جدیدی که شامل سه رسالۀ مستقل از یاسپرس است مجدداً منتشر کرده است.
انتشارات راتلج سه رسالۀ یاسپرس (دربارۀ دکارت، دربارۀ داوینچی و دربارۀ وبر) را که قبلاً در زبان آلمانی و زبان انگلیسی بهصورت مستقل انتشار یافتند، در سال 2009 در یک کتاب و در سه بخش مستقل منتشر کرده است؛ و ترجمۀ فارسی حاضر مربوط به بخش سوم آن دربارۀ ماکس وبر است. یاسپرس در این کتاب بهصورت خیلی محدود ارجاع میدهد (آن هم فقط به برخی آثار وبر)؛ در پایان کتاب لیستی از منابع نیاورده است؛ و علاوه بر این، بسیارهای از قسمتهای کتاب لحن گفتاری دارد، نه نوشتاری؛ همۀ این موارد، احتمالاً به این دلیل است که آغازگاه این کتاب به صورت خطابه بوده و سپس بهصورت دستنوشته درآمده و در نهایت منتشر شده است.
در پایان لازم است از همه دوستانی که در ترجمه و انتشار این کتاب مساعدت کردند تشکر کنم؛ بهخصوص از دوست گرامی، ابراهیم دهنوی، که پیشنهاداتی عالی دربارۀ بخشهایی از ترجمه ارائه دادند؛ ویراستار محترم، روحاللّه سلیمانیپور، که قطعاً با تخصص وافی خود سهم بسزایی در صورت کنونی ترجمه دارند؛ و نشر وزین پیله و مدیرمسئول آن جناب آقای سبحانی که دارای همت و فهم عالی در نشر حوزهٔ علوم انسانی بوده و زمینۀ انتشار این کتاب را فراهم کردند، سپاسگزاری میکنم. ترجمۀ اثر قطعاً دچار کاستیهایی است که از خوانندگان محترم تقاضا میکنم با ارائۀ نظرات اصلاحی خود، زمینۀ بهترشدن این ترجمه را فراهم نمایند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.