جان لاک و عصر روشنگری
بر روی عرشه همان کشتی که ویلیام سوم در سال 1688 به وسیله آن عازم انگلستان بود، فیلسوفی به نام جان لاک نیز حضور داشت. وی که در آکسفورد پزشکی خوانده بود به دلیل روابط نزدیکش با محافل اشرافی، سفرهای فراوانی را در سمتهای مختلف انجام داده و در مرتبه آخر به دنبال لرد اشلی شفتزبری، به تبعید در هلند رفته بود.
جان لاک در این سفر تعدادی از آثار تقریباً تمام شده خود را به همراه داشت، آثاری که وی آنها را پس از انقلاب شکوهمند در کنار فعالیت جدیدش به عنوان کارمند دولت، به اتمام رسانده و خیلی سریع منتشر کرده بود. وی در این آثار اساس روشنگری انگلیسی در زمینههای معرفت شناسی، فلسفه حکومت، فلسفه مذهب و نظریه تعلیم و تربیت را بنیان نهاد؛ فلسفه انگلیسی از طریق جان لاک چرخش حائز اهمیت خود به انسان شناسی را به انجام رسانید.
مهمترین دستاورد جان لاک بیتردید بنیانگذاری معرفت شناسی به عنوان یک رشته فلسفی مستقل است. مطلب وی با عنوان «جستاری در فهم بشری» پژوهشی نظام مند و مشروح در مورد خاستگاه، یقین و دامنه شناخت انسانی است. جان لاک به ویژه آموزه عقاید ذاتی را مورد انتقاد قرار میدهد، چون بر اساس نظریه وی ذهن انسان در ابتدا نوعی «لوح سفید» است و صرفاً به دلیل تجربیات درونی و بیرونی (احساس و تأمل) ، تصوراتِ ساده و پیچیده را شکل میدهد.
از این گذشته، این تصورات تا جایی حقیقی هستند که مربوط به ویژگیهای به اصطلاح اولیه چیزها (اندازه، تعداد و غیره) میشوند، ویژگیهای به اصطلاح ثانویه (گرما، رنگ و غیره) توسط تصورات روح ما که مشروط به خود ما هستند، تعیین میشوند.
جان لاک شناخت قوانین ریاضی و اخلاقی را مستقل از تجربه و دارای اعتبار عمومی میداند، اما وی علوم طبیعی را با وجود احترام زیادی که برای نیوتن دارد، جزئی از علوم در واقع اثبات پذیر به شمار نمیآورد. وی در سال 1700 و در چاپ چهارم از اثر خود به نقش عقل به عنوان معیار میپردازد و از تعصب و شوق مندی انتقاد میکند.
جان لاک نظریه خود در مورد حکومت را در اصل پیش از انقلاب شکوهمند ایجاد کرده بود، این نظریه توسط وی در سال 1690 در رسالهای با عنوان «دو رساله درباره حکومت» برای توجیه نظام جدید پادشاهی منتشر شد.
جان لاک به منظور ایجاد سلطنت مشروطه از منظر انسان شناختی با توجه به منافع و حقوق انسانی، همانند توماس هابز یک «حالت طبیعی» را فرض نمود و آن را به عنوان وضعیتی مسالمت آمیز از آزادی و برابری عمومی تصور کرد.
حکومت بر مبنای یک قرارداد و تنها به هدف محافظت از زندگی، آزادی و دارایی شهروندانش تشکیل میشود، حکومت را در اصل میتوان کانونی از مالکین خصوصی دانست. برای اینکه حکومت با مطلقهگرایی به انحطاط کشیده نشود، تفکیک قوا لازم است. مهمترین قوه، قوه مقننه یا قانونگذاری میبایست در اختیاز مردم یا پارلمان باقی بماند؛ قوه مجریه و همچنین قوه به اصطلاح فدرالی میبایست در اختیار پادشاه قرار باشد، قوهای که به عقیده جان لاک امور مربوط به سیاست خارجی را عهده دار است.
در صورت نقض قانون، پادشاه به دلیل عدم مراعات قرارداد حکومتی یا اجتماعی حقوق خود را از دست میدهد. به این ترتیب با پذیرش قابل کنترل و فسخ پذیر بودن قرارداد، الگوی اولیه مطلق گرایانه از قرارداد به لیبرالیستی بدل میگردد.
آثار جان لاک در مورد مذهب و تربیت نیز در آن زمان بسیار تأثیرگذار بودند. پس از اینکه وی در سال 1689 مقالهای با عنوان «درباره مدارا» منتشر نمود، دو مقاله دیگر نیز از وی در سالهای 1690 و 1692 در همین زمینه به انتشار رسیدند که در آنها جان لاک خواستار روا داری و تحمل همه مذاهب بود، البته به این شرط که کلیسا و حکومت به طور کامل از هم جدا شوند، تنها موارد استثناء در این زمینه کاتولیکها (چون آنها تابع یک رهبر خارجی به نام پاپ بودند) و خدا ناباوران هستند.
مذهب در نهایت امری خصوصی است و کلیساها (درست همانند حکومتها) کانونهای مستقل شهروندانِ همفکر به شمار میروند. پایه و اساس چنین برداشتهایی اعتقاد جان لاک به تطبیق هماهنگیِ عقل با مسیحیت (اولیه) است، وی به توضیح چنین مطلبی در اثری با عنوان «معقولیت مسیحیت» در سال 1695 پرداخت. از نظر وی مسیحیت (حقیقی) صرفاً اعتقاد به یک قانونگذار و یک معلم اخلاق فرستاده شده از سوی خدا است؛ این امر از این لحاظ با مذهب طبیعی مطابقت دارد که از عقل حقیقی سرچشمه میگیرد.
بازگشت روشنگرانه به طبیعت و عقل هنجاری در اندیشههای جان لاک در مورد تعلیم و تربیت نیز یافت میشود، وی در اثری با عنوان «برخی اندیشهها درباره آموزش» از آموزش به سبک مدرسههای رایج انتقاد کرد. ایده آل جان لاک، نجیب زاده تعلیم دیده انگلیسی است که با آموزش و تربیت خصوصی به فردی اجتماعی و مستقل تبدیل شده است.
تمام این آثار جان لاک را به عنوان سنخی جدید از فیلسوفان نشان میدهد، به عنوان مردی از طبقه متوسطِ رو به بالا که با استناد به عقل سلیم خود از هر گونه گمانه زنیهای مذهبی، متافیزیکی و همچنین حدسیات مربوط به فلسفه طبیعت اجتناب میکند، از تعصب و خیال پردازی متنفر است و در نظر دارد به انسان به ویژه شهروند تحصیل کرده و مالک در زبانی همه فهم، راهنماییهایی برای اندیشه و عملش در جامعهای جدید و پیشرفته ارائه دهد.
به این ترتیب جان لاک برای بسیاری از همعصران خود به یک اعتبار و مرجعیت جدید فلسفی بدل گشت. وی بسیاری از موضوعات را البته بدون افراط مورد انتقاد قرار داد. در این مورد وی طبق تصویری از انسان عمل میکند که انسان را به عنوان موجودی بالقوه عقلانی و مترقی، مذهبی و اخلاقی معرفی مینماید.
گذشته از این چرخش وی به سمت انسان شناسی در آغاز چرخش به روانشناسی است، معرفت شناسی وی تا حد زیادی روانشناسی شناخت است، یعنی به پیدایش به عنوانی مبنای اعتبار شناخت ما معطوف میشود.
اول از همه به نظر میرسد که فلسفه مذهبِ جان لاک بر همعصرانش تأثیرگذار بوده است، چنین فلسفهای البته نه تنها مورد انتقاد، بلکه مورد افراط نیز قرار گرفت، به نحوی که جان لاک خود را مجبور به فاصله گرفتن از آن دید.
در این مباحث از یک سو ایده یک مذهب طبیعی و از سوی دیگر حق آزادی عقیده و آزادی اندیشه حائز اهمیت بودند و فلسفه مذهب تبدیل به انتقاد از مذهب شد. چنین فلسفهای از نظر محتوا به دادار باوری تقلیل یافت، یعنی به اعتقاد به یک خدا به طور کلی، خدایی که شخصی و تاریخی نیست و برای مثال از طریق معجزه در زندگی انسان مداخله نمیکند و در عین حال با ادعای حقوقی مبنی بر برخورداری از اندیشه آزاد و در نهایت اندیشه غیر مسیحی جنبه افراطی پیدا میکند.
جان تالند از روی چنین طرز فکری در سال 1696 اقدام به انتشار کتابی با عنوان «مسیحیت مرموز نیست» نمود، کتابی که از سوی پارلمان ایرلند ممنوع اعلام و سوزانده شد. وی خود را آزاد اندیش قلمداد میکرد و به ماتریالیسم نزدیک بود، وی همچنین خود را بنیانگذار یک مذهب «همه خدا انگارانه» جدید میدانست.
آنتونی کالینز در سال 1723 اثری با عنوان «گفتمان آزاد اندیشی» منتشر کرد و آزاد اندیشی را به عنوان تفکر مستقل از مرجع درک نمود، به ویژه به عنوان فهم مستقل و صحیح از کتاب مقدس. ماتئو تیندل تلاش کرد در رساله خود با عنوان «مسیحیت قدیمی همچون آفرینش» فراتر از مسیحیت به مذهب طبیعی بازگردد.
فرانسیس هاچینسون که بعدها اسقف شد، با انتشار کتابی با عنوان «مقالهای تاریخی درباره جادوگری» به دنبال روشنگری تاریخی درباره خرافات رایج در مورد جادوگران بود، این اثر در سال 1726 به زبان آلمانی ترجمه شد. در مقابل سیاستمداری محافظه کار با نام ویسکونت بولینگبروک با وجود تمایل خود به دادار باوری، در نظر داشت آزاد اندیشی را صرفاً برای طبقات تحصیل کرده و با فرهنگ قائل شود؛ توده مردم به دلایل سیاسی محتاج به رهبری توسط مذهب هستند.
در زمینه اخلاق نیز که تا حدودی از سوی جان لاک نادیده گرفته شده بود، پیشرفت و تحولی چشمگیر روی داد، و بعدها در انگلستان نظریه حس اخلاقی در همین زمینه به شدت رواج پیدا کرد. چنین نظریهای که پیش از این در قرن هفدهم میلادی نزد مخالفان «نظریه خود شیفتگی» توماس هابز یافت میشد، در قرن هجدهم میلادی به فلسفه اخلاق و همچنین روانشناسی اخلاق متداول بدل گشت. بنیانگذار چنین نظریه جدیدی آنتونی اشلی کوپر بود که در ابتدا تحت تأثیر جان لاک قرار داشت، با این وجود وی در اصل به یک فلسفه عرفانی- زیباشناختیِ مبتنی بر فلسفه افلاطون گرایش داشت.
به همین دلیل وی توانست مفهوم شوق مندی را بر خلاف جان لاک تا حدودی مثبت درک نماید، شور و شوق برای امر حقیقی، امر خوب و امر زیبا، شرطی برای یک زندگیِ برآورده شده، به شمار میرود. به این ترتیب آنتونی اشلی کوپر توجهات را به تحلیل روشمندِ حس انسانی برای امر زیبا و امر خوب، حس زیباشناختی و اخلاقی (که اغلب یکپارچه دیده میشوند) معطوف میکند؛ فلسفه اخلاق حال بر اساس «نظریه اثرگذاری» استوار میشود، چون اخلاق بیشتر مبتنی بر احساس تا عقل است.
اشلی کوپر به عنوان یک فیلسوف نجیب زادۀ مستقل، در انزجار همعصران و همتایان خود نسبت به فلسفه نظام مند مدرسی و به طور کلی نسبت به همه اندیشههای نظام مند سهیم است، وی اندیشههای خود را به صورت مقالاتی نظیر «ویژگیهای مردان، آداب، دیدگاهها و زمانها» توسعه داد و برای دستیابی به یک فلسفه نزدیک به زندگی تلاش کرد، فلسفهای که میبایست انسان را به موجودی اجتماعی و با فضیلت بدل نماید.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب عصر روشنگری