تلاش برای تأسیس جامعهشناسی غیراستعماری مستلزم استانیسازی یا جهانیزدایی از جامعهشناسی است. این بدان معنا نیست که نویسندگان مرتبط با کانون جامعهشناسی باید از کتابهای درسی و برنامههای درسی حذف شوند.
جهانی زدایی
بلکه، این امر مستلزم تحلیل هر چه بیشتر زمینه آثار نویسندگان، و میزان ارتباط عملی نظریههای ظاهراً جهانی آنها با زمینه اجتماعی-تاریخی بسیار خاصی است که میتوانیم اندیشه اجتماعی آنها را در آن زمینه قرار دهیم. همانطور که العطاس و سینها در مورد آموزش نظریه اجتماعی کلاسیک در سنگاپور اظهار داشتند، ما از طریق رد اندیشه جهانیبودن کانون اروپامحور به این نتیجه نمیرسیم که نویسندگان این کانون برای جامعهشناسی مفید نیستند.
برای مثال، مثلث مقدس مارکس، وبر و دورکیم را در نظر بگیرید. هر کدام از این سه اندیشمند اغلب در مقام ارائهدهنده نوعی نظریه جهانی مدرنیته یا سرمایهداری به ما معرفی میشوند. با این همه، تحلیل هر سه اندیشمند از چنین فرآیندهای اجتماعی تا حد زیادی در چارچوب جوامع غربی صورت گرفت و نتوانستند به بررسی انتقادی مدرنیتههای جایگزین در جنوب، یا پیوندهای بین مدرنیته در غرب و توسعهنیافتگی بقیه جهان از طریق استعمار بپردازند.
لذا، هر یک از مارکس، وبر و دورکیم برای تقویت فهم خود از مدرنیته و سرمایهداری اروپایی – بهجای تولید نظریههایی جهانی – در واقع بر افسانه تفاوت استعماری تکیه کردند.
برای مثال، مارکس عنوان کرد که جوامع «آسیایی» فاقد سازمان اجتماعی و اقتصادی لازم جهت گذار به سرمایهداری هستند؛ وبر اخلاق پروتستانی (پیشنیاز سرمایهداری) را در مقابل تنبلی یا معنویتگرایی هندوئیسم، اسلام و کنفوسیوس قرار داد؛ در حالی که دورکیم به مطالعه مردم بومی بهمثابه ابزاری برای تقابل جوامع پیشامدرن و مدرن پرداخت.
هر یک از این سه اندیشمند با کلیتبخشی به جهان استعمارشده چونان جهانی پیشامدرن سعی در معرفی تحلیل خود از مدرنیته و سرمایهداری در غرب بهسان یک حقیقت جهانی داشتند. در نتیجه، قرار دادن نویسندگان کانونی در زمینه آنها به ما امکان میدهد تا بهجای فرض جهانیبودگی آثارشان، نسبت به ارزیابی عناصر مفید موجود در پارادایمهای فکریشان اقدام نماییم.
در این زمینه: امپریالیسم و جامعه شناسی
برگرفته از کتاب استعمارزدایی از جامعه شناسی