تشکیل کشور ملی آلمان ایدۀ تشکیل دوباره امپراتوری مقدس روم - نشر پیله

تشکیل کشور ملی آلمان

کتاب از بیسمارک به هیتلر
Rate this post

کنگره وین

در کنگره وین ایدۀ انقلابی تشکیل یک کشور ملی آلمان و همچنین ایدۀ تشکیل دوباره امپراتوری مقدس روم که در سال 1806 منحل گشته بود، به صراحت مردود دانسته شده بود. کنفدراسیون که اتحادی بسیار سست از سی و هشت حکومت و دولت شهر به حساب می آمد و جای امپراتوری قدیمی را گرفته بود، از ابتدا با هدف جلوگیری از تمرکز قدرت یک دولت ملی در مرکز اروپا ایجاد شده بود.

این کنفدراسیون بسیار ناهماهنگ و نامتجانس بود و شامل دو قدرت بزرگ، اتریش و پروس؛ چهار امپراتوری با قدرت متوسط، بایرن، ووتمبرگ، زاکسن و هانوفر بود و سایر اعضای آن را دولت های کوچک تر و شهرهای خود مختار تشکیل می دادند.

این توزیع داخلی قدرت تا حدود زیادی یادآور آنچه است که امروزه در سازمان ملل متحد در مقیاسی بزرگ تر حاکم است. و به طور دقیق همان گونه که فرانکلین روزولت رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا همواره اطمینان داشت که کارآیی سازمان ملل متحد نیازمند یک توافق قبلی بین آمریکا و شوروی به عنوان دو ابر قدرت است، مترنیخ صدراعظم اتریش به عنوان پدر فدراسیون آلمان نیز اعتقاد داشت که چنین فدراسیونی تنها در صورت همکاری مناسب بین اتریش و پروس به عنوان دو قدرت اصلی، از کارآیی لازم برخوردار خواهد بود.

برای نمونه «قطعنامه کارلزباد» مربوط به سال 1819 در خصوص سرکوب هر گونه تلاش برای آزادی خواهی در کنفدراسیون آلمان، در ابتدا بین دو دولت پروس و اتریش به تصویب رسید و سپس در فرانکفورت از سوی این کنفدرسیون به مرحله اجرا درآمد. با وجود اینکه چنین ایده ای از سوی اتریش مطرح گردید، اما پروس در اجرایی شدن آن نقش بسیار برجسته ای بر عهده داشت.

این تدابیز سرکوب گرایانه بیشتر دانشگاه ها، مطبوعات و آثار ادبی را تحت تأثیر قرار دادند، با این وجود بین سال های 1815 تا 1848 محتوای جنبش ملی همچنان در این سه بخش زنده و ملموس باقی ماند. بنابراین انقلاب سال 1848  صرفاً پاسخی به این سرکوب ها و آزار و اذیت ها نبود، بلکه در عین حال یک انقلاب ملی و تلاشی برای برگشت پذیر کردن قوانین تصویب شده در سال 1815 نیز محسوب می گشت، انقلابی که می خواست امپراتوری آلمان را جایگزین کنفدراسیون آلمان نماید و امپراتوری آلمان بزرگ را تشکیل دهد.

این نخستین امپراتوری آلمانی که در واقع کمتر از یک سال از تابستان سال 1848 تا بهار سال 1849 با یک رئیس دولت، یک وزراتخانه و یک پارلمان به شکل مجمع ملی کلیسای پاولِ فرانکفورت وجود داشت و حتی از سوی ایالات متحده آمریکا نیز به رسمیت شناخته شد. در واقع فاقد پایه و اساس واقعی قدرت بود.

از آنجایی که انقلاب ماه مارس در کنفدراسیون آلمان تنها اساس قدرت این امپراتوری به حساب می آمد و این انقلاب از دوام چندان بالایی برخوردار نبود، در همان تابستان سال 1848 به نوعی انرژی خود را از دست داد و در پاییز توسط هر دو قدرت بزرگ کنفدراسیون آلمان سرکوب شد و در هم شکست، اتفاقی که در اتریش بسیار خشن و خونین و در پروس آرام تر روی داد؛ بعد از چنین رویدادی مجمع ملی در فرانکفورت متوجه شد که فاقد دو عنصر اصلی تشکیل دهنده یک حکومت یعتی دولت و ارتش است. مجمع ملی مجبور به تشکیل این دو نهاد اساسی بود، اما چگونه؟ نتیجه عجیب ارزیابی این مجمع در این زمینه، قرض گرفتن این نهادها از پروس بود.

هنگامی که امپراتوری جدید آلمان در سال 1848 تمایل داشت بر سر منطقه شلویگ – هولشتاین وارد جنگی با دانمارک شود، مأموریت شرکت در این جنگ را به ارتش پروس محول کرد، موضوعی که در ابتدا موفقیت آمیز بود (چون در اوایل تابستان سال 1848، پروس خود از حکومتی انقلابی برخوردار بود). اما بعد از اینکه پروس به دلیل مداخله سایر دولت ها در ماه سپتامبر همان سال تصمیم به کناره گیری از جنگ گرفت، نا آرامی و شورش فرانکفورت را فرا گرفت و به همین دلیل باز هم ارتش پروس برای کمک فرا خوانده شدند. و در پایان در بهار سال 1849 مجمع ملی فرانکفورت به کار خود برای تأسیس امپراتوی با انتخاب پادشاه پروس به عنوان پادشاه امپراتوری آلمان با اکثریتی اندک پایان داد، انتخابی که از سوی پادشاه پروس پذیرفته نشد، چون وی نمی خواست ارتباطی با انقلاب داشته باشد.

موضوعی که برای سیاستمداران مجمع ملی در فرانکفورت غافلگیری بدی به شمار می رفت، اما مسئله عجیب تر و غافلگیر کننده تر پیشنهاد تاج پادشاهی آلمان به پادشاه پروس از سوی همین اعضای مجمع ملی بود. جنبش ملی آلمان همواره طرفدار تشکیل امپراتوری آلمان بزرگ بود، بیشتر اعضای مجمع ملی در فرانکفورت نیز از چنین ایده ای حمایت می کردند، نماینده ای که آنها برای حکومت انتخاب کرده بودند نیز یک ارشیدوک هابسبورگی بود.

در سطح حکمرانان این امپراتوری نیز اتریشی های زیادی حضور داشتند که از حق رأی و تصمیم گیری نیز برخوردار بودند. اما چگونه همه چیز به یک باره به پروس رسید؟ این اتفاق را می توان یک راه حل اضطراری، یک تسلیم و  یا یک عقب نشینی دانست.

پادشاهی اتریش برعکس آنچه که در ابتدا انتظار می رفت، در حال فروپاشی نبود، بلکه با قدرت تمام در حال بازسازی خود بود و هرگز به فکر صدور مجوز برای آلمانی های حاضر در سرزمین های امپراتوری اتریش برای پیوستن به امپراتوری بزرگ آلمان تازه تأسیس نبود. بنابراین مجمع ملی از روی ضرورت مجبور شد خود را محدود به تشکیل امپراتوری آلمان کوچک با رهبری پروس نماید. این بخشی از سیاست واقع بینانه و عملیِ انقلابیون ملی گرا به حساب می آمد که مجبور بودند خود را قربانی نمایند و اولین مرتبه ای بود که ملی گرایی آلمانی راه حل تشکیل امپراتوری آلمان کوچک با رهبری پروس را به عنوان راه حلی جایگزین می پذیرفت. در واقع مدت ها پیش از بیسمارک، جنبش ملی آلمان خود یک مرتبه چنین اتحادی اضطراری را پیش بینی و حتی برنامه ریزی کرده بود.

توافق مشابه دیگری بین پروس و آلمان، برای مرتبۀ دوم مدت کوتاهی بلافاصله بعد از اتفاقات سال  1848 به وقوع پیوست. این بار اما ابتکار عمل از سوی پروس آغاز شد. پروس با اینکه تاج پادشاهی آلمان را نپذیرفته بود، اما در برلین، ایدۀ تشکیل حکومت آلمان کوچک با رهبری پروس هرگز قابل چشم پوشی نبود. سران پروس در ذهن خود به فکر تشکیل اتخادیه ای پادشاهی بودند که به صورت فدرالی و با برخورداری از پارلمان اداره شود، اتحادیه ای که برای تشکیل آن نیاز به انقلاب نباشد.

به این ترتیب پروس در سال 1849 و با رهبری فریریش ویلهلم چهارم، اتحادیه آلمان را تأسیس نمود، اتحادیه ای شامل بیست و هشت حکومت کوچک آلمانی که از وسعت چندان زیادی برخوردار نبود، چون دو پادشاهی بایرن و ووتمبرگ از ابتدا تمایلی به مشارکت در چنین اتحادیه ای نداشتند و دو پادشاهی هانوفر و زاکسن نیز خیلی زود از آن جدا شدند.

نکته قابل توجه این است که بیشتر اعضای مجمع ملی فرانکفورت در شهر گوتا جمع شدند و تصمیم گرفتند که در تشکیل اتحادیه آلمان مشارکت داشته باشند. در واقع «هدفی» که این مجمع برای رسیدن به آن تلاش می کرد، یعنی تشکیل یک امپراتوری حتی کوچک آلمانی، بسیار مهم تر از شکل حکومت بود.

با این همه نمی توان ملی گراهای دموکرات را عامل اصلی شکست این اتحادیه دانست، بلکه ناکامی آن بیشتر مربوط به عوامل سیاست خارجی می شود. اتریش با پشتیبانی روسیه و حتی با تهدیدات نظامی به مخالفت با برنامه تأسیس چنین اتحادیه ای پرداخت و خواستار تشکیل دوباره کنفدراسیون آلمان شد.

با افزایش فشارها پروس نیز از برنامه خود عقب نشینی کرد و سخنرانی قاطع بیسمارک در مجلس نمایندگان پروس، تأثیر به سزایی در چنین تصمیمی داشت. بیسمارک در آن زمان به مخالفت با اتحاد با ملی گراهای آلمانی می پرداخت، موافق تشکیل دوباره کنفدراسیون آلمان و همچنین رابطه خوب بین پروس و اتریش بود.

کتاب از بیسمارک به هیتلر

به همین دلیل بیسمارک در ماه ژولای سال 1851 به عنوان نماینده پروس در کنفدراسیون دوباره تأسیس شده آلمان عازم فرانکفورت شد و تا اوایل ماه مارس سال 1859 در آنجا ماند. در همین دوران وی به این نتیجه گیری رسید که می بایست به دنبال راهی برای اتحاد پروس با جنبش ملی گرای آلمان بود.

پیش از اینکه به بحث بیسمارک پرداخته شود می بایست روشن گردد که اتحاد متناقض بین پروس و جنبش ملی گرای آلمان، اتحادی که بیسمارک دو مرتبه در سال های 1866 و 1870 به آن دست یافته بود، پیش از وی نیز برای مدت کوتاهی حاصل شده بود.

اتحادیه آلمان در سال 1849 در حقیقت الگویی برای امپراتوری آلمان در سال 1870 به حساب می آمد، واقعیتی شبیه به کنفدراسیون آلمان شمالیِ مورد نظر بیسمارک در سال 1867 بخشی از آلمان یا به طور دقیق تر شمال آلمان به عنوان یک اتحادیه پادشاهی تحت رهبری پروس بدون حضور اتریش، اما با موافقت صریح و مشارکت ملی گراهای آلمانی و نمایندگان پارلمان. در سال 1848 انقلاب می خواست ار پروس استفاده نماید، موضوعی که مورد پذیرش قرار نگرفت.

در سال 1849 پروس به خاطر سیاست خود در مورد آلمان مایل بود از انقلاب استفاده کند که با تصمیمات اتخاذ شده از سوی مجمع ملی در شهر گوتا مخالفتی با آن صورت نگرفت. اما چنین اتحادی به دلیل کمبود اقتدار در سیاست خارجی و همچنین عدم آمادگی برای جنگ با شکست مواجه شد. دو اشکال و ایرادی که بیسمارک در سال های 1866 و 1870 آن ها را برطرف نمود. سهم بیسمارک را در تأسیس امپراتوری آلمان می بایست در این موضوع جستجو نمود، چون طرح و ایده تأسیس این امپراتوری قبل از وی نیز موجود بوده است. به عبارتی دیگر می توان مدعی شد که بیسمارک متقاعد گردید که برای تشکیل امپراتوری آلمان راهی به جزء اتحاد با ملی گراهای آلمانی وجود ندارد.

بیسمارک به چنین یقینی در زمان حضور خود در فرانکفورت در دهه 1850 دست یافت و موضوعی که وی را متقاعد نمود و سبب تغییر عقیده وی شد، تجربه سیاست اتریش در زمینه تشکیل دوباره کنفدراسیون آلمان بود. وی در سال 1855  در گزارشی به برلین در این زمینه می نویسد: «چهار سال پیش هنگامی که به اینجا (فرانکفورت) آمدم، به طور قطع مشکلی اساسی با اتریش نداشتم. اما اگر حال بخواهم صرفاً علاقه متعادل خود به اتریش را حفظ کنم، همان گونه که حاکمان فعلی آن کشور آن را درک می کنند، در آن صورت مجبور هستم هر قطره خون پروسی خود را انکار نمایم.»

کنفدراسیون آلمان بین سال های 1815 تا 1848 به نوعی همواره تحت کنترل و نفوذ مشترک پروس و اتریش قرار داشت. اتریش بی تردید بزرگترین قدرت این کنفدراسیون محسوب می گردید و پروس نیز از این لحاظ در رده بعدی قرار می گرفت. اتریش بعد از سال 1815 تحت حاکمیت مترنیخ تصمیم گرفت با پروس همکاری نزدیک تری داشته باشد، واقعیتی که بعد از اتفاقات سال 1848 دیگر مطرح نبود. حتی تشکیل دوباره کنفدراسیون آلمان با اصرار اتریش و بر خلاف خواسته پروس صورت پذیرفت و به این ترتیب این دو قدرت به عنوان دو رقیب و دو مخالف به عضویت این کنفدراسیون در آمدند، در حالی که اتریش رقیب برتر و پرنفوذتری به حساب می آمد.

ما بیشتر در این برگه در این رابطه اینجا مطلبی را منتشر کرده ایم

کتاب از بیسمارک به هیتلر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *