اومانیسم و رنسانس
گرچه اومانیسم رنسانس موضوع بسیاری از تحقیقات و نشریات بوده است و علیرغم اینکه در اکثر دانشگاهها کرسی ویژه پیگیری و شناخت بهتر موضوع دایر و تعداد تک نگاریها و مجلات تحقیقی فقط برای فهم بهتر آن اختصاص داده شده است، هنوز بر سر اینکه اومانیسم رنسانس به چه چیزی باور داشته و چه چیزی را نمایندگی می کرده توافق جمعی بدست نیامده است.
به سختی مبحث دیگری به این اندازه، قریحه و ذوق و انرژی فکری را بخود مشغول کرده است. آیا اومانیسم رنسانس یک نظام تحقیقی، ادبی و آموزشی متکی برمطالعه نویسندگان کلاسیک بود؟ آیا بطور عمده اگر نه انحصاراً، دغدغه احیای کلاسیک را داشت؟ آیا در محتوی و گرایشْ فلسفی بود؟ آیا عمدتاً نهضتی آموزشی بود که بر بیشتر رشتههای فکری اثر گذاشت؟ آیا اساس آن زبان شناختی بود؟
آیا اصلاً آئین سخنوری و فن خطابه بود که از هنر نامه نگاری یا نثر نویسی قرون وسطی بر آمده بود؟ یا همانطور که ادعا شده است فقط به معنی آموزش لیبرال، به شرطی که به توان در معنای آموزش لیبرال در قرن چهاردهم و پانزدهم به توافق رسید، نبود؟ آیا ممکن است یک روش فلسفی در کاوش عقلی و بنابراین اساساً علم شناخت بوده باشد؟
آیا ذاتاً امری زیباشناختی بود که دنیا را بدون توجه به واقعیت نگاه میکرد، همانطور که به راستی حامی اصلی آن، جوانی جنتیله تصدیق کرد وقتی گفت که اومانیست «در جهان ناآرام مغز او» میزید؟ آیا ترغیب ادبیات بخاطر خودش به مثابه یک کیش، نماد اومانیسم رنسانس بود؟
اینها نمونه سئوالاتی است که در مورد آن مناظره کردهاند و خواهند کرد، چون اومانیسم رنسانس در دوران مختلف برای مردمان خاص معانی متفاوتی داشته است. هر یک از این روایت ها از یک مقدمه راه میافتد و فقط بر یک خصلت اومانیسم رنسانس متمرکز می شود، در نتیجه اساس و ذات اومانیسم به پس زمینه رانده می شود.
به درستی، اومانیسم رنسانس همه آن چیزی است که ادعا شده و خیلی بیشتر. به همین منوال، سئوالاتی در مورد تحول اومانیسم رنسانس مطرح شده و مباحثی در گرفته است. آنها نیز نقطه نظر و توضیحات گوناگون مبهوت کننده ارائه کردهاند، مانند: چرا لفاظی قرون وسطی به نفع احیای مجدد کلاسیک تسلیم شد؟
«علت» رنسانس چه بود؟ چرا اومانیست ها خود را وقف علم زبان و شکل و سبک زبانشناسی کردند؟ ظاهراً سئوال مهمتر این است که چرا اصلاً اهالی جهانِ تحصیل کرده دست به مطالعه کلاسیک ها آغازید. اما، خود این سئوال می تواند غیبت بُعد تاریخی را نشان دهد، زیرا مسلم است که اکثر کلاسیک ها و آثارشان در سراسر قرون قبل در دسترس بود.
برای اطمینان، این واقعیت توسط بعضی از مراجع امروزی تشخیص داده شده است که یک گام جلوتر میروند و میگویند اومانیسم رنسانس چیز دیگری بیش از نوزایی دستور زبان لاتین، علم نحو، نثر نویسی و فن خطابه نبود، به این اعتبار که پیشینه قرون وسطاییِ اومانیسم رنسانس سنن رتوریک و دستور زبان بود.
ادعا شده است که نگرش یکنواخت و قالبی پرورش یافته قرون وسطی بود که انسان را در آداب پرستی محض مقید کرد: لذت از چشمبندی مفاهیم و گمانهای بسیار دور از واقعیت بود که توضیح دهنده ظهور آنچه اومانیسم رنسانس نامیده می شود، شد. مشخصه آنْ تمرکز بر کارهای کلاسیک بود که باعث به وجود آوردن انسان «شهرنشین»- موسوم به homo civilis – شد، انسانی که در زندگی شیفته پرورش و ترویج زیباشناختی و ادبیات مربوطْ بود.
یک ویژگی اومانیسم رنسانس که گاهی اوقات جزء خصوصیات آن در نظر میگیرند، مربوط به رابطه اومانیستها و مسیحیت است. گفته می شود که اومانیستها نسبت به مسیحیت دلسرد، بی تفاوت و غریبه بودند. حتی بعضی از مفسران پا را فراتر گذاشته و ادعا کردهاند که به علت افراط در مطالعه قدما، اومانیسم احیای نوعی چندخدایی بوده است.
این نگرش اومانیست به مسیحیت از حمله به مکتب مدرسیون نشأت میگیرد که یکی از خصوصیات ویژه خود اومانیسم بود. مسلم است که حس ضد کشیش گرایی بخصوص نسبت به راهبان، اسقفها و کاردینالها وجود داشت ولی این روند قرون یازده و دوازده هم بود. تفاوت در درجه بندی و حتی نوع هم نیست بلکه صرفاً شکل و نحوه بیان است.
اومانیست با تبحر بیشتر در لاتینْ قادر بود نسبت به ضد- گرگوریان یا گیبلین ها یا اعضای فرقه های رافضی ممنوعه، عقایدش را با رنگ و لعاب بیشتر و در قالب طعنه و تحقیر عمیقتری منتشر کند، ولی حقیقتاً ذاتِ استدلالاش تفاوت زیادی با آنها نداشت.
از این گذشته، تعداد افرادی که در قرون چهارده و پانزده در این موضوعات وارد شدند بیش از قرون یازده و دوازده بود و در نهایت، آثار اینها نسبت به گذشتگان بهتر حفظ میشد. چیزی که میتوانست اثرگذارتر باشد سکوت یا حمله مستقیم به مسیحیت بود، ولی اصلاً این مورد نبود. برعکس، نگاهی به محصولات ادبی و هنری آن زمان، دشمنی بر علیه مسیحیت را نشان نمیدهد.
در حقیقت، این آثار پر از انگیزههای مذهبی بود. و در مقایسه، بیشتر گزارههای یک پاپ قرن پانزدهم عیناً شبیه اومانیستهای موسوم به «ضد مذهب» یا «ضد روحانی» بود. اینکه تعدادی از اومانیست ها مخالف حکمای الهی و اهالی مدرسی بودند نیز بدون مناقشه است، ولی از طرف دیگر بیشترین رویش ناهنجار در ادبیات الهیاتی و فلسفی در همین دوره اومانیسم رنسانس قابل مشاهده است: این فرآورده ها مدت طولانی پس از اینکه اومانیسم رنسانس زور خود را زده بود، مدام در حجم زیاد (کیفیت انها لزوماً یکسان نبود) از چاپخانههای جدید و پستوهای نسخهنویسی بیرون میآمد.
ما بیشتر در برگه ای دیگر در مورد بخشی از این کتاب مطلب گذاشتهایم
برگرفته از کتاب بنیادهای اومانیسم رنسانس
نوشتهی والتر اولمان