اضطراب
اگزیستانسیالیسم فلسفهی عواطف است و به نظر میرسد که بیشتر بر عواطف ناخوشایندی چون اضطراب تاکید دارد. همهی انسانها نگرانیهایی دارند.
برای درک کارهای هر کس ابتدا باید نگرانیهای او را درک کنید. مثلا فرض کنید شخصی با رانندهی تاکسی به خاطر عدم عبور از چراغ زرد دعوا میکند. شاید دلیل اصلی این دعوا این است که او نگران این بود که سریعا به محل کارش برسد تا نامهی مهمی را بررسی کند.
با این حال نگرانی مدنظر ما چیزی فراتر از اینها است. گاهی ما به مرحلهای از دغدغهی ذهنی میرسیم که فراسوی دغدغههای روزمرهمان است. امروزه ما هیچ راهی برای فرار از نگرانی نداریم. پایان هر نگرانی، آغاز نگرانی دیگری است و با اندکی تامل متوجه میشویم که همهی این نگرانیها بخشی از یک نگرانی بزرگتر هستند. مارتین هایدگر این نگرانی بزرگ و ناشناخته را اضطراب مینامد.
او میگوید: “در نگاه فرد دچار اضطراب، موضوع اضطراب کاملا نامتعین است.” در نقطهای از زندگی، ناگهان متوجه میشویم که دیگر قفل بودن یا نبودن در خانه و یا عصبانیت رئیسمان از عملکرد ما اهمیتی ندارد. اضطراب، نگرانی فراسوی عقلانیت حاکم بر زندگی ما است. اضطراب نه از بین میرود و نه علت خود را به ما نشان میدهد.
هایدگر معتقد است که این اضطراب، احساسی ناگهانی و ناگوار نسبت به هستی جهان است، نه کمتر و نه بیشتر: “مواجهه با جهان به معنای دقیق کلمه، انسان را دچار اضطراب میکند.” این نگاه، عجیب به نظر میآید اما هایدگر خاطرنشان میکند که درواقع ما غالبا میدانیم که اضطراب ما تهی است: “آنچه که موجب دلواپسی ما است … خود جهان است.
هنگامی که این اضطراب در ما فروکش کند، آنگاه است که معمولا در زبان روزمرهی خویش میگوییم “واقعا چیزی نبود”.” در میان رگبار اضطراب، چیزها شکل عادی خود را از دست میدهند و ما غرابت موجود در چیزها و در خودمان را مشاهده میکنیم: “همه چیز آشنایی زدایی میشود”. همان گونه که اگزیستانسیالیسم تاکید دارد، اضطراب به ما خاطر نشان میکند که پاسخی برای پرسشهای کلان در اختیار نداریم.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب فرهنگ توصیفی اگزیستانسیالیسم