به خانه خوش آمدید من رویای این روز را داشتم و از قبل می دانستم که هستی - نشر پیله

به خانه خوش آمدید

کتاب بازگشت به خانه
Rate this post

من رویای این روز را داشتم

من رویای این روز را داشتم، حتی قبل از اینکه این تصورات من باشد. جهان به روش­های مرموزی کار می­کند. هنگامی که حداقل انتظار آن را ندارید، فرصت­هایی را برای شما ایجاد می­کند. اما فقط درصورتی که آماده باشید آنها را برای بازدید طولانی دعوت کنید، این کار را می­کند. این همان جایی است که اکنون در آستان خود هستم و برای شروع این ماجراجویی بزرگ آماده می­شوم. ماشین آنها به جلو حرکت می­کند. هنگام بیرون آمدن زوج جوان از ماشین اضطراب عصبی من از بین می­رود. آنها اولین میهمانان رسمی من هستند.

مرد در حالی که نگاه زن به باغ در کنار آن جلب شده است  به خانه خیره می­شود. او چمدانی را در حالی که با هم از مسیر بالا می­روند، حمل می­کند.

در انتهای مسیر به آنها سلام می­کنم. “عصر بخیر”

“اینجا مکانی با ارزش، با سادگی دوست داشتنی است “

 سخنان او مطبوع و سبک است و از دل می­آید. حتی قبل از معرفی ما می­دانم همه چیز درست است.

“من مجموعه چیکیدا را برای شما رزرو کرده ام. این بهترین اتاق ماست، با منظره­ای کامل از باغ و خوشحال می­شویم که هر زمان که دوست دارید در آن قدم بزنید “

دستم را دراز می­کنم.

“من کلر پرکینز، مالک بازگشت به خانه هستم.” اولین بار صحبت کردن با آن کلمات لبخند غیر ارادی ایجاد می­کند. من هرگز از این احساس فوق العاده خسته نمی­شوم.

“اوه عزیزم. ادبم کجا رفته؟ هنگامی که با چیزی بسیار زیبا رو به رو می­شوید حواس پرتی معمول است” من می­دانم منظور او چیست.

“او حقیقت را می­گوید”

 مرد تکیه می­دهد و بوسه ای آرام روی گونه همسرش می­گذارد. ابن رفتار الهام بخش برای دیدن شکوفه عشق در دیگران مانند آن برای جک و من است. او برای معرفی خود بطرف من می­آید.

 “من بنیامین هستم. بنیامین شاو و این عروس زیبای من، ویرجینیا است. “

“من را جینی صدا بزن” او لبخند گسترده و شیرینی می­زند، انگار که ما در طول یک عمر دوست بوده­ایم.

“جینی و بنیامین، خوشحالم که میزبان اقامت شما باشم”

“خب، با خدماتی مانند این و باغی بسیار جاذب، ما ممکن است هرگزاینجا را ترک نکنیم

 بخشی از من معتقد است که ممکن است شوخی نکند. من می­توانم از جذابیت این شهر کوچک برای آنها قدردانی کنم. یک جادوی ناگفته در Pigeon Grove وجود دارد. همچنان از طریق مهربانی و بخشندگی مردمش گسترش می­یابد.

جک از پیاده رو سمت من به پایین می­رود. او کیسه­ای کاغذی به همراه دارد که می­دانم از پر از لیمو است و در دست دیگر یک دسته اسطوخودوس دارد. برای او دست تکان می­دهم که لبخندم حتی بیشتر می­شود. ممکن است برای عادت روزانه ما تارت هلو کافی نماند، اما اشکالی ندارد، همه چیز خوب است. در واقع، عالی است.

من تمرکزم را به زوج جوان برمی­گردانم. آنها هنوز با انگشتان صورتی رنگ که در کنار هم قفل شده­اند لبخند می­زنند.

 “آقا و خانم شاو، اگر کاری می­توانم برای شما انجام دهم، لطفاً به من اطلاع دهید.”

 وسرانجام، کلماتی که انتظارش را می­کشیدم تا برای همیشه بگویم و احساس کنم.

 “به خانه خوش آمدید.”

ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم

برگرفته از کتاب بازگشت به خانه

ادبیات داستانی

کتاب بازگشت به خانه

80000تومان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *