تمامیتخواهی
درحال حاضر هیچ تردیدی وجود ندارد که ایدئولوژی تمامیتخواهی مملو از آشفتگیهای فکری است، و مارکسیسم مسئول بسیاری از آنهاست.
اما همه نظریههای مارکس اشتباه نیست، و یکی از آنها بهطور خاص به فهم تمامیتخواهی مربوط است، که خود نظریهای ایدئولوژیک است.
مارکس “ایدئولوژی”را مجموعه ایدهها، آموزهها و اوهامی میدانست که دلیل وجودشان داشتن منافع، و نه حقایق، است.
بنیان این نظریه مقایسهای است که مارکس بین ایدئولوژی و علم (البته تا حدودی مبهم) انجام داد.
از نظر مارکس علم مخالف ایدئولوژی و راه علاج آن است. به زبان ساده کنونی، منشأ و توضیح باورهای علمی، جستجوی حقیقت است، و روش علمی روشی است که ما با آن از حقیقت به حقیقت میرسیم.
منشأ و توضیح باورهای ایدئولوژیک، جستجوی قدرت اجتماعی و اقتصادی است.
بنابراین ما میتوانیم ایدئولوژی را از منظر علمی مورد انتقاد قرار دهیم، با نشان دادن اینکه آن ابزار جستجوی قدرت، و نه حقیقت، است.
اما انتقاد از علم از منظر ایدئولوژیک، ایدئولوژی محض است، که نه چیزی را توضیح داده و نه تضعیف میکند.
از نظر مارکس، منافع مورد نظر ایدئولوژی همان منافع طبقه حاکم هستند.
ما ممکن است بگوییم ایدئولوژی تمامیتخواهی که این منافع را به پیش میبرد منافع نخبگان جاهطلب است، و درنتیجه با ایدئولوژی تمامیتخواهی در روح مارکسیسم، برحسب عملکرد اجتماعی و ردّ ادعاهای معرفتشناختیاش، مقابله کنیم.
حقیقت مارکسیسم این نیست که اشتیاق روشنفکران برای باور آن را توضیح میدهد، بلکه حقیقت آن قدرتی است که به روشنفکران، در تلاش برای کنترل جهان، منتقل میکند.
و، به گفته سوئیفت، از آنجاییکه بیهوده است برای کسی استدلال کنیم که خود او برای کارش استدلالی ندارد، میتوانیم نتیجه بگیریم که مارکسیسم مدیون قدرت قابل توجهش برای تداوم هرگونه انتقادی از این واقعیت است که این مکتب نه یک نظام فکری حقیقتمحور بلکه یک نظام فکری قدرتمحور است.
این مسئله پرسش دیگری را مطرح میکند، اینکه چرا مارکسیسم واجد چنین قدرتی است- به بیان ساده، قدرت تفویض قدرت.
مارکسیسم به این دلیل قدرت را به نخبگان روشنفکر تفویض میکند که چیزی را فراتر از مجموعه ایدهها و نظریهها در اختیارشان قرار میدهد. آن چیز چه بود؟ و چگونه میتوان برای کسب مزایای حکومتی از آن استفاده کرد؟
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب فلسفه سیاسی تاملاتی بر مکتب محافظه کاری