متافیزیک و خودشناسی
در واقع، اگر ما نتایج ذهنی دیالکتیک کانت را به طور خلاصه فراتر از لوازم منطقی و فنی آن بیان کنیم، شاید ما بگوییم که تنش درونی ایجاد شده در آن، در ذهن فلسفیشده بیدار میشود و خودآگاهی خود را از اوج میگیرد.
از یک طرف، میل متافیزیکی یک میل خود عقل است. حتی وقتی که به پرسشهای بزرگ و مکرر رهنمون میشود که درباره آن هیچ متافیزیک انتقادی امکانپذیر نیست، همان پرسش، حیرت و تلاش برای ابژههای متعالی باید به منزله فعالیتی عقلانی تلقی شود.
با وجود این، از طرف دیگر، این حرکت نامحدود به سمت جلو، اشتباهات غیر عقلانی و تناقضات را ایجاد میکند. تلاش برای فروگذاری چنین پرسشهایی یا «اصلاح» محتوی آن (همانطور که فیلسوفان پوزیتیویست پیشنهاد کردهاند، حتی خود کانت نیز) –یا رها کردن عقل به کلی، به نفع جوابهایی که توسط شهود، میل، احساس نیاز، جهش ایمان، قدرت سنت یا اَشکال گوناگون الهام عرفانی، پیشنهاد شدهاند- به همان اندازه به عنوان امر غیر عقلانی داوری خواهد شد.
موضع عقلانی اصیل مستلزم این است که پرسشهای متافیزیکی بزرگ به عنوان پرسشهای معنادار و ضروری تشخیص داده شوند حتی اگر عقل انتقادی آنها را غیرقابل پاسخ معین کند. دو بدیل دیگر –[یعنی] نادیده گرفتن و فروخوردن پرسشها یا دادن پاسخهای تسلیبخش موهوم به آنها- دو صورت و شکل بیخردی است.
از نطر کانت، عقل کرانمند است، با وجود این، تنها منبع موثق معتبر است. هر دوی این جملهها به یک اندازه تعیینکننده هستند. آنچه عقل نمیتواند فراهم آورد یا مسجل کند، ما نمیتوانیم واجد آن باشیم، در حالی که به رسمیت شناختن محدودیت عقل، تنها راه عقلانی برای زیستن بلکه حتی شاید تنها راه برای بنیاد خرد و حکمت نیز نیست.
مفهوم سنتی حکمت مبتنی بر هماهنگی ذهنیای است که منتج از شناخت عالیترین حقایق است. کمال مطلوب حکمت نزد شخص مدرن کانت، درک آگاهی محدودیت شخص و عقلانیتی است که دربردارنده آن است –شناختن آن، تنش میان پرسشهای معنادار و امکانناپذیری پاسخهایی است که وضعیت معتبر و موثق انسانی را تعیین میکند و [همچنین] ایجاد این بازشناسی یک نیروی معین زندگی فرد است.
ابعاد استعلا از زندگی یک فیلسوف انتقادی ناپدید نمیشود. برعکس، به عنوان یک موضوع همیشگی بر روی آن بال میکشد، یعنی به عنوان افقی که هم معنادار است و هم نازندودنی که در مقابل آن، ما محدودیت خود را زیست میکنیم.
از وسوسه به شنیدن صداهایی که از این امر تهی برمیخیزند، برقراری ارتباط با آن یا جهش بر فراز آستانه ایمان دلچسب خودمان، ممانعت میشود.
البته، شکافی را ایجاد خواهد کرد، شکافی همیشگی میان ابژه یا متعلق مطلوب و تکامل آن، و این در واقع یک پیامد طبیعی خودآگاهی انتقادی است که عنصر اروس را درون لوگوس کانتی، حتی در عالیترین کامیابی آن و در واقع به عنوان جزئی از این کامیابی، حفظ میکند.
در نتیجه، ارتباط ناگزیر به استعلا و تعیین مسیر مجدد انتقادی آن به قلمرو دائمی آن بازمیگردد که بر یک شناخت –و بدین ترتیب یک ادراک- تأملی فردی دلالت کرده است که ما هستیم و وجود داریم. نقد، با هر دو وجه ایجابی و محدودکننده، برانگیزانندگی و ممانعت، یک اجرای غیرمستقیم دستور قدیمی «خودت را بشناس» به وسیله ابزارهای سخن و به وسیله ابزارهای سکوت، به وسیله ادعای استعداد و قابلیت و به وسیله پذیرش محدودیت و فناپذیری است.
ما بیشتر اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب انقلاب فلسفی کانت