خدا با دو صفت یا دو نشان نمود مینماید، گرچه واقعاً دارای وجوه زیاد دیگری است که ما قادر به درک آنها نیستیم. این دو صورت و نشان فضا و اندیشه است. تحت وجه فضا، ذات به معنی جهان فیزیکی فهمیده میشود که بُعد آن بینهایت است و تمام حرکات براساس قوانین فیزیک اتفاق میافتد. زیر وجه اندیشه، ذات عینِ ذهن پدیدار میشود که در آن تفکرات و احساسات تحت قوانین روانشناسی و منطق قرار دارند.
خدای سکولار
ما با دو چشمانداز فیزیکی و ذهنی به ذات آجل و آخر یعنی خدا فکر میکنیم، خدایی که نه بهطور ذاتی فیزیکی و نه بهصورت طبیعی ذهنی است؛ جسم و ذهن ظاهر یک واقعیت هستند. آنها تأثیری بر هم ندارند. ولی هرآنچه در یکی از آنها اتفاق میافتد، در دیگری نیز بازتاب مییابد.
اگر معجزهای در چنین جهانی باشد، ساخت فلسفه مذهبی و اخلاقی براساس این مفهوم، تقریباً معجزه است و البته این کاری است که اسپینوزا کرد. مونتنی مینویسد:چه کسی میتواند در تماشای نویسندهای- یهودی رانده شده، تنهای بدون وطن- که این الهام را ساخت و بعد با تمام گرمی یک قدیس مسیحی این امر غمافزا را در قلب خود جای داد و اسمش را گذاشت خدا و با خونسردی تمام آن را در آغوش گرفت و صلح را بنیاد نهاد، ساکت بماند؟من اکنون سعی میکنم بهطور مختصر و ساده نشان دهم که اسپینوزا چگونه در این مفهومسازی غمافزا صلح را پیدا کرد و چگونه جستوجویی را که او در اولین جملات اصلاح فهم آغاز کرده بود به سرانجام قانعکنندهای رساند.
پیش از این در رساله دیدیم که اسپینوزا محتوی قانون الهی را با قانون اخلاقی، یا قانونِ طبیعی برپا شده توسطِ عقل، یکسان شمرد. درحالیکه مذهب بر الهی بودن خاستگاه معرفت ما نسبت به آنچه باید باشد تأکید دارد و خداوند را قانونگذار اخلاق تلقی میکند، فلسفه بر معرفت خود از اخلاق یا قانون طبیعی، به وحی وابسته نیست و قانون را ناشی از اراده خداوند نمیداند. در واقع در فلسفه اسپینوزا «اراده خداوند» حضور ندارد مگر به شکل استعاره چون خداوندِ او موجود شخصی نیست. فلسفه، مفهوم قانون را براساس علم طبیعت و طبیعت انسان بنا میکند که هرگاه استادانه وضع شود به مفهوم خدا به مثابه ذات میرسد و نه بهعنوان شخصیت.
بدینترتیب مفهوم خدای فلسفی کاملاً از عناصر انسانانگاری که در مذهب عامه بسیار بااهمیت است جدا و آزاد میشود؛ برای فیلسوف رابطه عاطفی شخصی ِفردی با خدا که در عبادات نمایانگر است باید با رابطه عقلانی و عینیِ غیرشخصی که در برگیرنده تمام واقعیت است جابهجا شود. بنابراین حقیقت مذهب و نتایج اخلاقی آن در ارتباط با حقایق متافیزیکی و نتایج آن است ولی با آن یکسان نیست.
بهعنوان مثال اسپینوزا در رسالهاش صحبت از «بخشش و گناه» میکند که انسان میتواند از راه فیض الهی و از طریق توبه به آن دست یابد. ولی خدای فلسفه اسپینوزا شخص نیست که بتواند فراموش کند و بسیار مشکل است که عمل توبه را برای عملی که شخص نمیتوانسته انجام ندهد توجیه کند. معذلک حقیقت مذهبی رستگاری از طریق توبه، یک همتای فلسفی دارد که میتوان آن را به مثابه یک استعاره تودهپسند تلقی کرد.
حقیقت فلسفی این است که انسان، با گسترش بصیرت، با ذات ارتباط نزدیکتری به هم میزند و دیگر به چیزهایی که به حقیقت طبیعی او حملهور میشود یا هستی و سرنوشت واقعی او را کسر شأن میکند یا او را از راه فرزانگی و دانایی منحرف میکند، جذب نمیشود. گذار از انسان نادان به انسان دانا که در اصلاح فهم خوشآمدگویی میشود، نسخه دنیویشده حس گناه و تولد دوباره است که از طریق نگاه بازتر که وعده یک زندگی پرمحتوی و آزادتری را میدهد بهدست میآید. بنابراین او حتی در کتاب اخلاقیات فلسفی شده خود، نسخه مردمیِ اخلاق مذهبی را که در رساله ذکر کرده است نقض نمیکند.
در این زمینه: مذهب و لیاقت انسان
برگرفته از کتاب فیلسوفان سکولار

