برگشت به خانه
او آن را با چنان قاطعیت میگوید، گویی نام دیگری وجود ندارد. جک دست من را فشرده و آن حرکت دایرهای را با انگشت شروع میکند، لمس او برق تسکین دهنده دارد.
“من فرار کردم از آنچه فکر میکردم خانه من است، به دنبال فرار از گذشتهام. اما فقط وقتی تصمیم گرفتم که خانه خود را پیدا کنم. “
او متوقف میشود و به چشمان من نگاه میکند. “نه در یک مکان بلکه یک جامعه. . . و شاید یک نفر “
دست دیگر او گونه من را نوازش میکند. با لطیفترین فشار، جک صورتم را کج میکند من بی صدا و آرام هستم. او با یقین احساسی لبهای من را به سمت خود میکشد که هیچ نیرویی از طبیعت نمیتواند جلوی آن را بگیرد. این منصفانهترین، دلسوزترین و دوست داشتنیترین ارتباطی است که تاکنون شناختهام. همین کلمه خانه باعث روشن شدن قلب من میشود.
” می خواهم شما این را داشته باشید”
او طرح و بوم را رو به روی من قرار میدهد، دست من را در بالای آنها میگذارد. جک انگشتانش را دور انگشتانم میپیچد. دستهای در هم تنیده ما اثر هنری بینظیر را خلق میکند. موردی که هیچ ارتباطی با رنگ نقاشی، مارک مداد یا قلمو ندارد یک بافت به خودی خود دارد. من به این پیشنهاد امیدوار بودم، اما هرگز انتظار آن را نداشتم.
“وقتی از شما خواستم که آنها را با من در میان بگذارید، منظورم این بود… “
“میدانم. اما آنها به اینجا تعلق دارند “
من میفهمم که او چه میگوید، لایههایی برای پیام او وجود دارد، مانند رنگهای رنگی که روی جلوه او از باغ من است. شروع به گریه میکنم، به خودم یادآوری میکنم که اشک نیز میتواند شاد باشد.
جک با لمس لطیف، قطرات اشک من را پاک میکند. بارش شدید قطرات باران از بالا در تبادل عاطفی، به ما پیوست. پیشانیهای ما به هم میرسند و با چشمهای بسته از یکدیگر آرامش میگیریم. تعداد راههای ارتباط با او شاید بی نهایت باشد، اما باز هم کافی نیست. انگشتم را روی صندلهایم میکشم تا به آرامی روی پای جک بلغزد.
هرگز نباید از هم جدا شویم، لبهایم را برای صحبت و احساس نفس او با وجودم میگزم.
“باید نوعی پرداختی برا برای نقاشیها باشد “
“چه فکری کردی؟”
میدانم که او هر پیشنهاد پولی را رد میکند، اما ایده دیگری دارم.
“نوشیدن روزانه لیموناد در ایوان جلویی؟”
“این به نظر عادلانه میرسد” جک پوزخند زد و من بعنوان قدردانی لبخند میزنم. ما بدون نیاز به کلمات قادر به ارتباط هستیم.
چشمانم به سمت طراحی و نقاشی میچرخد، هنوز در دامانم در کنار یکدیگر استراحت میکنند. آنها کاملاً متفاوت اما دقیقاً یکسان هستند. مانند آن چیزهایی که شما هرگز انتظار ندارید به هم بیایند؟ هنگامی که شما به آنها فرصت میدهید و اعتماد میکنید، آنها تبدیل به یک جفت مناسب میشوند.
لیمو ترش و شکر شیرین، طرحهای زغالی و نقاشیهای رنگارنگ و دو نفر با گذشتههای مشکل دار که وقتی به یکدیگر تکیه میدهند راه خانه را پیدا میکنند.
ما بیشتر اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگفته از کتاب بازگشت به خانه