دولت مدرن
طبق استدلال مارکس، دولت مدرن با وجود ادعاهای دمکراتیک و جهانشمولش در اصل پدیدهای است که در آن صاحبان قدرت سیاسی سلطهشان را مثل شیوههای حکومت در عصر پیشاسرمایهداری اعمال میکنند.
از نظر او این «طبقه حاکم» یا همان بورژوازی است که “سلطه جمعیاش را در شکل قدرت عمومی یا همان دولت برمیسازد”.
دولت این مهم را به شیوه خاصی انجام میدهد. به نظر مارکس دولت درون جامعه بورژوایی همزمان هم نقش حاشیهای دارد و هم محوری در این معنا که فعالیت اصلیاش تضمین شرایطی است که تحت آن بورژوازی میتواند به طور خصوصی به عنوان افراد در «جامعه مدنی» عمل کند.
این ساخت سیاسی به نظر کمتر از همتاهای پیشاسرمایهداریاش مداخلهگر میرسد، هرچند آزادی بازار به تعبیر آدام اسمیت به “بیان سامانیافته قانون” بستگی دارد.
در ادامه استدلال خواهم کرد که این آزادی بازار بیشتر بر مقررات اخلاقی جامعتر هویتها و مناسبات اجتماعی، از طریق وفور کارگزاران برای شکلدهی مجدد شخصیت متکی است، بُعدی از مدرنیته که چنانکه خواهیم دید، ماکس وبر در آن حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
برای آنهایی که قدرت اجتماعی را در اختیار دارند تصاحب قدرت سیاسی چیز غریبی نیست. آنچه جدید است شکل حاکمیت بورژوازی است.
این سازماندهی قدرت اجتماعی در شکل دولت «سیاسی» که آشکارا مستقل از جامعه مدنی و مناسبات قدرت خصوصی آن میباشد- روابطی که بر پایه مالکیت خصوصی هستند- است که به زعم مارکس منحصراً مدرن است. از دید او حاکمیت یک طبقه و شکلی که دولت سیاسی (در تمایز با شیوههای قبلی حکومت) به خود میگیرد رابطه درونی با هم دارند.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب سرمایهداری و مدرنیته