دولت تک حزب
اکثر دولتهای تک حزبی به وسیله گروههایی که طرز فکر لنین داشتند بنیاد گذاشته شدند و سرنخ خود را از کتاباش چه باید کرد؟ گرفتند. آن کتاب به تنش بنیادین مستقر در جنبشهای کمونیستی میپردازد.
از سویی، مارکس ظهور جامعه سوسیالیستی، محصول نیروهای قهری تاریخ را غیرقابل اجتناب عرضه کرد. از سوی دیگر، بیشتر کسانی که به مارکس، به آرمان کمونیست، پیوستند با جذبۀ ظاهری اخلاقی تصور او از یک جامعۀ سوسیالیستی به آن سمت کشیده شدند.
- بدینسان، پرسش اینکه یک مارکسیست وفادار چه کار باید بکند، روشن نبود: اگر سوسیالیسم حتمی الوقوع است پس دیگر کارزار فایده ندارد، طرفدار مارکس باید لم بدهد و تحول آن را نظاره کند – ولی اگر جذابیت اخلاقی دارد، آیا مطمئناً باید برای پیدایشاش در کف خیابان بجنگند؟
از قرار معلوم لنین نتایج جبر تاریخ را قاطعانه رد کرد و گفت که برخاستن پرولتاویا به رهبری یک گروه سازماندهی شده احتیاج دارد؛ حزب [با پیِ بزرگ]. وظیفه حزب این بود که پرولتاویا را آموزش دهد، حفاظت و راهنمایی کند؛ و مطمئن شود که از تضادهای ناچار – پیشبینی شده توسط مارکس – که بین استثمارگر و استثمار شده برمیخیزد حداکثر استفاده را ببرد.
دولتهای مدعی مارکسیست – لینینیست، مثل چین، اغلب از همین جنبشهای انقلابی مدعی رشد کردند و یک تعهد ایدئولوژیک به ادامۀ حضور حزب به مثابۀ ابزاری برای تسهیل و رهبری مبارزه طبقاتی به ارث بردند. در این سیستم، نقش حزب در حُکم یک مبارز درون جامعه که دنبال اِعمال نظارت بر قدرت عمومی است ظاهر میشود، و نه بازیگری در ساختارهای قانونی دولت مقید به قواعد.
این بازی هیچ فضایی برای احزاب رقیب، که فقط در حرکت انقلابی مانع ایجاد میکند، نمیگذارد. در این تفسیر، حزب هم فرقهای است هم تکنوکراتیک. وجودش برای افزایش منافع یک بخش از دولت است، و در انجام این کار رهبری را به دست آن بخش از جامعه میسپارد.
دولتهای تک حزبی ممکن است خود را در لباس مارکسیست – لنیننیست لفاف کنند، ولی باور به اینکه در این سیستمها دوام حزب به طور کامل – یا حتی عمیقاً – به میراث ایدئولوژیکاشان وابسته است، سخت مینماید. تعدادی از دانشمندان سیاسی، بسیار ملالآور خطر کردهاند و به توجیه و تفسیر تداوم – و شکوفایی ظاهری – کارکرد احزاب در دولتهای تک حزبی پرداختهاند.
گرچه از این بحث گونههای متفاوت وجود دارد، ولی اکثراً حزب را به مثابۀ ابزاری که حاکمان حمایت اجتماع از رژیم را در آن جمع میکنند، عرضه کردهاند. این ابزار ممکن است از طریق معاملۀ سرآمدان صورت گیرد: حزب گروههای قدرتمند اجتماع را در خودش گرد میآورد و توافق بین آنها را تسهیل میکند.
ولی شاید رهبران را نیز قادر سازد تا با مردم ارتباط مستقیم برقرار کنند. اعضای این احزاب اغلب بسیار بیشمارند – اعضای حزب کمونیست چین میلیونها نفرند – و به نظر میرسد عضویت در حزب افراد را به همکاری با حزب میکشد. این کار ممکن است سود مادی داشته باشد – مزایای اجتماعی و مالی برای اعضا – ولی کلیتر، این افراد ممکن است خودشان را به مثابۀ شریک در اِعمال رژیم نیز تلقی کنند.
پیوستن به حزب ممکن است به اینجا بیانجامد که آنها خودشان را با حزب یکی بپندارند و در نتیجۀ این همانندسازی در مقابل اِعمال رژیم شکیباتر شوند. یا میتوان اینطور تعبیر کرد که این نظامها احزاب را به خاطر نفوذ در جامعه حفظ میکنند: آنها لوازمی تدارک میبینند که با آن رژیمهای غیردموکراتیک میتوانند مردم خودشان را درگیر کنند و بخش عمدهای از جمعیت را درون فعالیتهای حکومت بکشند.
در هر دو رژیمهای چین و شوروی همین که حزب حاکم خوب جا افتاد تلاش کرد پسزمینه طبقاتی خودش را پوستاندازی کند و خود را به عنوان یک حزب مردم در کل عرضه کند شاید به این امید که به ثبات دولت کمک کند.
جایی که لنین نقش حزب را در بیدار کردن مردم میدید، این تفاسیر بعضاً بدبین درست عکس آن عمل کردند. حزب اینک مثل قرص خوابآور شد: تشویق اعضای دولت به پذیرش یک نظم اساسی که باید برای تغییرش تلاش کنند.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب اصول مشروطه خواه