امید به عقل
امید به عقل که تعیینکنندهی روشنگری است، اگر عملی نشود، یک اشتیاق تهی باقی میماند، بنابراین این امید به عقل امید متعهد و ارادهی معطوف به عقل است. اما عقل که در نظر دارد بهعنوان عقل عملی محقق شود، نمیتواند این امر را بدون رجوع به گذشته، یعنی بدون لحاظ کردن واقعیت تاریخی، انجام دهد و این عقل در انگلستان، فرانسه و آلمان بسیار متفاوت بوده است.
- در انگلستان، جایی که از یکسو اندیشهی جدید میتواند با یک سیاست جدید هماهنگ شود و از سوی دیگر سنت همچنان دارایی بزرگی به شمار میرود، روشنگران میتوانند از لحاظ سیاسی، عملگرایانه بیندیشند و کنش داشته باشند؛ و در عین حال در زمینهی مذهبی (نه بدون مبارزه) با مسیحیت بیگانه شوند (تا حد بیتفاوتی مذهبی) بهنحوی که روشنگری تقریباً به صورت یکپارچه بهتدریج به «اثباتگراییِ» قرن نوزدهم بدل میشود.
در فرانسه، جایی که کلیسا و دولت یک بلوک قدرت محافظهکار، متحد، یکپارچه، مستحکم و انتقادناپذیر را تشکیل می دهند، چون ایدههای روشنگری نقطهی مشترکی با واقعیت اجتماعی ندارند، انتزاعی باقی میمانند و درنتیجه رادیکال میشوند، درواقع روشنگران فرانسوی بیشتر به سنجشگری، ناشناختگی یا تحریکات سیاسی خارجی وابسته بودند، و روشنگری ناخواسته به یک انقلاب انجامید.
- از سوی دیگر در آلمان، جایی که به دلیل از هم گسیختگی و آشفتگیِ سیاسی و مذهبیِ کشور، در هر صورت هیچ امکانی برای تغییرات بزرگ وجود نداشت، روشنگری مجبور بود اگر در نظر داشته باشد تغییری ایجاد نماید، از یکسو خود را محدود کند به آنچه در عمل عقلانی و در دسترس بود، و از سوی دیگر میتوانست، چون اساساً از «آموزگاران» تشکیل شده بود، ایدههای حتی صرفاً نظری خود را، تا حدی که قابل آموزش باشند، بررسی نماید، بسط دهد و به صورت سیستماتیک توجیه کند.
به این ترتیب روشنگری آلمانی به بیان منفی، روشنگری «آکادمیک» بود که بین دوری از جهان و سازگاری (با جهان) در نوسان بود؛ و به بیان مثبت، درنهایت، حد اعتدالِ موفقِ اصلاحاتِ در اصل جهتگیرانه و در عمل دوراندیشانه را هدایت کرد. به همین دلیل (در آلمان) موشکافانه، محتاطانه و فروتنانه به فلسفه پرداخته میشد. از این حیث در «اصلاحطلبیِ» روشنگریِ آلمانی، ارادهی مشخصِ معطوف به عقل، بهراستی به صورت تمام عیار، آشکار میشود.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب امید به عقل (فلسفهی روشنگری در آلمان)