پرت بودن از واقعی و بی فکری آیشمن
نکات مورد نظر آرنت دربارۀ «پرت بودن از واقعیت» و «بیفکری» آیشمن از مشاهداتش در دادگاه مایه گرفته است، اما پرواضح است که قلمرو وسیعتری را در بر میگیرد. آرنت پرت بودن از واقعیت را صفت ممیزۀ نهتنها آیشمن، بلکه کل جامعۀ آلمان میداند.
از سوی دیگر، بیفکری – ناتوانی در داوری – در هر کجا یافت میشود. این امر منعکس کنندۀ «بحران در داوری» گستردهتری است که آرنت آن را بر فرهنگ مدرن غربی تأثیرگذار میداند. «فروپاشی اخلاقی جامعۀ محترم» – نهتنها در آلمان، بلکه در کل اروپا – به این واقعیت غمانگیز اشاره داشت که اخلاق به یک سری از آداب و رسوم تنزل یافته بود. هنگامی که نازیها «ارزشهای جدید» خود را پدید آوردند این مجموعه عادتها تا حد زیادی مبادلهپذیر از آب درآمدند. بنابراین بیفکری آیشمن، سازگاریاش با قوانین و ارزشهای جدید، ابداً پدیدهای استثنایی نبود. از این حیث – و فقط از این حیث – است که آرنت آیشمن را [عاملی] نوعی یا نیابتی تلقی میکند:
مشکل آیشمن دقیقاً این بود که بسیاری شبیه او بودند که نه منحرف بودند و نه سادیست، آنها به طرزی مخوف و هولناک معمولی بوده و هنوز هم هستند.
از منظر نهادهای حقوقی و موازین اخلاقی ما دربارۀ داوری، این وضعیت طبیعی به مراتب از کل فجایعی که رخ داده بود وحشتناکتر بود… این نکته تلویحاً بدان معنا بود… که با گونۀ جدیدی از مجرم سر و کار داریم… که تحت شرایطی مرتکب جنایت میشود که تقریباً محال است بداند یا احساس کند کاری که انجام میدهد اشتباه است.
در این فقره آرنت به موازات بزرگترین معمای فلسفی قرن ما با «پدیدۀ اصلی حقوقی، اخلاقی و سیاسی این سده» مواجه میشود. برخلاف انگاشتهای گلدهاگن و ولین، حرف آرنت این نیست که افراد عادی از جایگاه خود در ساختار طبقاتی «منفک» شده و به «انسانهای تودهای» تغییر ماهیت دادهاند و پذیرای دروغهای نفرتانگیز ایدئولوژی توتالیتر هستند.
بلکه او بر این واقعیت تأکید میکند که رژیمهای جنایتکاری که مانند آلمان نازی قد علم میکنند، میتوانند بدون استفاده از شستشوی مغزی از ترسهای مردم سوء استفاده کنند و انرژیهای آنها را بسیج نمایند؛ بدین ترتیب چنین رژیمهایی میتوانند به قوانین و سیاستهای خود مشروعیتی ظاهری ببخشند، مشروعیتی که از نظر اتباع آنها به اندازۀ کافی واقعی به نظر میرسد.
در چنین شرایطی انتظار این است که ندای وجدان یا ملاکهای اخلاق سنتی کمبود را جبران کند یا مانعی واقعی بر سر راه رژیم باشد.
هولوکاست نمیتوانست «در هیچ کجا» رخ داده باشد مگر اینکه اکثریت قریب به اتفاق آلمانیهای «عادی» – آنها که حس سادیستی ندارند و خشکمغز نیستند – احساس کنند که، در مجموع، جهتگیری و سیاستهای اساسی رژیم از نظر اخلاقی توجیهپذیر است. در چنین شرایطی غیرممکن است «گونۀ جدید مجرم بداند یا احساس کند که مرتکب اشتباه شده است.»
واضح است که فرض یک قطبنمای اخلاقی خدادادی یا «خرد عملی» که میتواند فقدان قوۀ داوری اخلاقی پرورش را جبران کند پذیرفتنی نیست. این احتمالی بود که آرنت سخت باور داشت ما مستقیماً و بدون آرامش کاذب «ندای درونی» که در همۀ مردم به یک شیوه عمل میکند با آن روبرو میشویم.
هولوکاست یک رخداد تاریخی منحصربهفرد بود. اما حوادث اخیر در بوسنی، رواندا و کنگو ثابت کرد که حکومتها به آسانی میتوانند بقای قومی و فرهنگی را ملعبۀ دست خود نمایند تا به این وسیله عاملان نسلکشی آن را به عنوان اقدامی ضروری برای دفاع از خود تلقی کنند. این امر، همانطور که گلدهاگن نشان میدهد، بیان میکند که آلمانیهای عادیِ دست اندرکار امحاء [یهودیان] تمایل داشتند فعالیتهایشان چگونه دیده شود. حضور آنها که حس سادیستی دارند و خشکمغزها نباید چشمان ما را بر روی این حقیقت ببندد که «گونۀ جدید مجرم» – کسی که فاقد انگیزههای اساسی است، اما نمیتواند درست و غلط را تشخیص دهد – یک گونۀ در حال رشد است که بعید مینماید به این زودیها صحنۀ تاریخ را ترک کند.
شرّ سیاسی قرن بیستم بدون به خدمت گرفتن هزاران، در واقع میلیونها، نفر از افراد عادی نمیتوانست جامۀ عمل بپوشاند. همچنین بدون درجاتی از همکاری نهادی، که باعث میشد مشارکت در جرم در کل جامعه گسترش یابد، این اتفاق نمیافتاد. به نظر میرسد، بهرغم دادگاههای رنگارنگ «جنایات جنگی»، این واقعیتهای بنیادی ایدۀ مسئولیت اخلاقی در برابر شرّ سیاسی را تهدید میکند.
وضعیت طبیعی آیشمن «هولناک» است، نهتنها به این دلیل که ما را با این واقعیت روبرو میکند که وجود هیولاها برای منتها درجۀ شرارت ضروری نیستند، بلکه همچنین از آن رو که تمایل «انسانی، زیادی انسانی» را، حتی در حادترین شرایط، برای انجام وظیفه و شانه خالی کردن از بار مسئولیت برجسته میکند.
بدیهی است که تصور میشود آیشمن، انتقال دهندۀ میلیونها یهودی به سلاخخانه، «میتوانست هر کسی باشد»، یا اینکه «آیشمن کوچکی در همۀ ما» وجود دارد. همانطور که آرنت تأکید میکند، زمینۀ فرهنگی آیشمن منحصربهفرد بود و سطح خودفریبی و بیفکری وی، حتی با معیارهای آلمان، استثنایی است. او تا بدانجا که مظهر مشارکت انسانهای «عادی» در شرّ سیاسی و وحشت اخلاقی در قرن بیستم بوده است در نقشی نیابتی عمل میکند. اما به سختی آیشمن را میتوان «نمونۀ نوعی» عاملان جنایت دانست، زیرا این افراد (همانطور که آرنت مکرر یادآور میشود) خشکمغز، دارای حس سادیستی، اراذل و اوباش و نیز «جانیان پشت میز نشین» هستند.
برگرفته از کتاب سیاست، فلسفه و ارعاب
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم.