در حوزه سیاسی “دولت بزرگ و حزب تودهای بسترهای کلاسیک بوروکراتیزه شدناند” و سوسیالیسم هر دو مورد را نیرومند میسازد و درست به مانند آنچه در قلمرو اقتصادی رخ میدهد، صرفاً قدرت مدیریت بوروکراتیک را بیشتر میکند. وبر در اقتصاد و جامعه نوشت “در اقتصاد سوسیالیستی که به طور عقلانی سازماندهی شده”، “خلع ید همه کارگران باید مورد مراقبت قرار گیرد و صرفاً با خلع ید مالکان خصوصی تکمیل شود”.
سوسیالیسم
وی در مقالهای که به سال 1916 درباره سوسیالیسم نوشت این نکته را مطرح میکند که “این دیکتاتوری کارمند نه کارگر است که، در حال محقق شدن است”، و با این پرسش به پایان میبرد:
“بااین وصف چه کسی کنترل و هدایت این اقتصاد جدید را در دست دارد؟ مانیفست کمونیستی در این خصوص ساکت است”.
وبر به تبعیت از تونیس و زیمل چنین جمعبندی میکند که یک سوسیالیسم عقلانی «خانه بردگان» خواهد بود و «جدایی» مطروحۀ مارکس را نه تکمیل که رد خواهد کرد. او در سال 1918 در مورد انقلاب روسیه نوشت:
روسها پرداخت گروهی مزد، نظام تیلوریسم، انضباط نظامی و کارگاهی و جستجو برای سرمایه خارجی را حفظ یا بار دیگر احیا کردهاند. در یک کلام، آنها محبور شدهاند دوباره همه آن چیزهایی را که بلشویسم با آنها به عنوان نهادهای طبقاتی میجنگید بپذیرند و این کار را به منظور حفظ دولت و اقتصاد انجام میدهند.
او درباره احیای پلیس مخفی تزار به عنوان ابزار اصلی قدرت دولت [بلشویکی]” هم نظر میدهد و سخت بر کانیبالیسم انقلابها میتازد: “تفسیر ماتریالیستی تاریخ چیزی نیست که بتوان طبق خواست و اراده خود به خدمت درآورد. چنین تفسیری به خاطر کمبود طرفداران انقلاب متوقف نمیشود”.
«انقلابیگری احساسی» جایش را به روند سنتی زندگی ورزمره میدهد و “ایمان بدل به لفاضیهای مرسوم متخصصان فنی و نورسیدگان سیاسی میشود.
حفظ قدرت انقلابی از طریق «شخصیتزدایی و روتینهشدن» یا به عبارتی فقر فکری و روانی به بهای انضباط حاصل میآید و “هواداران رهبری که در راه عقیده خود مبارزه میکند معمولاً سریع دچار فساد شده و به «تودۀ تاراجگر» تبدیل میشوند.
در این زمینه: آزادی در نزد کارل مارکس
برگرفته از کتاب سرمایه داری و مدرنیته