اساس توضیح ماکس وبر در مورد دولت مدرن و بوروکراسی متعلق به آن، روی همرفته کمتر «سیاسی» و به لحاظ مفهومی در مجموع دقیقتر از توضیح مارکس و مارکسیستهای بعدی است.
دولت
در علوم اجتماعی، این «وضوح و انسجام ساخت مفهومی» خاص کارهای وبر است. وبر بیشتر دلمشغول این بود که دولت «چگونه» عمل میکند نسبت به اینکه ویژگی حاکمیتاش یا ماهیت نتایج حاصله چیست. برای وبر، دولت مدرن (و اساساً غربی) فقط در این اواخر به سطح نهایی توسعه خود رسیده بود.
ویژگی این دولت به لحاظ نوع اقتدار، از انواعی که وبر در اشکال پیشین دولت در جریان سنخشناسیاش از اقتدار آنها را مشخص ساخته بود، بسیار متفاوت بود.
برای نمونه، شکل اصلی سلطه و اقتدار این دولت از اقتدار «سنتی» و به طور خاص، از اقتدار «پاتریمونیال» که در برخی جوامع پیش از سرمایهداری یافت میشدند و در آنها یک «رئیس» از طریق کارمندان اداری و نظامی شخصیاش حکومت میکرد، متفاوت بود.
اینجا، ویژگی ممیزهی قدرت و اقتدار دولت تحت حاکمیت پاتریمونیالی، تعیین هویتاشان با حاکمیت شخصی بود که در نهاییترین شکلاش به خودمختاری بدون محدودیت میرسید و بدل به آن چیز میشد که وبر به عنوان «سلطانیسم» از آن یاد میکرد وبر میگوید:
«در کانون این نوع حاکمیت «شخصی که اقتدار را اعمال میکند یک «مافوق» نیست بلکه یک «رئیس» شخصی است. کارمندان اداریاش اساساً شامل کارمندان رسمی نیستند بلکه خدمتکاران شخصیاند … آنچه روابط کارمندان اداری را با رئیس تعیین میکند تعهد اداری و غیرشخصی نیست بلکه وفاداری شخصی به رئیس است».
و در «قدرت پاتریمونیالی»: «زمامداری سیاسی … صرفاً به عنوان یک امر شخصی مربوط به حاکم تلقی میشود و قدرت سیاسی بخشی از دارائی شخص حاکم به حساب میآید».
در عمل این بدان معناست که: «بهجای بیطرفی بوروکراتیک و بهجای اجرای ایدهآل امور، بدون توجه به اشخاص، اصول متضاد آنها حاکم میشود. در عمل هر چیزی آشکارا به ملاحظات شخصی، به وجه نظر نسبت به متقاضی خاص و درخواست مشخصیاش و به روابط، علائق، وعدهها و امتیازات کاملاً شخصی وابسته میگردد.»
توجه به این نکته مهم است که چگونه این عقاید وبری، تفاسیر از دولتهای جهان سومی به عنوان دولتهای «نئوپاتریمونیال» (به خصوص در رابطه با آفریقا)، به عنوان دولتهای «غارتگر» (برای مثال درهائیتی و زئیر) و به عنوان دولتهای «همدست با سرمایهداری» (به ویژه در فیلیپین) را تحت تأثیر قرار داده است.
در تقابل با این دولتهای پیشین، وبر دولت مدرن را به عنوان یک «اجتماع اجباری با یک مبنای سرزمینی» توصیف میکند که مدعی «انحصار کاربرد مشرع زور فیزیکی» در آن سرزمین است. چنین دولتی (حداقل در وضعیت آرمانی و نمونه آرمانیاش) از سوی اعضاء و به نوبه خود از سوی کارمندان بوروکراتیک غیرشخصیاش، در چارچوب یک نظم اجرایی – قانونی، که به وسیله قانون و حکومت مبتنی بر نمایندگی نظم و ترتیبیافته و محدودگشته، به عنوان دولتی دارای مشروعیت درنظر گرفته میشود.
محور چنین دولتی نزد وبر، بوروکراسی ایدهآل تایپیاش بود، که خود معرف آنچه او آن را «اقتدار عقلانی – قانونی» میخواند و کاملاً متفاوت از شکل به شدت شخصی حاکمیت پاتریمونیال یا سلطانیستی بود به شمار میآمد.
در این زمینه: توسعه انسانی سه مولفه دارد
برگرفته از کتاب دولت های توسعه گرا