در آغاز هر فرهنگ عالی، دو طبقه اولیهی اَشراف و روحانیت- سَرآغازهای “جامعه”- از زندگی دهقانــی و در سرزمینی آزاد شکل میگیرند. آنان، تجسمِ ایدهها، و از آن گذشته، ایدههای مانعهالجمع هستند.
فرهنگ
نجیبزادهی جنگجو و ماجراجو، در جهان واقعیات زندگی میکند؛ در حالیکه روحانی فرزانه و فیلسوف در عالَم حقایق خود. یکی، سرنوشت است (یا از آن، رنج میبرد)؛ و دیگری، در قالب علیّت میاندیشد. اولی، عقل را خدمتگزار زندگی قوی میسازد؛ و دومی، زندگی خود را در خدمتِ عقل قرار میدهد. و این مخالفت در هیچ کجا، صُوری آشتیناپذیرتر از اشکال آن در فرهنگ فاوستی را به خود پذیرا نمیگردد.
در فرهنگ فاوستی، خون پُرافتخار جانور شکارگر، برای آخرین بار علیه جباریتِ اندیشهی مَحض طغیان میکند. از تعارض میان ایدههای امپراتوری و پاپی در قرن دوازدهم و سیزدهم گرفته تا تناقض بین نیروهای سُنت نژادی آریستوکرات – چون پادشاهی، اَشرافیت، و ارتش – و نظریههای خردگرایی پلبیها، لیبرالیسم و سوسیالیسم – از انقلاب فرانسه گرفته تا انقلاب آلمان – بارها و بارها، این عزمِ راسخ پیجویی شده است.
در این زمینه: ظهور و پایان فرهنگ ماشینی
برگرفته از کتاب: بشر و تکنیک (افاداتی من باب فلسفه حیات)