اسرائیلی ها در مقابل فلسطینی ها
داستان داود و جالوت بیانگر پیروزی افراد ضعیف است (که درسهای زیادی در آن نهفته است). داود یک چوپان جوان بود که به نمایندگی از پادشاه اسرائیل، شاول، علیه یک فلسطینی غول پیکر از جت قیام کرد.
شاول زره و شمشیر خودش را به او داد، اما داود به این سلاحهای سنگین و نامتناسب حس خوبی نداشت. بنابراین او یک فلاخن و پنج سنگ برداشت و به بالای تپهای رفت، سپس با یک پرتاب به پیشانی جالوت او را از پا درآورد.
درس فروش از رویارویی پادشاه آینده داود و جالوت غول پیکر، اهمیت تناسب را نشان میدهد. هر فردی برای انجام وظایف خود به ابزار و فناوری مناسب نیازمند است. الزاما نباید آخرین و جدیدترین فناوری را به کار برد- بلکه باید آن موردی را که بیشتری تناسب را با موقعیت موجود دارد به کار ببریم. همان ابزار یا فناوری را استفاده کنید که بیشترین کاربرد را برایتان دارد.
در فصول جنگی سال 1024 قبل از میلاد، ارتش فلسطین و اسرائیل برای نبرد آماده شدند، و در دامنه کوهها در نزدیکی دره اله اردو زدند. هر روز صبح، قهرمانان فلسطینی بیرون میآمدند و طعنهای به بنی اسرائیل میزدند، و ارتش و در واقع مردانگی آنها را به چالش میکشیدند (رویدادهای ورزشی را در سرتاسر جهان بررسی کنید، آن وقت خودتان میبینید که تغییر چندانی ایجاد نشده است!).
هر روز صبح یکی از قهرمان اسرائیلی تقاضا میکرد که او را در نبردی مرگبار شرکت دهند. یک توافق ساده انجام شده بود: ارتش بازنده برده ارتش برنده شود. بنابراین میبینید که معادله خطر/پاداش تا حدودی نامتقارن بود.
اسرائیلیها چندان خشنود نبودند، زیرا قهرمان اصلی فلسطین جالوت غول پیکر بود. بنی اسرائیل از این انسان غول پیکر وحشت داشتند، و تا 40 روز هر روز بیشتر و بیشتر تحقیر میشدند.
یک روز، چوپانی جوان به نام داود به اردوی اسرائیل آمد تا برای برادرانش غذا تهیه کند و اخبار جبهه را نیز بدست آورد. او با شنیدن طعنههای جالوت خیلی عصبانی شد.
سپس نزد شاه اسرائیل، شاول، رفت و پیشنهادی به او داد. شاول پس از مقایسه جالوت غول پیکر و پسر چوپان، نگاهی مشکوک به داود انداخت.
از طرف دیگر، شاول از شجاعت پسر چوپان خوشش آمد، هر چند شانس موفقیت او نزدیک به صفر بود. اما داود اصرار کرد، و داستانهایی گفت مبنی بر اینکه چطور برای دفاع از گوسفندانش شیر و خرس را از پا درآورده است. شاول در نهایت تصمیم گرفت به داود یک فرصت بدهد.
شاول زره خود را به داود پوشاند؛ و یک کلاه خود برنزی بر سرش گذاشت. داود شمشیر شاول را بر روی زره بست، اما نتوانست با این شمشیر و زره حرکت کند، چون به آنها عادت نداشت. پس رو به شاول کرد و گفت، «من نمیتوانم با اینها راه بروم؛ زیرا به آنها عادت ندارم.» بنابراین داود آنها را از تن درآورد.
سپس وسایل خود را برداشت، و پنج سنگ صاف از بستر رودخانه انتخاب کرد و در کیسه خود گذاشت. او همانطور که فلاخنش را در دست داشت به سمت لشکر فلسطین حرکت کرد.
بقیه ماجرا نیز در تاریخ ثبت شده است. جالوت داود جوان را که تنها 16 سال داشت، به باد تمسخر گرفت. او میگفت، شاید خوش تیپ باشی، اما جنگجو هم هستی؟ داود وقتش را با پاسخ دادن به توهینهای او هدر نداد.
در عوض سنگی از درون کیسه خود برداشت و با فلاخن آن را به پیشانی جالوت زد. و اینگونه به زندگی جالوت و توهینهای او پایان بخشید.
نبرد افسانهای بین داود و جالوت توجه افراد زیادی را به خود جلب کرده است. هر بچهای که این داستان را شنیده باشد خودش را به جای داود تصور کرده و غولها را کشته است. در واقع، از این داستان درسهای زیادی میتوان آموخت.
این نیز آغاز تسلط اسرائیل بر فلسطینیان بود. اگرچه جنگ بین دو قدرت شام سالها ادامه داشت و همچنان نیز ادامه دارد، اما اسرائیلیها قدرتی را که تا زمان سلطنت سلیمان، پسر داود، ادامه داشت، به زور غصب کردند. البته داود اعتبار و محبوبیت فوق العادهای در بین مردم خود به دست آورد، و بعدا پادشاه اسرائیل شد.
او یک پادشاه جنگجو و شاعر بود. او بسیاری از مزامیر موجود در انجیل عبری (و مسیحی) را نوشت. در قرون وسطی، او به عنوان یکی از 9 فرد شایسته، از بین قهرمانان جوانمرد کهن، شناخته شد. برای چوپانی که وظیفه تحویل غذا را بر عهده داشت، بد نیست.
اما چه چیزی می توانیم در مورد فروش بیاموزیم؟ درسی که من از این داستان گرفتم به انتخاب فناوری و ابزار داود برمیگردد. ما ضد تکنولوژی نیستیم. هوتویت در استفاده از فناوری برای حمایت از فروشندگان پیشرو بوده است.
داود زره را به عنوان یک ابزار استراتژیک رد نکرد. او بدین خاطر زره را رد کرد که ابزار مناسبی برای کار او محسوب نمیشد. اگر او با زرههای سنگین و نامناسب کار میکرد، به احتمال زیاد قبل از اینکه بتواند خودش را تکان بدهد و اولین حرکت را انجام دهد، جالوت به راحتی او را میکشت.
پادشاه زره خود را به داود داد. این جدیدترین فناوری دفاعی محسوب میشد. کلاه خود او برنز و براق و زیبا بود. زنجیرها سنگین و غیرقابل نفوذ بودند. اما هیچ یک مناسب نبودند. داود نمیتوانست با آنها مانور دهد.
حتی نمیتوانست با آنها راه برود. یک شمشیر برنز نیز به او دادند. بدون شک شمشیر تیز و برنده بود، اما حمل کردن آن برای داود بسیار دشوار بود. هیچ کدام برای آن پسر جوان مناسب نبودند. اینها برای پادشاه کاملا مناسب بودند- و احتمالا او بهترین عملکرد را با آن ابزار میتوانست داشته باشد.
داود زره را از تن درآورد و شمشیر را زمین گذاشت. بدون آنها میتوانست تند و چابک حرکت کند. او میتوانست ابزار خود را که پنج سنگ و یک فلاخن بود، به راحتی انتخاب کند. لازم نبود جدیدترین ابزار روز را به کار ببرد.
درست است که جالوت غول پیکر او را مسخره کرد، اما فلاخن ابزاری بود که داود بارها از آن استفاده کرده بود و میدانست چطور باید آن را به کار گیرد. او میخواست همان ابزار را به کار ببرد، زیرا در گذشته آزمایش خود را پس داده و کارآمدی آن برایش اثبات شده بود. او میتوانست به این ابزار اعتماد کند.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب پیروزی در نبرد فروش