کمونیست و انسانیت
انقلاب کمونیستی مقام انسان را خیلی بیشتر از روان شناسی جمعی دموکراتیک، از جایگاه خود به پایین کشیده است. چرا که نه تنها آزادی فرد را از لحاظ اجتماعی از او می گیرد، بلکه از نظر اخلاقی و روحی نیز آزادی او را نابود می کند. علاوه بر مشکلات سیاسی، جهان غرب از یکی از معایب بزرگ روان شناسی رنج برده که خود را به شکل نامطلوب حتی در دوران آلمان نازی نشان داد: وجود یک دیکتاتور به ما اجازه می دهد که انگشت خود را از خود دورکرده و متوجه سایه کنیم.
او به طور یقیق درآن سمت مرز سیاسی است در حالی که ما در سمت خوب ها هستیم و از داشتن آرمان ها و ایده های خوب لذت می بریم. مگر یک دولت مرد مشهور اخیراً اعتراف نکرده است که او هیچ تصوری از شر و بدی نداشت؟ بنام اکثریت او داشت این حقیقت رامطرح می کرد که انسان غربی در معرض از دست دادن سایه خود به طور کلی است. در معرض شناسایی خود با شخصیت ساختگی و در معرض دیدن جهان به صورت یک تصویر انتزاعی است که توسط منطق گرایی علمی ترسیم شده است.
رقیب روحی و اخلاقی او، که به همان اندازه او واقعی است، دیگر در درون سینه او زندگی نمی کند بلکه در آن سوی خط تقسیم جغرافیایی ایستاده است، که دیگر نشانه یک مانع سیاسی بیرونی نیست بلکه نشانه جدایی آگاهی از انسان ناآگاه به شکل خیلی خطرناک است. با فکر کردن و احساس کردن، قطبیت داخلی خود را از دست می دهند و جایی که دین مداری اثر خود را از دست داده است حتی دیگر خدایی حاظر نیست که شاهد تحریف شدید در عملکردهای افسارگسیخته روانی باشد.
فلسفه منطقی ما به هیچ وجه نگران نیست که آیا شخص دیگر درون ما، که به صورت توهین آمیزی از آن به نام سایه تلقی می شود با نیات و نقشه های آگاهانه ما موافق است یا نه. یقیناً او نمی داند که ما در درون خود یک سایه واقعی حمل می کنیم که وجود آن بر پایه ی طبیعت غریزی ما قرار گرفته است. پویایی و تصویرسازی ذهنی غرایز باهم یک رابطه علت و معلول به وجود می آورند که هیچ کس نمی تواند بدون پذیرش ریسک فراوان نسبت به خودش آن را ندیده بگیرد. سرپیچی یا غفلت از غرایز دارای عواقب دردناکی ازجنس فیزیولوژیک و روان شناسی است که تنها راه از بین بردن آنها فقط مداخله پزشکی است.
بیشتر از پنجاه سال است می دانیم یا می توانستیم بدانیم که یک حس ناآگاهی به عنوان وزنه همسنگ در برابر حس آگاهی وجود دارد. روان شناسی پزشکی تمامی شواهد تجربی و آزمایشی مورد نیاز این را فراهم کرده است. یک واقعیت روانی ناآگاهانه وجود دارد که به صورت قابل اثباتی حس آگاهی و محتوای آن را تحت تاثیر قرار می دهد. همه این ها شناخته شده است اما هیچ نتیجه گیری عملی از آن حاصل نشده است.
ما هنوز مثل قبل فکرکرده و عمل می کنیم، گویی که ما تک وجهی بوده و دو وجهی نیستیم. به همین علت خود را بی ضرر، معقول و انسان دوست تصورمی کنیم. هرگز به این فکر نمی کنیم که انگیزه های خود را اذیت می کنیم یا هرگز از خود نمی پرسیم که انسان درون ما چه احساسی در مورد چیزهایی که ما در جهان بیرون انجام می دهیم دارد. اما واقعاً این نشانه ی بی خیالی، سطحی نگری و بی منطقی ما و همچنین مردم آزاری روحی ما است اگر، عملکرد و دیدگاه حس ناآگاهی را نادیده بگیریم.
ممکن است شخص معده یا قلب خود را کم اهمیت در نظرگرفته و یا آنها را شایسته تحقیر ببیند. اما این باعث نمی شود که پرخوری یا فشار آوردن بیش از حد به آنها مانع عواقبی شود که کل بدن او را تحت تاثیر قرار می دهند. بلکه فکر می کنیم می توان از اشتباهات روانی و عواقب آنها تنها با استفاده ازکلمات رهایی پیدا کرد. چرا که برای خیلی از مردم “روان” حتی از هوا هم کم اهمیت تر است. با این وجود، هیچ کس نمی تواند انکارکند که بدون روان اصلا هیچ دنیایی وجود نخواهد داشت چه برسد به دنیای انسان.
عملا همه چیزبه روح انسان و عملکردهای او بستگی دارند و ارزش آن را دارد که ما تمامی توجه خود را متوجه آن سازیم. مخصوصا امروز که همه قبول دارند این هجوم حیوانات وحشی یا فاجعه های طبیعی و یا خطر ابتلا به بیماری های اپیدمیک جهانی نیستند که خوشبختی، بدبختی آینده ما را مشخص می سازند بلکه خوشبختی یا بدبختی آینده ی ما فقط و فقط بستگی به تغییرات روانی انسان دارد.
فقط یک اختلال تقریباً نامحسوس در توازن روحی چند تن از رهبران ما کافی است که دنیا را به خون و آتش و تشعشعات رادیواکتیوی بکشاند. ابزارهای فنی مورد نیاز برای این اتفاق در هر دو سمت وجود دارد و مشاوره های آگاهانه خاص که از طرف رقیب درونی کنترل نمی شوند می تواند به راحتی دراختیار فرد قرار بگیرد. همان طوری که ما قبلاً چنین وضعیتی را به عنوان مثال دریک رهبر مشاهده کرده ایم.
حس آگاهی انسان امروزی آن چنان به ابزارهای بیرونی چسبیده است. که او تمام مسئولیت ها را متوجه آنها می سازد گویی که تصمیم گیری از طرف آنها صورت گرفته است. اینکه حالت روانی برخی از افراد خاص برای اولین بار از رفتار ابزارها ناشی می شود چیزی است که خیلی کم به آن پرداخته شده است. اگرچه غیر منطقی هایی از این قبیل هر روز مشاهده شده و می توانند برای هرکسی اتفاق بیفتند.
در انزوا ماندن حس آگاهی در جهان ما در درجه اول به علت فقدان غریزه است وعلت آن برمی گردد به پیشرفت ذهن بشر در اعصار گذشته. هرچه قدرت بشر نسبت به طبیعت بیشتر شد دانش و مهارت او نیز بیشتر و بیشتر گردید. و او وقایع صرفاً طبیعی و اتفاقی و آنچه که منطق از آن گرفته شده است را بیشتر و بیشتر کوچک شمرد. از قبیل روان بی طرف که، همه آن چیزی است که حس آگاهی نیست.
ما بیشتر اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب خود کشف نشده