طبیعت و طبیعی بودن
باور به “طبیعت” و “طبیعی ” بودن منشا بسیاری از خطاهاست که در گذشته و حتی امروز نیز در علم پزشکی همچنان به قوت خویش باقی است. بدن انسان، به تنهایی قدرت ویژهای در درمان خود دارد؛ زخمهای کوچک معمولا خوب میشوند؛ سرماخوردگی از بین میرود، گاهی اوقات حتی بیماریهای سخت نیز بدون درمان پزشکی از بین میرود. اما کمک به طبیعت بسیار خوشایند است حتی در این موارد.
زخمها اگر ضد عفونی نشوند ممکن است چرکی شوند. ، سرماخوردگیها ممکن است به ذات الریه تبدیل شوند و بیماریهای خطرناک بسیاری از کاوشگران و سیاحانی که به نقاط دور سفر میکنند و هیچ راه چارهای ندارند، بدون درمان باقی بماند. بسیاری از روشهایی که امروزه “طبیعی” به نظر میآیند، در ابتدا ” غیر طبیعی” بودند.
برای مثال پوشش و شستشو. قبل از اینکه انسانها به فکر پوشیدن لباس بیافتند، قطعا زندگی در هوای سرد بدون پوشش برایشان قابل تحمل نبود. جایی که مختصر شرایط بهداشتی وجود نداشته باشد، مردم به انواع بیماریها مانند تیفوس مبتلا میشوند که فقط جوامع غربی از آنها در امانند.
واکسیناسیون به دلیل ” غیر طبیعی “بودن ( اکنون نیز چنین است) مورد مخالفت واقع میشد. اما هیچ ثبات و انسجامی در این نوع مخالفتها ندارد زیرا هیچ کس قبول ندارد که یک استخوان شکسته شده خودش به صورت طبیعی ترمیم بشود.
خوردن غذای پخته شده ” غیر طبیعی ” است؛ همین طور گرم کردن خانه. فیلسوف چینی لائوتسه که شش قرن قبل از میلاد میزیسته، مخالف جاده، پل و قایق بود. و به خاطر همین نفرتش از این ابزار ماشینی چین راترک کرد و جایی رفت که بتواند در میان بربرهای غربی زندگی کند. هر پیشرفتی در تمدن به دلیل غیر طبیعی بودن قبیح شمرده میشد.
رایج ترین دلیل برای کنترل زاد و ولد این است که این کار برخلاف” طبیعت” است. توماس مالتیوس، سه روش را برای کنترل جمعیت موثر میدانست. ؛ خویشتن داری اخلاقی، فساد و فلاکت. خویشتن داری اخلاقی که خود او اذعان داشت در مقیاس وسیع عمل کردنی نبود.
به عنوان رهبر مذهبی، به فساد نیز نگرشی توام با انزجار داشت. تنها گزینه موجود فلاکت بود. در کشیش خانه جنوناش با خونسردی در مورد فلاکت جمعیت کثیری از انسانها تعمق میکرد و در آخر، توهم اصلاح گرایانی که امید به بهبود وضع موجود داشتند را خاطر نشان کرد.
امروزه مخالفان دینی کنترل زاد و ولد نسبت به گذشته صداقت کمتری دارند. چنین وانمود میکنند که خدا روزی رسان خواهد بود، حالا تعداد گرسنگان هرقدر باشد مهم نیست. آنها این حقیقت را نادیده میگیرند که خدا هرگز تا حالا چنین کاری نکرده، بلکه انسانهارا در معرض قحطیهای ادواری قرار داده که در اثر آن میلیونها نفر از گرسنگی هلاک شدهاند.
قطعا باورشان این است که از این لحظه به بعد خداوند معجزهای پایا با تامین نان و ماهی که تا کنون غیر ضروری میدانسته، اجراخواهد نمود. و یا شاید بگویند که درد و رنج در این کره خاکی اهمیتی ندارد؛ و آن چه مهم است زندگی بعدی است. به خاطر اعتقادات دینی آنها، اکثر کودکانی که به دلیل مخالفت آنها با کنترل زاد و ولد به دنیا میآیند، دچار فلاکت و بدبختی میشوند.
بنابراین نتیجهگیری ما این است که آنها با بهبود اوضاع زندگی در این کره خاکی مخالفند زیرا از نظر آنها، درد و رنج کشیدن میلیونها آدم چیز خوبی است. مقایسه این افراد با مالتوس نشان میدهد که مالتوس به مراتب فردی دلسوزتر بود.
زنان به عنوان هدف قوی ترین عشق و بیزاری ما، احساسات پیچیدهای را در ما بیدار میکنند که به قول معروف در “عقل” تجسم مییابد. تقریبا همه به خودشان اجازه مقداری تعمیم کاملا غیر قابل توجیه درباره موضوع زنان را میدهند. مردان متاهل وقتی درباره این موضوع کلی گویی میکنند، به وسیله زنانشان قضاوت میکنند.
زنان اما خودشان قضاوت میکنند. نوشتن تاریخچهای در مورد دیدگاه مردان در مورد زنان خنده دار است. در عهد باستان، زمانی که برتری مردان، حقیقتی انکارناپذیر و مسلم بود، و اصول اخلاقی مسیحیت هنوز ناشناخته بود، به زنان به عنوان موجوداتی بیآزار و تا حدی بیعقل نگریسته میشد. و هر مردی که آنها را جدی میگرفت، حقیر شمرده میشد. افلاطون به نمایشنامههایی که بازیگر مرد برای خلق نقش زنانه، رفتار و سکنات یک زن را تقلید میکرد، اعتراض میکند.
با ظهور مسیحیت زنان نقش جدیدی پیدا کردند. همان طنازی و افسونگری؛ اما همزمان قابلیت قدیسه بودن را نیز در وجود خودش یافت. در زمان ویکتوریا، زنان قدیسه، نسبت به افسونگران از اهمیت بیشتری برخوردار بودند. مردان ویکتورین، آسیب پذیری و شکنندگی خودشان را در برابر اغواگری زنان نمیپذیرفتند. زنان به دلیل خصلتهای خاص خدادادی، دلیلی برای دور نگه داشتن آنها از سیاست بود. چون اعتقاد داشتند این فضیلتها جایی در سیاست ندارد.
اما فمینیستها این استدلال را تغییر دادند و گفتند که مشارکت و حضور زنان به سیاست اعتبار و بزرگی میدهد. از آنجایی که این استدلال، تصور باطلی از آب در آمد، فضیلت زنانه تنها یک ذهنیت توهم برانگیز قلمداد میشد و همواره کمتر از این صفات عالیه سخن به میان آوردهاند. با این وجود هنوز انسانهایی وجود دارند که این معنویت ذاتی زنان را قبول دارند و در دیدگاه خود چهرهای فریبنده و اغوا گر از زنان را به نمایش میگذارند.
زنان اما خودشان را جنس خردمند و عاقل تلقی میکنند که کارشان این است که زیانهای حاصل از حماقتهای نسنجیده مردان را بیاثر کنند. اگر از من بپرسید میگویم هیچ اعتمادی به این تعمیم بخشیها در مورد زنان ندارم، چه آنهایی که خوشایند هستند چه ناخوشایند، چه قدیمی و چه مدرن. هیچ فرقی ندارند. همه آنها از نظرمن، از ناکافی بودن تجربه حاصل میشود.
ما بیشتر اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب در ستایش شکاکیت