واژه «وانوسازی» عموماً با کار فیلسوف فرانسوی ژاک دریدا مرتبط است که اغلب «پدر وانوسازی» نامیده میشود. وانوسازی اما در برابر این هویتیابی پدرانه مقاومت میکند.
دریدا و وانوسازی
این کلمه – هماینک در آغاز راه و در لحظه پیدایش خود – از اعمال، دانش و/یا کنترل قطعی نیای فرضی خود فراتر میرود. در عوض، «وانوسازی» در یک لحظه خاص پدیدار میشود و خود را بر کسی تحمیل میکند که پس از بسط و معرفی این اصطلاح بهشکلی عطف به ماسبقگونه به اشتباه اعتبار مییابد.
دریدا سعی کرد در متن کوتاهی که برای کمک به ترجمه واژه «وانوسازی» به ژاپنی نوشته شده بود – در واقع، به این دلیل که خودش نمیتوانست مسئولیت پدری این کلمه را بهعهده بگیرد – شرحی درباره این اصطلاح ارائه دهد. دریدا توضیح میدهد:
«وقتی این کلمه را انتخاب کردم، یا زمانی که آن خودش را به من تحمیل کرد – فکر میکنم در کتاب درباره نوشتارشناسی بود – فکر نمیکردم چنین نقش محوری در گفتمان مورد علاقه من در آن زمان بیابد. در کنار چیزهای دیگر، من میخواستم کلمه هایدگری واسازی را ترجمه کرده و با اهداف خود منطبق کنم.»
نکته حایز اهمیت درباره این گفته این است که دریدا بهخاطر ابداع، طراحی یا معرفی کلمه یا مفهوم وانوسازی برای خود اعتباری قائل نمیشود. برای مثال، او نمینویسد: «زمانی که من کلمه «وانوسازی» را ابداع یا معرفی کردم»، یا «زمانی که تصمیم به نامگذاری «وانوسازی» گرفتم» یا اظهارنظرهای دیگری که تولد و کاربرد این کلمه را به برخی تلاشهای فردی یا عمل آگاهانه نسبت دهد.
در عوض، نوعی انفعال مبتکرانه وجود دارد. اگرچه دریدا در ابتدا مینویسد «وقتی این کلمه را انتخاب کردم»، اما او بلافاصله نسبت به بازبینی این اظهارنظر اقدام میورزد و جهت عمل و انتساب درست را معکوس میکند: «زمانی که [وانوسازی] خودش را به من تحمیل کرد». بنابراین، وانوسازی با مدل معمول عاملیت، نیت مؤلف و مرجعیت پدری همخوانی ندارد. مطابق اندیشه وانوسازی، این کلمه است که خود را بر نویسندهاش تحمیل میکند.
- این توصیف با زیر سوال بردن مرجعیت و فرمولبندی مجدد کارکرد نویسنده همسویی دارد که در کار نظریهپردازان قرن بیستمی مانند رولان بارت و میشل فوکو (از آنجایی که ما درباره مناسبات پدرانه صحبت میکنیم، فوکو یکی از معلمان دریدا بود) بسط یافته بود.
شخصیت نویسنده یک شکل ابدی افلاطونی نیست، بلکه شامل برساخت اجتماعی است که در یک زمان خاص، برای یک هدف خاص، و در خدمت مجموعه خاصی از علایق بهوجود میآید. و اگر این شخصیت آغازی داشته باشد، نقطهای از زمان که در آن ابتدا استقرار مییابد و مجاز به تصرف این مرجعیت میشود، پایانی هم دارد، نقطهای که این پیکربندی دیگر در آن عملیاتی یا مفید نیست.
همانطور که فوکو توضیح داد: «اگرچه، از قرن هجدهم، مولف نقش تنظیمکننده داستان را بازی کرده است. . . ضروری بهنظر نمیرسد که کارکرد مولف از نظر شکل، پیچیدگی و حتی وجود آن ثابت باقی بماند. من فکر میکنم با تغییر جامعه ما، درست در لحظهای که در حال تغییر است، کارکرد مولف ناپدید میشود».
این ناپیدایی و عقبنشینی از چیزی که شخصیت اصلی مرجع ادبی بوده است با عنوان مقاله بهظاهر آخرالزمانی رولان بارت بهنام «مرگ مولف» اعلام و مشخص میگردد. این عبارت نمایانگر پایان زندگی فرد خاصی نیست، بلکه نشانه پایانیابی و بستهشدگی شخصیت مولف بهعنوان مرجع نهایی متن و نوع نقد متنی است که حول مدل «انسان و آثارش» سازماندهی شده بود.
در این زمینه: وانوسازی روش
برگرفته از کتاب: وانوسازی