نگاهی به پیشینه روانشناسی هنر
روانشناسی هنر، در رویکرد رایج، به استفاده ار نظریههای روانشناسی و روانکاوی در تحلیل و نقد آثار هنری گفته میشود که ادبیات مربوط به آن بسیار گسترده و متنوع است.
ولی رویکرد دیگری در روانشناسی هنر وجود دارد که هدف آن پژوهش و شناسایی چگونگی فرایند آفرینش هنری در ذهن انسان و جایگاه آن در آگاهی آدمی است. اگرچه سابقه و دامنه شناخت عقلی و منطقی بسیار قدیمی و گسترده است ولی، به دلایل مختلف، توجه بسیار کمتری به مبانی شناخت عاطفی (هنری) نشان داده شده است.
خوشبختانه در چند دهه نزدیک گامهای بلندی در این زمینه برداشته شده و موضوع «شناخت عاطفی» و «شناخت هنری» جایگاه استواری در دانش روانشناسی و علومشناختی پیدا کرده است. دانش شناختشناسی امروز بخش مهمی از دستاوردهای خود را مرهون کوشش و همت روانشناسان بزرگی است که درباره فعالیتهای عالی مغز و چگونگی فرایندهای تفکر و اندیشه انسانی پژوهش کردهاند.
- در این زمینه باید از دستاوردهای پیشگامان دانش روانشناسی، به ویژه مطالعات روانشناسان روسی مانند «پاولف»، «لو ویگوتسگی» و «لوریا»، و دانشمند آلمانی «تئودور لیپس» یاد کرد. اینان نخستین پایههای مطالعه علمی درباره ماهیت شناخت انسانی، تفاوتهای شناخت عقلانی و شناخت عاطفی، و نقش زبان و نمادسازی را در پیدایش و گسترش اندیشه و آگاهی انسان بنیاد گذاشتند.
به طور خلاصه میتوان گفت که پژوهشهای این روانشناسان، در زمینه شناسایی فرایندهای ادراکی و عاطفی ذهن انسان و نقش زبان و تصویرسازی ذهنی، سهم زیادی در ابهام زدایی از انواع شناختهای عقلی و عاطفی (علمی و هنری) و چگونگی ارتباط متقابل آنها با یکدیگر داشته است.
گوهر نظریه این روانشناسان این است که نخست سرچشمه آگاهی و شناخت انسان در ارتباط فعال میان بدن و محیط پیرامون قرار دارد و دوم این که، برخلاف پنداشت قدیمی، آگاهی ما محدود به شناخت عقلی و منطقی نیست، بلکه پیوند عمیقی با شناخت عاطفی و انگیزههای درونی ما دارد.
در اینجا به دلیل اهمیت این مباحث، در درک و فهم شناخت هنری، به طور خلاصه به معرفی چکیده نظرات لو ویگوتسکی، الکساندر لوریا و تئودور لیپس میپردازیم.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب زمینه هنر شناسی