انسان
به نظر مارکس “انسان سیاسی صرفاً انسانی انتزاعی و ساختگی است، انسان به عنوان فردی مجازی و حقوقی” سوبژکتیویتهای که “وجود واقعی و تجربی فرد نیست.”
این فرد حقوقی در عبارتی جالب از مارکس، “عضو خیالی حاکمیتی موهوم است … که از زندگی فردی واقعیاش محروم و واجد یک جهانشمولی غیرواقعی شده است”.
امروزه حرف زدن از پروژه ایدئولوژیک دولت به صورت امری عادی درآمده است. حرف مارکس این است که «دولت» به طرقی بنیادین پروژهای ایدئولوژیک است و استعلای آرمانی تفاوتهای واقعی «جامعه مدنی» اش همان قدر موهوم است که استعلای مذهبی جهان دنیوی.
او پیوسته دست به قیاس میزند: به باور او “نسبت دولت سیاسی با جامعه مدنی به اندازه رابطه آسمان با زمین روحانی است”.
ایده دولت چیزی است که فیلیپ آبرامز در بحث پیرامون آرای دورکم بازنمایی جمعی غلط جامعه بورژوایی مینامید که محتوای واقعیاش نابرابریهای سرمایهداری باقی میماند.
در واقع این خدای فانی خدای عرفیشدۀ آکویناس است. خلاصه اینکه، همین بیگانگی که روابط اجتماعی افراد را برای آنها به صورت جهانی از چیزها، «اقتصاد»، درمیآورد، زمینه بازنمایی انتزاعی جماعتی بودن،«دولت»، را فراهم میسازد.
قدرتمندسازی دولت و اقتصاد سوژۀ خیالیِ نظم جهانی مدرن است، همان “انسان«نابِ»… ایدئولوگها” که مارکس از آن سخن گفته است.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب سرمایه داری و مدرنیته