در فلسفه کانت پرسش در باب ابژه، صورت پرسش از بنیادهای ریاضیات و علوم طبیعی را نیز به خود میگیرد: چه چیزی باعث اعتبار آنها میشود؟ این دو موضوع به هم گره خوردهاند، زیرا ترکیب مواد و دادههای حسی که موجب برساخت یک ابژه میشود در سطح علمیِ شناخت است که انجام میگیرد. به همین خاطر و همچنین به دلیل زمینه های تاریخی پرسش در باب علوم طبیعی و پرسش در باب ابژه دو وجه پژوهشی هستند که کانت از طریق آن در پی ایجاد یک متافیزیک انتقادی بود.
برخی از مفسران انگلیسی زبان، همچنین پژوهشگران نئوکانتیِ آلمانی، متمایل به این هستند که مسأله کانت را از نقطهنظر ناظر به علوم طبیعی طرح کنند و بدین ترتیب ابتکار فلسفی کانت را به معرفتشناسی و سنجش اعتبار علوم فرو بکاهند. پژوهش حاضر، به منظور روشنسازی و انگشت نهادن بر روی مقصود و معنای گسترده فلسفیِ نقد و نقش آن در تفکر مدرن، نقطهنظر ناظر به ابژه را برمیگزیند که همبسته جایگاه انسان در کیهان و ارتباط او با جهان شامل کنشها، اصول اخلاقی و تاریخ است.
در این زمینه دو دستورالعمل متضاد و در عین حال مکمل همدیگر وجود دارد. از یک سو انقلاب کانت، سوژه انسانی را به منزله یک عامل برسازنده و تعییینکننده نسبت به جهان و درون آن، به لحاظ متافیزیکی فلسفی در مرکز قرار میدهد.
از سوی دیگر، عقل انسانی در تمام اعمال خود، سخت وابسته به حضور مواد و دادههای حسپذیر – متعین به جهت وجود است که بدون آن، فعالیت خودانگیخته عقل تهی از محتوی خواهد بود و نمیتواند به وقوع بپیوندد. در نتیجه کانت، خود را از فیلسوفان عقلگرای پیش از خود از افلاطون گرفته تا دکارت، از اسپینوزا تا لایبنیتس و از متفکران روشنگری پیشانقدی [تا خودش]- متمایز میکند و در تضاد دوگانهای با آنها قرار میگیرد: نخست در نسبت دادن سلطه و قدرتی فوقالعاده به عقل انسانی درون حدود مشروع کاربرد آن؛ دوم در محدود کردن این حدود.
بنابراین، به اندازهای که کانت فیلسوف مدرن عقل در نقش شکلدهنده آن است، به همان اندازه، فیلسوف حقیقی محدودیت عقل و محدودیت وجود انسانی نیز است.
ما بیشتر در برگه ای دیگر در مورد بخشی از این کتاب مطلب گذاشتهایم
برگرفته از کتاب انقلاب فلسفی کانت
نوشتهی یرمیاهو یوول