تعارض
آیا هیچ تعارضی وجود نداشت؟ هیچ رفتار منحرف مشخصی نبود که با تخطی از حد نرمال نزاع را ناگزیر کند؟ آیا حس محبت فراگیر و قدرت اختیار همه جانبهی خانوادههای بزرگ، سهولت جابهجایی از یک خانواده به خانوادهی دیگر، آگاهی ها و تجارب دختر ساموآیی متضمن دستیابی او به یک زندگی فاقد تعارض بود؟
من برای این فصل تعدادی داستان را درنظر گرفتهام که در مورد دخترانی است که دچار انحرافات در اخلاق و مسیر زندگی شده اند. اگرچه در بسیاری از موارد این انحرافات، امکان بروز تعارض وجود داشت، اما هیچکدام نتیجهی خیلی جدی را دربر نداشت.
یک دخترِ چهارده تا بیست ساله که در رأس مسئولیت خانه و تحت فشار اصلی قرار دارد، به دلیل داشتن موقعیت و مسئولیت بالاتر، میتواند عصبانیت ناشی از فشارها را به دخترانی که از خودش بزرگترند، منتقل کند. در چنین شرایطی، احتمال فرار میتواند از کلهشقی او در شرایط تحت فشار مسئولیت و عصبانیت بزرگترهایش بکاهد.
هنگامی که ترس فرار یک دختر با یک پسر، به ترس از دست دادن او به عنوان یک کارگر مفید افزوده شود و از همین رو ارزش ازدواج او را پایین بیاورد، ارزش جایگاه مسئولیت پدر مادری نیز به طرز قابل توجهی کاهش مییابد.
خوردن خشم و فریادهای از روی عصبانیت و عذابهای بعد آن امری معمول است، اما مدیریت مداوم و اصولی بعد از آن خیر. تمامی رفتارها بعد از مدتی کوتاه به سمت مصالحه پیش میرود.
البته این موضوع مربوط به رابطهی یک دختر و بزرگترهایش است. اغلب نسبت به تضادهای شخصیتی میان جوانان همسن در یک محیط خانگی مشترک عکسالعمل خاصی وجود ندارد، اما خارج کردن یک شخص تحت تعارض، شخصی که دارای ضعیفترین شخصیت در میان اعضاست، رایجترین نوع راهحل نسبت به این مسئله است.
این واقعیت که دار و دستهی مشترک یک گروه سنی قبل از بلوغ از هم میپاشد و به جز مواردی نادر آن هم در شرایط کاملاً رسمی ادامه نمییابد و به علاوه اهمیت بالاتر محیط خانه نسبت به خود گروه، در اینجا عامل اصلی کم بودن تضاد است. یک بچه که از همسن و سالان خود دوری میکند و بیشتر در خدمت وظایف خدمتکاری خود است، هرگز نگران مورد سؤال قرار گرفتن برای بازی نکردن و همراه بودن با بچههای همسن نیست.
از طرفی، دوام آوردن بچهها در پذیرش نقصان فیزیکی و هرگونه ضعف اخلاقی، آنها را نسبت به آزرده شدن در مقابل هرگونه تبعید و تحقیر ناحق مقاوم میکند. بچهای که بدون خواست خود و با بیمیلی محض در یک دهکده قرار داده میشود، مثال بارزی از تبعید است.
بچههای یک گروه سنی که تبعید هشت تا ده ساله را تحمل میکنند، به نسبت بالاتر رفتن سن، درد بیشتری را تحمل میکنند و شجاعتر بار آمده، نسبت به دوری از خانه و جستجوهای جدید آمادهترند.
اما از بین رفتنِ دار و دسته و در پی آن آمادگی بچهها برای رفتن به ده خانه آنطرفتر، رسیدن به هر دوی این نتایج را خنثی میکند. نبود هرگونه رابطهی سازمانیافتهی مهم در جامعه را میتوان به نوعی مهمترین عامل در عدم وجود تضاد و تعارض در اینجا دانست.
جامعه، به جز در مواردی خاص و تشریفاتی که از دختران میخواهد تا در دیدار زنان بالغتر در خدمت آنها باشند، درخواست دیگری از آنها ندارد. اگر آنها در چنین موقعیتی در انجام وظایف اهمال و غفلت میکردند، در ابتدا نگرانی اصلی و اولیه برای صاحبخانه پیش میآمد که مبادا جایگاه و شخصیتش در آنجا خدشهدار شود.
پسری که از ورود به آئوماگا یا پیوستن به کارهای همگانی سر باز میزند، به شدت از طرف گروه تحت انتقاد و خصم قرار میگیرد؛ در حالیکه دختر مسئولیت کمی نسبت به جامعه و نگرانی کمی برای انجام دادن چنین وظایفی دارد.
مواردی از حسادت زنانه نیز رخ میداد که البته تعدادشان اندک بود. من در طول نه ماه در جزیرهها تنها با چهار مورد برخورد کردم؛ دختری که با عاشق بیوفایش با مشکل برخورده، او را به زنا متهم کرد. دختری که بخشی از گوش رقیبش را گاز گرفته بود، زنی که شوهرش او را رها کرده بود و در دعوا با جانشینش به شدت به او صدمه زده بود و دختری که به اشتباه به یک رقیب تهمت دزدی زده بود. شرایط احتمالی از طرف ساموآییها، بسته به توان تحمل و تشخیصشان نسبت به بدگویی و تهمت انتقامجویانه در مقابله با یک رقیب بسیار سادهانگارانه و سادهسازی شده بود.
هیچ استاندارد درستی وجود ندارد که پذیرش ناعادلانه یک شکست را تعریف کند و چیزی جوانمردی و درستی را در کانون توجه قرار نمیدهد. به همین دلیل بخش زیادی از عصبانیت به راحتی فروکش میکند.
رفاقتهایی اتفاقی، موردی و تغییرپذیر که باعث میشد، هیچ تعارض یا حسادتی رخ ندهد. معمولاً خشم عصبانیت به شکل غرغرهای زیر لب نمود پیدا میکرد واگر این خشم به درجهای بالاتر میرسید، باعث خروج فرد از محیط خانه یا حتی دهکده میشد.
نوع رفتار مبلغین مذهبی در نوع زندگی مذهبی یک دختر نقشی تعیینکننده داشت. مبلغین، پاکدامنی را ویژگی اصلی برای پیوستن به کلیسا قلمداد میکردند و عضویت در کلیسا قبل از ازدواج را نکوهش میکردند، مگر در مورد جوانانی که در مدارس شبانهروزی مذهبی تحصیل کرده و به طور دائم تحت نظر بودهاند.
این نوع پذیرش انفعالی توسط قانونگذاران مذهبی که خود دارای انحرافات پیش از ازدواج بودند، خود عاملی برای جلوگیری از کاهش میل دختر به گناه به حساب میآمد.
پرهیزگاری نه به عنوان کلید ورود به بهشت، بلکه به عنوان کلید ورود به مدارس مذهبی بود که خود بیشتر از اینکه در راستای آموزشهای مذهبی باشد، موقعیتی مناسب برای ماجراجوییهای اجتماعی فرد بود.
دختری که غرق در تجارب جنسی میشد، از مدرسهی کشیش محل اخراج میشد، اما شایان ذکر است که تقریباً تمام دختران بزرگتر در اجتماع، شامل بدنامترین آنها در مسائل جنسی، به هر حال در زمانی ساکن خانهی مستخدمینِ کشیش بودهاند.
ما قبلا اینجا در این مورد مطللبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب بلوغ در ساموآ