فتوژورنالیسم
تصور کنید یک لیمو بزرگ، تازه و آبدار در دستان خود دارید. حال تصور کنید که آن را برش می دهید. احساس کنید که آب اسیدی بر روی پوست شما چکه می کند و رایحه ترش را که در هوا پخش می شود را حس کنید. حالا یک برش آبدار بردارید و آن را در دهان خود بگذارید، آن را مکیده و طعم تند و ترش آن را بچشید. آیا دهان شما آب افتاده است؟ به احتمال زیاد بله، زیرا بدن ما به تصاویر پاسخ میدهد.
ورزشکاران، جراحان، نوازندگان، بازیگران و دلالان سهام از تجسم برای بهبود عملکرد خود استفاده می کنند. از تجسم برای ترک سیگار، کنترل وزن، و حتی توسط بیماران سرطانی نیز استفاده میشود. این جادو نیست، اما ابزاری قدرتمند است: آنچه می بینیم میتواند بر وضعیت روانی و جسمی ما تأثیر بگذارد. اکنون ، برخی از مردم تعمداً آینده ای ایده آل را تصور می کنند تا در نیمه راه قرار بگیرند، اما اکثر مردم دائماً اخبار بد درباره اقتصاد، کره زمین، جامعه و غیره را تجسم می کنند. آیا این بر آینده ما تاثیر دارد؟ من اعتقاد دارم که تاثیر دارد.
برخی از مردم میگویند که وضعیت غم انگیز اقتصاد ما در حال حاضر، خود پیشگویی تمام و کمال است. من خیلی وارد این موضوع نمی شوم، اما کاملاً مطمئن هستم که کیفیت اخبار و اطلاعاتی که مدام در معرض آن هستیم در روند تمدن ما تأثیر دارد. من با داشتن تجربه در صنعت گردش اطلاعات، این مورد را یک مسئله اخلاقی میدانم. من عکاسانی را که همه زندگی خود را صرف تهیه گزارش در مورد مسائل تراژیک میکنند را بسیار تحسین میکنم. کاملاً درست و مناسب است که به بی عدالتی های وحشتناک اطرافمان توجه کنیم. در عین حال ، معتقدم که می توان در روایت داستان، زمان بیشتری را برای الهام بخشیدن به بینندگان و زمان کمتری را برای نشان دادن قساوت و وحشت در دنیایمان صرف کرد.
اخیراً، یک مقاله مصور دیدم که چیزی جز غم و اندوه و تحقیر در زندگی دو روسپی نشان نمیداد. ترکیببندی، نور، رنگ و هر چیز دیگری جوری تعبیه شده بود تا مشخص شود که این دو انسان چقدر بدبخت هستند. من آن را آزاردهنده می دانم. به قدر کافی غم و اندوه در دنیای ما وجود دارد و نیازی به اغراق یا بازتولید آن نیست.
میان اطلاعات سازنده/ عیبجویی و تمایل به تداوم خشنودی از رنج و یا اخبار ناخوشایند یا تمایل به تبدیل زشتی جهان ما به یک محصول سرگرم کننده ، تفاوت وجود دارد.
اما صادقانه بگویم: آیا این تعجب آور است؟ که ما به اخبار بد بسیار عادت کردهایم؟ سازمان های اطلاعرسانی معمولاً مطالب خود را بر اساس درجه خشونت، در پوشش خبری انتخاب میکنند: تهیه خبر در مورد یک فرد کشته شده ممکن است خیلی جذاب نباشد، دو یا سه نفر کشته شانس بیشتری دارد، و یک قتل عام مخاطبان زیادی دارد و یک فاجعه بزرگ بینندگان را هفته ها درگیر صفحه تلویزیون و صفحات روزنامه ها و مجلات می کند.
اما مگر نمی توان زیبایی های جهان را هم هرازگاهی نشان داد؟ نه، من پیشنهاد نمی کنم که ما از طریق لنزهایی به رنگ گل رز به جهان نگاه کنیم و از یک واقعیت آشفته غافل شویم. من فقط دیدگاه خود درباره نیاز به اخبار روحیهبخش ، دلگرم کننده و الهام بخش را ارائه میدهم.
حال، تصور کنید که اگر همهِ رسانهها ناگهان روند فعلی را تغییر داده و شروع به اختصاص زمانی یکسان، برای پوشش اخبار بد و خبرهای خوب کنند. چطور میشود؟ بسیار خوب، بیایید کمی آرمانگرا باشیم: تصور کنید اگر رسانه ها شروع به پخش خبرهایی کنند که بیشتر به راهحلها تمرکز دارند و نه مشکلات، یا مقالاتی را درباره توانمندسازی نوآوری ها منتشر کنند. در اینجا مثالی از منظور من از اخبار الهامبخش آمده است:
در مالمو، سوئد، با حمایت مالی دولت، سیستمی افتتاح شد که زبالههای خانگی را به گاز متان و کود تبدیل میکند. شرکت آب و فاضلاب استکهلم اکنون چندین میلیارد متر مکعب گاز متان تولید میکند، که برای اتومبیل های شخصی، حمل و نقل عمومی و قطار استفاده میگردد. نظافتچیان خیابان های شهری، اکنون کارشان سبکتر شده، و مالیات برای پسماندها کاهش یافته است.
این یک اتفاق بزرگ است. آیا تا به حال از آن چیزی شنیدهاید؟ برجسته سازی داستان های موفقیت آمیز میتواند به طور مثبت مسری باشد- ممکن است کسی بخواهد آن ایده را تکرار کند- اما به راستی رسانه ها چقدر فضا را به این نوع خبرهای خوب اختصاص می دهند؟
مثالی دیگر: یک دانشجوی برزیلی کفشی اختراع کرده است که هنگام راه رفتن تلفنهای همراه را شارژ میکند. هدفم از مطرح کردن این موضوعات این است که بدانید جهان فقط از مشکلات ساخته نشده است، بلکه صنعت اطلاعرسانی توجه عموم مردم را به خشونت، جنگ، بلایا و رسواییها معطوف میکند.(هرچه خشنتر، بهتر) دو سیاستمدار که در تلویزیون می جنگند، داشتن سهم مخاطبان بیشتری نسبت به یک بحث هوشمندانه را تضمین میکند.
متأسفانه ، به نظر میرسد متداولترین گزینه جایگزین، طفرهروی باشد: گزارشهایی درباره سلبریتیها در جهت شستشوی مغزی افراد، داستانهایی درباره چیزهای باحال، مد روز یا خنده دار، و سایر موضوعات هیجانبرانگیز و اطلاعات سرگرم کننده. برای من، که به طور عمده در مجلات مد گزارش منتشر میکنم، این همیشه غم انگیز است که متوجه شوم مشتریانم، زاویه دیدی سبک و پوچ دارند و از من میخواهند که هر گزارشی را که تهیه میکنم، به آن زرق و برق دهم.
راستش را بخواهید، من غریزهایی خرابکارانه دارم. در سالهای اخیر، من توانستهام موضوعاتی که لزوماً مشابه با آخرین مد روز رنگ رژ لب نیستند را، جا بیاندازم. به عنوان نمونه، مجموعه موفق “قهرمانان محلی شهر”( که درمجله ایتالیایی Flair چاپ شده است)، گزارشی است که من برای تهیه آن در سراسر جهان به دنبال افراد معمولی بودم که در جوامع خود در پروژههای مبتکرانه کار میکردند. احساس خوبی است وقتیکه میدانم داستانهای من، به خوانندگان کمک میکند دریابند، که درگیر شدن در یک پروژه اجتماعی ممکن است بسیار لذت بخشتر از خرید کفشهای جدید باشد.
متأسفانه، این همیشه امکانپذیر نیست، زیرا مجلات گزارشهایی را منتشر میکنند که بدانند فروش خوبی دارد و تعارضی با علائق آگهیدهندگان نداشته باشد. با این وجود، این واقعیت را دوست دارم که زیباشناسی تراژیک و یا بزک کردن واقعیت تنها جایگزینها در چشمانداز اطلاعاتی ما نیستند. به نظر میرسد تعداد افرادی که علاقهمند به گزارشهای قوی هستند در حال افزایش است و این خبر خوبی است. اطلاعات میتواند بر وضعیت روانشناختی ما، نحوه درک واقعیت و تصمیماتی که میگیریم تأثیر گذار باشد. افزایش اخبار دلگرم کننده و الهامبخش احتمالاً می تواند زندگی و آینده ما را تحت تأثیر قرار دهد. آیا میتوانید آن را تصور کنید؟ به همین دلیل است که به دنبال فتوژورنالیسم امیدبخش میروم. شما چطور؟ آیا دوست دارید روی موضوعات الهامبخش کار کنید؟
با شروع به جستجوی آنها، از تعداد زوایای خبری خوبی که می توانید پوشش دهید شگفتزده خواهید شد.
مونیک فاگان(Monique Fagan) وقتی برادر محبوبش را از دست داد، تصمیم گرفت آفریقا را ترک کرده و به هلند نقل مکان کند، اما او در آنجا راحت نبود. وی گفت:”احساس میکردم تارزان برای اولین بار به دنیای متمدن سفر کردهاست. مردم چیزهایی را که در آفریقا بسیار حیاتی و مورد نیاز بود را دور میانداختند. اولین انگیزه من تاسیس یک شرکت برای صادرات زبالههای هلندی به آفریقا بود، اما این کاری بسیار پیچیده بود.”
علاوه بر مرگ برادر عزیزش، تعامل او با اروپا باعث شد تا ایمان خود به خدا و پیشرفت را از دست بدهد. او بسیار ناراحت به آفریقا بازگشت و هر روز شروع به قدم زدن در ساحل کرد و از دریا و کوهستان میپرسید که معنی همه اینها چیست. روزی دریا با ریختن زبالههای زیادی به ساحل، به او پاسخ داد. این یک نشانه بود. مونیک اولین مجسمههای خود را با استفاده از دورریزها خلق کرد با یادآوری اینکه، در حالیکه در هلند، بسیاری از چیزها را دور میاندازند، آنها نیز مقدار زیادی بازیافت می کنند. او از مسیر و هدف جدیدش خوشحال بود… اما یک روز که او برای جمع آوری زباله به ساحل رفت، متوجه شد که گروهی از طرفداران محیط زیست همه چیز را تمیز کرده اند!
در ابتدا، او از این وضعیت گیج شده بود، تقریباً از دست این افراد عصبانی بود، اما پس از گفتگو با آنها، راهی برای همکاری پیدا كردند. اکنون چندین خانواده به لطف ایده مونیک امرار معاش میکنند و مجسمه ها و چراغهایی را میسازند که در مغازه ها فروخته میشود. وقتی از او عکس گرفتم و مصاحبه کردم، او قصد داشت سازههایش را به هلند صادر کند. در خانه او، من چیزی را که او با مداد روی یکی از دیوارها نوشته بود خواندم: “درد اجتناب ناپذیر است، اما بدبختی اختیاری است.”
کریستین موکلبی.( Kristian Mokelby) من این پرتره از کریستین را سالها پیش گرفتهام. او اصرار داشت که از تپههای اطراف اسلو بالا برود تا از منظرهِ شهر به عنوان پسزمینهِ عکس استفاده شود. من عکسی را که او می خواست، انداختم اما متقاعد نشدم. بنابراین به پشت یک وانت پارک شده پریدم و از او که در جاده ایستاده بود، عکسی سریع گرفتم. این همان عکسی است که در نهایت منتشر شد.
کریستین در جوانی تحصیلات خود را رها کرد تا خود را وقف عکاسی و اسکی کند. او برای پرداخت قبضهای خود به عنوان نجار کار کرد و سپس اولین کار خود را اختراع کرد: یک ترکیب آب میوه سالم. چرا؟ پاسخ داد:”من از نوشابه های گازدار با مواد تشکیل دهنده مشکوک خسته شده بودم و میخواستم یک آب میوه طبیعی خوب بنوشم. از آنجا که نتوانستم آن را در بازار پیدا کنم، آن را ساختم.”
پرسیدم آیا موفقیت آمیز بود؟ “خیلی زیاد. بسیاری از افراد دیگر نیز همین نیاز را داشتند و من تشویق شدم که این پروژه را شروع کنم: یک کافه، بیرونبر، و کیترینگ با غذای سالم. شرکای من یک متخصص تغذیه، یک آشپز و یک نانوا هستند. قیمت های ما بسیار پایین است. بله این ممکن است.”
نانا یوریکو.( Nana Yuriko)وقتی از نانا عکس گرفتم، او لباس میزبانی عجیبی را بر تن داشت و به کارش مشغول بود: “ترکیبی از هنر و خدمات”. او کمپر(camper)خود را که بر روی آن عنوان موسسهاش را نوشته بود در اماکن پر رفت و آمد در اطراف برلین پارک میکرد. روی آن نوشته شده بود:”اطلاعات گردشگری جهانی برلین”. سازمانی را که در سال 2002 تأسیس کرده بود. او با کمک دو مهماندار/هنرمند دیگر، آگهی هایی را توزیع میکرد که اطلاعاتی در مورد مکان های هنری شهر ارائه می داد: گالریها، تولیدکنندگان موسیقی، کنسرت ها، انتشارات، هنرمندان و نمایشها.
او توضیح داد که “برلین مملو از ابتکارات جالب فرهنگی است که هیچ کس حتی از وجود آنها اطلاعی ندارد.” او با فروش سوغاتیهای هنری در نسخههایی محدود، زندگی خود را میگذراند. نانا بر اهمیت “دادن امکان به مردم برای طرح سوالات احمقانه در مورد هنر و فرهنگ تأکید کرد: هنر نباید مایه فخرفروشی باشد!
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب روایت داستان برای فتوژورنالیست ها