بلوغ و مذهب
امروزه در آلمانِ پس از جنگ که در آن، نسل جوانتر باید با شرایط به مراتب سختتری نسبت به فرزندان ما کنار بیایند، حجم عظیمی از مطالب کتابفروشیها را تئوریپردازیهای راجع به بلوغ تشکیل میدهند.
پس روانشناسان آمریکایی نیز تصمیم گرفتند به مطالعۀ مصائب دورهی نوجوانی بپردازند. نتیجۀ این امر فعالیتهایی است نظیر آنچه استن اولیتلال در کتاب «بلوغ» انجام داده است که به مطالعهی دورهی گذار سنین کودکی و پریشانی و تضادهای مربوط به آن میپردازد.
بلوغ به معنای دورهای که در آن ایدئالگرایی به اوج رسیده، طغیانگری و فرار از فرمانپذیری افزایش مییابد، شناخته میشود، دورهای که در آن مشکلات و تضادها کاملاً اجتنابناپذیر است.
روانشناس محتاط کودک که برای انجام بررسیها و نتیجهگیری وابسته به آزمایش است، میگوید: «ما هیچ دادهای در اختیار نداریم، ما تنها دربارهی ماههای ابتدایی زندگی کودک اطلاع کمی داریم، ما فقط میتوانیم دریابیم که چه زمانی چشم یک نوزاد نور را دنبال میکند.»
چطور میتوانیم به واکنش یک شخصیت شکل گرفته (یعنی چیزی که هیچ اطلاعی از آن نداریم) به مذهب، پاسخ دقیقی بدهیم؟ اما هشدارهای منفیِ علم هرگز محبوب نیستند.
اگر محقق خود را درگیر پاسخ نکند، دانشمند علوم اجتماعی، واعظ و آموزگار سختتر تلاش میکنند تا به یک پاسخ میانبر برسند. آنها ابتدا به مشاهده رفتارهای مرتبط با دورهی بلوغ در جامعه ما میپردازند، سپس با جمعآوری نشانههای آشکار و همهگیر ناآرامیها، راجع به مشکلات این دوره هشدار میدهند.
مادرها درباره مشکلات پیش آمده برای دخترهایشان اظهار نگرانی میکنند. مشکلاتی نظیر تغییرات فیزیکی مشهود در بدن پسرها و دخترها که قطعاً با برخی پیامدهای روانشناختی همراه میشود. تغییراتی در بدن یک دختربچه که آن را از حالت یک دختر به بدن یک زن تغییر شکل میدهد و این تغییرات، پیچیده و اجتنابناپذیر خواهند بود.
نظریهپردازان با نگاهی دوباره به نوجوانان در سن بلوغ، به طور حتم آن را تأیید و برای آن از لفظ «تغییرات طوفانی» استفاده میکنند؛ بله طوفانی. چنین دیدگاهی، اگرچه خلاف دیدگاه محققان، اعتبار زیادی کسب میکند، بر سیاست آموزشی ما تأثیر میگذارد و در کنار تلاشهای والدین قرار میگیرد.
مثل مادری که وقتی کودک برای اولین بار دندانش میافتد، او را محکم در آغوش میگیرد، و او باید خود را قویتر از قبل کرده، با متانت و آرامش روحیهاش را کنترل کند و به شکل فردی که در «دورهی جدید» زندگی بزرگسالیش قرار دارد، با او رفتار کند.یا مثلاً اگر هیچ دلیلی برای سرزنش کودک وجود نداشته باشد، تنها خواسته از معلم این است که او را تحمل کند.
نظریهپردازان به مشاهدۀ رفتار نوجوانان آمریکایی ادامه میدهند و هر سال که میگذرد، با مرور اسناد و دفاتر ثبت وقایع در مدارس و دادگاه جوانان، دلایل تازهای برای تصادیق این نظریهها کشف میشود.
اما در همین مدت، یک روش دیگر برای مطالعهی رشد و پیشرفت انسان توسعه پیدا کرد؛ نگاهی انسانشناسانه دربارهی تمام محیطهای اجتماعی مرتبط با یک شخص.
یک انسانشناس، در هنگام تعمق دربارهی رشد فیزیکی بدن و نوع تکامل آن نسبت به انسانهای بدوی، به نقش غیرقابل انکار محیطی که فرد در آن زاده شده و رشد و تربیت پیدا کرده است و تأثیر آن در زندگی شخصی هر فرد، پی میبرد.
به اعتقاد او، تکتک جنبههای رفتاری و عاداتی که ما آنها را غیرقابل تغییر تصور میکنیم، میتوان مستقیماً به تمدن ربط داد، رفتارهایی کاملاً مرتبط با نوع ساکنین یک کشور یا منطقه خاص که در کشور دیگر وجود ندارند. او آموخت که نوع و نژاد انسان هیچ ارتباطی با نحوهی بروز احساساتی نظیر عشق، ترس و عصبانیت در شرایط اجتماعی متفاوت ندارد.
پس انسانشناسی که به بحث دربارهی مشاهداتش از رفتار افراد بزرگسال در سایر جوامع میپردازد، به همان نتایجی میرسد که رفتارشناسان در مطالعهی بچههایی که هنوز جامعه تأثیری در شکلگیری شخصیتشان نداشته است، دست یافتهاند.
طبیعت انسان
با چنین رویکردی به طبیعت انسان، انسانشناس نظریههای مرتبط با دوره بلوغ را مدنظر قرار میدهد. او با پیشفرض قرار دادن مشاهداتش دربارهی وابستگی با محیط اجتماعی (نظیر سرپیچی از فرمانبرداری، سردرگمیهای فلسفی، شکوفایی ایدئالگرایی و تعارضات و کمشکشها) به توصیف دورهای که همراه با رشد فیزیکی است، میپردازد و بر مبنای شناختش از جبر فرهنگی و تغییرات اجتنابناپذیر انسان به دنبال یافتن پاسخ برای این پرسش است که منشأ دشواریهای دوره بلوغ و خصوصاً بالغ شدن در امریکا چیست؟
برای زیستشناسی که از بین فرضیههای قدیمی و جدید به دنبال بهکارگیری مدلهای جدیدتر است، آزمایشگاه محیطی مناسب برای آزمون است.
در آنجا او میتواند تحت شرایطی کنترل شده و مشخص، با تغییر میزان نور، هوا، و غذایی که گیاه یا حیوان موردنظرش نیاز دارند، از لحظه تولد تا کل دورهی عمر آنها به مشاهده و آزمایش بپردازد.
با ثابت نگه داشتن تمامی شرایط و تغییر، تنها یک مورد او میتواند به تأثیرگذاری آن پی ببرد و این روشِ ایدئال علم برای آزمون درستیِ فرضیهها از طریق انجام آزمایشها کنترل شده، تحت شرایط مشخص است.
اما فراهمسازی این شرایط ایدئال آزمایشگاهی، حتی برای محقق روانشناسی کودک هم دشوار است. از طرفی کنترل شرایط محیطی قبل از تولد هم برای رسیدن به نتایج مدنظر دشوار به نظر میرسد.
اگرچه او میتواند محیط اولیه و روزهای اول تولد بچه را کنترل کرده، درباره اینکه چه صداها، تصاویر، بوها و مزههایی بر او تأثیر میگذارند، تصمیم بگیرد. ولی برای محققی که دربارهی «بلوغ» تحقیق میکند، شرایط به این سادگی نیست. پرسش ما، آشنایی با تأثیراتی است که جامعه در طول مسیر بلوغ بر شخص در حال رشد میگذارد.
برای چنین آزمونی ما باید تعداد زیادی از تمدنهای متفاوت و جمعیتی بزرگ از بچههای در حال رشد ساکن این محیطهای متفاوت را مورد مطالعه قرار دهیم. برای این کار، باید تأثیرات مدنظرمان را در قالب فهرستی تنظیم کنیم. مثلاً اگر بخواهیم دربارهی تأثیرات اندازهی جمعیت یک خانواده مطالعه کنیم، باید تعدادی تمدن مشابه را که از هر نظر، به جز سازمان، یه خانواده شبیهاند، دستچین کنیم.
آنگاه اگر در میان رفتار نوجوانان تفاوت مشاهده کردیم، میتوانیم با اطمینان بگوییم که عامل ایجاد تفاوت، اندازهی خانواده است، مثلاً به این صورت که طبق مشاهدات ما یک بچهی تکفرزند، دورهی بلوغ به مراتب دشوارتری از یک بچه از خانوادهای بزرگ و پرجمعیت را تجربه میکند.
چنین آزمایشی از طریق مدنظر قرار دادن هزاران شرط ممکن انجامپذیر است: آشنایی زودهنگام یا دیرهنگام با مسائل جنسی، تجارب جنسی در سنین بسیار پایین یا بالا، فشارهای وارده به هنگام بلوغ زودرس، نکات منفی مرتبط با بلوغ زودرس، نظیر ناامیدی و از دست رفتن روحیه، تفکیک جنسیتی یا آموزش مختلط از ابتدای بچگی، تقسیم وظایف میان دو جنس یا دادن کارهای یکسان به هر دو، وجود یا عدم وجود فشارهای ناشی از انتخاب مسیرهای مذهبی در سنین پایین.
ما باید در شرایطی که سایر فاکتورها تقریباً ثابتاند، یک فاکتور را تغییر دهیم و ببینیم کدام یک از جنبههای تمدن ما در مشکلات بچههای ما در سن بلوغ تأثیرگذارند. متأسفانه وقتی مواد تحت آزمایش ما، انسان و قوانین اجتماعی هستند، بهکارگیری چنین روشهایی برای آزمایش سخت میشود.
روش هرودوت هم که به صورت قرنطینه کردن بچهها و ثبت رفتار آنها بود، امکانپذیر نیست. در تمدن ما امکان دستچین کردن بچهها و بررسی نیازهایشان وجود ندارد.چنین روشی بدین صورت است که پانصد نوجوان از خانوادههای کوچک و پانصد نوجوان از خانوادههای بزرگ انتخاب میشوند و آنگاه تلاش بر این است که بزرگترین مشکلاتی که این بچهها در دورهی بلوغ تجربه میکنند، مشخص شود. اما سایر تأثیرات این مشکلات و اثراتی که برای مثال اطلاعاتشان از روابط جنسی یا محیط اطراف در دورهی بلوغ روی آنها میگذارد، در دسترس نخواهد بود.
پس در حالی که توانایی ایجاد شرایط آزمایش را نداریم و نمونههای کنترل شدهی تحت این شرایط هم در دسترس نیستند، روشی که با استفاده از آن بتوانیم آزمایشی انسانی را راهاندازی کنیم چه خواهد بود؟ تنها روش ممکن، همان روش انسانشناس است؛ یعنی سفر به یک تمدن متفاوت و آغاز یک پژوهش دربارهی انسانهایی تحت شرایط فرهنگی متفاوت در نقطه دیگری از دنیا.
برای چنین مطالعهای، انشانشناس، مردم ساده و مردم بدوی را که جامعۀ آنها هرگز درگیر پیچیدگیهای نظیر جامعهی ما نبوده است، انتخاب میکند. با انتخاب جوامعی متشکل از مردم بدوی نظیر، اسکیموها، سرخپوستان، ساکنین قاره استرالیا و ساکنین جزایر دریای جنوبی، انسانشناس درمییابد که دستیابی به آنالیز تمدنهای سادهتر امکانپذیرتر است.
در تمدنهای پیچیدهتر، نظیر اروپا یا تمدنهای پیشرفتهتر، نظیر غرب، سالها مطالعه نیاز است تا پژوهشگر متوجه عوامل مؤثر در کاری که شروع کرده است، بشود. برای مثال، برای مطالعهی فقط یک خانوادهی فرانسوی نیاز به مطالعهی اولیه دربارهی تاریخ فرانسه قانون فرانسه و رویکردهای کاتولیکها و پروتستانها نسبت به روابط جنسی و روابط بین فردی است.
مردم یک جامعهی بدوی که حتی زبان مشخصی ندارند، مشکلات چندانی ایجاد نکردهاند و پژوهشگر حرفهای میتواند تنها در طول چند ماه به ساختار اساسی جامعهی بدوی تسلط پیدا کند.
برگرفته از کتاب بلوغ در ساموآ
نوشتهی مارگارت مید / ترجمهی معین طالبی