وضعیت روانی
وضعیت روانی جدید شاید برای سالها خودی نشان ندهد، اما به حیاتش ادامه میدهد، بهطوریکه شاید روزی دوباره به شکلی درآید تا مقصود نیروهای روانیاش را نشان دهد، گویی تنها وضعیت این است که پیشرفتهای بعدی باطل شده و موجب مکانیسم بازگشت یا واپسزنی شدهاند.
این انعطافپذیری خارقالعاده در رشد روانی، بدون محدودیت جهتش نخواهد بود؛ میتوان آن را توانایی خاصی برای اقدام یادزدودگی پسگستر یا مکانیسم بازگشت توصیف کرد، زیرا گاهی اتفاق میافتد که نمیتوان مرحله بعدی و بالاتر رشد رهاشده را دوباره به دست آورد. اما شرایط اولیه همیشه قابل بازسازی است: به معنای دقیق، وضعیت روانی اولیه از بین رفتنی نیست.
اصطلاح بیماری روانی وقتی به کار میرود که این بیماری آنقدر بر فرد تأثیر میگذارد که زندگی روحی و روانیاش را به نابودی میکشاند. در حقیقت، نابودی فقط به دستاوردها و پیشرفتهای بعدی مربوط است. ماهیت بیماریهای روانی، شامل بازگشت به شرایط قبلی زندگی عاطفی و عملکرد آن میشود. نمونه عالی از این انعطافپذیری در زندگی روانی، مرحله خواب است که هر شب همگی محاکمه میشویم.
وقتی بدانیم چگونه حتی غیرمعقولترین و گیجکنندهترین خوابها را تفسیر کنیم، میتوانیم هر موقع که به خواب میرویم، اخلاقی را که بهسختی به دست آوردهایم مانند لباسهای رسمی از تن درآوریم و کنار بگذاریم تا فردا صبح آن را دوباره بپوشیم. به طور یقین این رهاشدگی بیضرر است، زیرا ما در مرحله خواب فلج هستیم و محکوم به بیفعالی هستیم.
فقط رؤیا میتواند ما را در بازگشت به زندگی عاطفیمان در مرحله رشد اولیه تحتالشعاع قرار دهد. برای نمونه، شایان ذکر است که همۀ رؤیاهایمان با انگیزههایی کاملاً خودخواهانه اداره میشوند. یکی از دوستان انگلیسیام یکبار این نظریه را در جلسه علمی در آمریکا مطرح کرد، سپس خانمی اظهار داشت شاید این موضوع در مورد اتریشیها صدق کند و با شهامت تمام در مورد خودش و دوستانش تأکید داشت که همیشه حتی در خواب احساس نوعدوستانهای دارند. دوستم خودش انگلیسیتبار بود و بر اساس تجربهاش در تجزیه و تحلیل خواب وظیفه داشت که به طور قاطعانه با آن خانم مخالفت کند و با قدردانی از وی ابراز داشت که در خواب، نجیبزادگان آمریکایی به اندازۀ نجیبزادگان اتریشی خودخواهاند.
بنابراین، تحول تکانههایی که به قابلیت سازگاری فرهنگی ما متکی هستند، میتوانند به طور موقت یا دائم موجب پسروی شوند. بدون شک، تأثیر جنگ نیروهایی را در برمیگیرد که میتوانند چنین مکانیسم بازگشت را به وجود آورند. پس نباید قابلیت سازگاری فرهنگی نیروهایی را انکار کنیم که میتوانند موجب چنین رفتار غیرمتمدنانهای شوند و انتظار داشته باشیم که اصلاح و بهبود تکانهها در دوران صلح ادامه یابد.
شاید علائم دیگری از هموطنان در جهان وجود داشته باشد که موجب تعجب و ترس کمتر ما از این تنزل اوج اخلاقی شود که اینقدر برای ما دردناک بوده است. منظورم فقدان بینش و شناختی است که بزرگترین رهبران روشنفکر ما نشان دادهاند یا به عبارتی، انعطافناپذیریشان (لجاجت)، دسترسی نداشتن به استدلال چشمگیرشان و زودباوری بیچون و چرایشان دربارۀ ادعاهای قابل بحث. این وضعیت به طور یقین توصیف غمانگیزی است و میخواهم صریحاً تأکید کنم که اصلاً طرفداری نامعقولانهای نمیکنم که همۀ اشتباهات اهل فکر را متوجه یک طرف بدانم.
شرح این پدیده بسیار ساده و جدیتر از پدیدهای است که ما اخیراً آن را بررسی کردهایم. دانشجویان علوم طبیعی و فیلسوفان از مدتها پیش به ما آموختهاند که تا وقتی به هوش خود بها میدهیم و آن را نیروی مستقل میدانیم در اشتباهیم و نباید وابستگیاش را به زندگی عاطفیمان نادیده بگیریم.
بر اساس دیدگاه آنها، نیروی عقلانی ما فقط هنگامی میتواند قابل اطمینان عمل کند که تحت تأثیر تحریکات قدرتمند نباشد و در غیر این صورت، ارادۀ ما را چون ابزاری در اختیار دارد و به دنبال نتایج مورد نظر ارادۀ خود است. بنابراین، استدلالهای منطقی در برابر تمایلات عاطفی ناتوان و ضعیفاند و طبق گفتۀ فالستاف استدلالها شبیه توت سیاهاند و جایی که منافع ما مورد نظر است آنها بیفایدهاند.
تجربۀ روانکاوی این ادعا را تا حد امکان بیان کرده است و همیشه امکان اثبات این موضوع وجود داشته است. که باهوشترین افراد به محض اینکه درک و فهمشان با مقاومت عاطفی (احساسی) روبهرو شود، مانند افراد احمق و نابخرد رفتاری نادرست دارند، اما به محض اینکه توانستند بر این مقاومت غلبه کنند، دوباره هوش خود را بازیابی میکنند. بهترین همنوعانمان در این جنگ به طور دائم دچار این بیبصیرتی منطقی شدند که دومین پدیده، در نتیجۀ سرنوشت و هیجان عاطفی است و ما امیدواریم به طور همزمان با آن از بین برود.
ما بیشتر در این برگه در این مورد مطلبی را منتشر کردهایم
برگرفته از کتاب تاملاتی درباره جنگ و مرگ