زندگی
*وجود یک دوست صمیمی و دشمن منفور همیشه جزء نیاز های ضروری زندگی احساسی من بوده؛ همیشه می توانم آنهارا دوباره بیافرینم؛ ایده آل کودکی ام به تجلی یافتن دوست و دشمن در یک شخص، بسیار نزدیک بود.
*در هر فردی دو گرایش وجود دارد : یکی به سمت خوشحالی فردی است و دیگری متحد شدن با باقی انسانها است، که در تعارض با یکدیگر قرار دارند.
*در تمام زندگی، غرایز به یک انتها می رسند و آن مرگ است.
*اگر می خواهی زندگی را دوام بیاوری خود را برای مرگ آماده کن.
*زندگی انسان هنگامی امکان پذیر می شود که اکثریت با یکدیگر متحد شوند، که از نیروی هر فرد به تنهایی قوی تر است و در مقابل هر فرد اتحاد دارد. قدرت این جامعه، درست برخلاف قدرت هر فرد به تنهایی است، و به عنوان نیرویی وحشیانه محکوم می شود .
*هدف نهایی زندگی، مرگ است.
*نه در زندگی شخصی ام و نه در نوشته هایم رازی درباره بی اعتقاد بودن خود را پنهان نگذاشته ام.
*چیزی که برای ما مناسب است یک زندگی طولانی با سختی ها و شادی های بی فایده است و اگر سراسر بدبختی و رنج بود تنها می توانستیم به مرگ روی آوریم.
*تصمیمی که ما می گیریم از اهمیت کمی برخوردار است. من همیشه در نظر گرفتن تمام مزایا و معایب را مفید می دانستم، اما در تصمیمات مهم، مانند انتخاب زوج یا حرفه، تصمیم از ناخودآگاه می آید؛ از جایی درون ما. گمان می کنم در تصمیمات مهم زندگی شخصی، باید تحت کنترل نیاز های عمیق درونی خود باشیم.
*مردی که بی چون و چرا مورد علاقه ی مادرش بوده در تمام طول زندگی احساس یک فاتح را خواهد داشت.
*زمانی می رسد که هرکس از توهمات و انتظارات خود دست می کشد؛ انتظاراتی که در جوانی به هم نوع خود داشته، و متوجه می شود چقدر سختی و درد به واسطه ی دشمنی هایشان وارد زندگی وی گشته است.
*تمام احکامی که تاکید می کنند نباید مرتکب قتل شویم این دیده را تایید می کنند که ما از نسل طولانی و زنجیره وار قاتلینی هستیم که علاقه به کشتار در خونشان بوده و حال در خون ما نیز وجود دارد.
ما بیشتر در برگه ای دیگر در مورد بخشی از این کتاب مطلب گذاشتهایم
برگرفته از کتاب اسرار ذهن زیگموند فروید