با ملاحظه تاریخ گذشته، بدیهی ترین دعاوی با باوری موسوم به مذهبی یا خرافی شکل گرفته است. در گذشته براین باور بودند که قربانی کردن باعث فراوانی محصول میشود. ریشه این باور در ابتدا به دلایل ماورای طبیعی بود ولی بعدها به این خاطر بود که خون قربانی برای خدایان خوشایند بود.
خدایانی که فقط در تصور ذهنی پرستش کنندگان بود. در تورات میخوانیم که نابود کردن و قلع قمع کردن قوم مغلوب فریضه دینی محسوب میشد و اگر کسی به گاو و گوسفندان آنها رحم میکرد به منزله بیاعتنایی به مقدسات دینی بود.
با این حال قدیسان غمگینی که از همه لذایذ جسمانی اجتناب میکردند و در بیابانی در انزوا روزگارشان را سپری میکردند و گوشت و شراب و زن را بر خود حرام کرده بودند، مجبور نبودند که خود را از همه لذایذ محروم کنند.
لذتهای روحی به لذتهای جسمی ارجحیت داشت. و از میان لذایذ روحی، تعمق و تامل در مورد شکنجههای ابدی که مرتدین متحمل خواهند شد، جایگاه والاتری داشت. یکی از اشکالات ریاضت کشی این است که از لذایذ جسمی دوری میکنند و فقط به لذایذ معنوی و روحی میپردازند.
میلتون در بهشت گمشده از زبان شیطان، در مورد لذایذی که ریشهاش آسیب زدن به انسانهاست اینگونه میگوید:
روح در سراي خود ساكن است، مي تواند از دوزخ
بهشتي براي خود بيافريند و از بهشت، دوزخي
ناچیز شماردن لذایذ جسمانی، رافت و مهربانی، بردباری و یا هر فضیلت دیگری که هر نگرش غیر خرافی مارا در زندگی به کسب آن رهنمون میکند را ترغیب نکرده است. برعکس وقتی انسان خودش رامورد شکنجه و آزار قرار میدهد، آزار رساندن دیگران را حق طبیعی خودش میداند. و این میل او رابه پذیرش هر اصول اعتقادی که این حق را در او تقویت کند سوق میدهد.
ظلم در پوشش ریاضت متأسفانه به شکلهای خشن و سرسختانهی عقاید تعصب آمیز مسیحیت محدود نمیشود. هرچند که این اصول امروزه به شدت قبل مورد پذیرش واقع نیست، دنیا شکل جدیدی ازهمان الگوی روحی روانی ساخته است.
نازیها قبل از به قدرت رسیدن روزگار سختی را پشت سر گذاشتند، میتوان گفت راحتی و لذتهای آنی را فدای اعتقاد و باورشان به ریاضت کردند. باور به اینکه انسان باید متحمل سختی و مشقت شود. حتی بعد از به قدرت رسیدن معتقد بودند که لذتهای جسمانی باید فدای لذتهای روحی شوند تا به پیروزی نایل شوند. در واقع همان پیروزی که ابلیس در بهشت گمشده میلتون در حالی که در آتش دوزخ می سوخت، خودش را با آن تسلی میداد.
همین نگرش در میان کمونیستها دیده میشود. در نظر این ها رفاه و نعمت نوعی آفت است و سخت کوشی وظیفه اصلی است. فقر جهانی ابزاری برای عصر طلایی محسوب میشود. امتزاج ریاضت کشی و ظلم نه تنها با تعدیل دگم مسیحیت از بین نرفته، بلکه اشکال جدیدتری به خود گرفته که با خود مسیحیت نیز سر سازگاری ندارد.
هنوز همان ذهنیت وجود دارد که بشر به دو دسته گناهکاران و قدیسان تقسیم میشود؛ قدیسان در بهشت نازیها و یا بهشت کمونیستها به رستگاری و سعادت نایل میشوند، در حالی که گناهکاران محکوم به مرگ و رنج بردن در اردوگاههای مخصوص هستند تا سخت ترین مجازاتهایی که بشر قادر به اعمال آن است را بچشند که البته به مراتب ملایم تر از رنجی است که معتقدند خدا در جهنم به آنها خواهد چشاند. ولی در هر حال سخت ترین دردها و رنجهایی که انسان با قدرت محدود خود میتواند متحمل شود به آنها چشانده میشود.
ما بیشتر در برگه ای دیگر در مورد بخشی از این کتاب مطلب گذاشته ايم
برگرفته از كتاب در ستايش شكاكيت
نوشتهي برتراند راسل/ ترجمهي پريسا كلانتري