کلیسا
رنسانس اومانیست در واقع امتداد این مضمون کلیساشناختی بود. با دوباره فعال کردن بشریت طبیعی نحیف شده انسان، این اومانیسم، انسان اصلاح نشده یعنی هومو آغازین، را اعاده و به موجب آن بشریتاش را به او بازگرداند.
خلاء ناشی از نوزایی غسل تعمید با زنده کردن بشریت طبیعی و اِسناد ارزش جبلی به هستی انسان اصلاح نشده پر شد.
درباره تولد دوباره- احیای مجدد- بشریت واقعی انسان، آن انسانی که برای قرون متمادی به خواب زمستانی رفته بود زیرا پولس قدیس به استعاره گفته بود که او در «انسان نوین» زندگی تازه و روحانی یافته و جذب آن شده است، از چند وجه میتوان سخن گفت.
از این رو با مقدمات کلیساشناختی، بر این بشریت طبیعی خنثی یا تحلیل رفته نمی شد در قلمرو عمومی حساب باز کرد.
تنها انسان دوباره زاده شده، انسان نوین، مسیحی مؤمن بهعنوان عضوی از کلیسا قابل اتکا بود. نیاز چندانی به تصور تاریخی و یا تیزهوشی خاصی نیست که بدانیم از راه احیای مجدد انسان طبیعی و بازگرداندش به وضع طبیعی، زاویه چشم انداز کیهانشناختی تاکنون ناشناخته، بازتر و بازتر شد.
آنها با خود افقهای جدیدی آوردند که رویهم یک کیهانشناختی کاملاً جدید ساخت. زیرا بشریتِ درون زادِ انسانْ م قام و اعتبار مشروع خود را با تمام ملازم و عواقباش باز یافته بود. انسان طبیعی دستکاری نشده از چرت قرون بیدار و دوباره فعال شد.
برگرفته از کتاب بنیادهای اومانیسم رنسانس
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم