در کنار علم، تمایز بین عقل و اعتقاد که حال بهصورت روزافزونی همچون ناهمخوانی و تناقض درک میشوند، نیز یکی دیگر از ریشههای مهم روشنگری است. عقل بار دیگر با اعتقاد مخالفت میکند، تفرقهی دیرینه بین اعتقاد و عقل، بهواسطهی خودآگاهیِ جدید عقل، برجستهتر و آشکارتر میشود.
دین و عقل
- با این تأکیدِ تازه بر عقل، عصر عقل از عصر پیشین اعتقاد یا عصر جنگهای اعتقادی، بهوضوح متمایز باقی میماند.
«رواداریِ» عقلانی میبایست جایگزین جنگهای اعتقادی شود. روشنگری بدون آنکه در اصل و از همان ابتدای امر اصطلاح «فراعقلانی» را انکار کند، شروع به نادیده گرفتن آن میکرد.
«خودبیانگریِ» عقل به یک «خودفرمانیِ» شدیدِ «من» و درنتیجه یک الهیاتزدایی از اندیشه منجر شد، یعنی تردید را در شیوهی نگرش بدیهی مسیحی وارد کردن؛ این امر در ابتدا به معنای نادیده گرفتن الهیات وحیانی و بعدها به معنای تنزل الهیات طبیعی بود.
روشنگری از همان ابتدا انتقادگر اشکال مشخصی از مذهب به شمار میرفت، انتقادی که این اَشکال را خرافات، تعصب، باور بیهوده و غیره مینامید، و بعدها گاهی حتی انتقاد از خودِ مذهب نیز بود.
- روشنگری راززدایی و مبارزه با مقدسسازی است، یعنی تقدسزدایی از امور به ظاهر مقدس، به خاطر امر مقدسِ حقیقی. به طور خلاصه روشنگری همواره توهمزدایی و حتک حرمت است.
اما اساساً روشنگری ضدمذهب بودن یا خداناباوری نیست؛ همچنین روشنگری تنها انتقاد از مذهب نیست (با وجود اینکه شاید این امر مهمترین نقطهی آغاز آن بود.)
بلکه درکل به شیوهی خود (عقلانی) مذهبی نیز محسوب میشود، بلکه حتی به صورت «عقلانی» مسیحی است. البته روشنگری مذهبیِ به شدت انتقادی یا روشنگری در مورد مذهب، تحت تأثیر مذهبی است که آن را مبنا قرار میدهد تا از آن انتقاد نماید.
در این زمینه: روشنگری و خرافات
برگرفته از کتاب: امید به عقل