روشنفکری در تفکر اردوغان
چند سال بعد، کمابیش تمام روشنفکرانی که از اردوغان حمایت کرده بودند، یا به کشورهای اروپایی تبعید شدند یا به زندان افتادند یا اینکه موفق شدند تغییر موضع بدهند و بهعنوان اعضای فریبخوردۀ جناح مخالف در کشورهای غربی بازآفرینی کنند و پیمانهایی جدید ببندند تا بتوانند حرفۀ خود را در خارج از کشور، بهعنوان قربانیان دیدنی دیکتاتور جذاب، دنبال کنند.
آن نوچه که در آن کافۀ مذکور آیندهای سعادتمند را به من پیشنهاد داده بود و زمانی از چهرههای برجسته در جنبش گولن و از نزدیکترین متحدان اردوغان برای مدتی طولانی بود، به دشمن مردم واقعی تبدیل شد و رئیسجمهور دستور دستگیری بینالمللی او را صادر کرد. «او ناپدید شد؛ چراکه سیاست اینگونه است عزیزم و اردوغان پیمانهایی جدید بست، اگر متوجه منظورم بشوی.»
شاید میبایست یک نفر دربارۀ این خردهماکیاولیهای فریبخورده به مجری شبکه سیانان، فرید زکریا، یادآوری کند: فرید زکریایی که در 7آوریل2017 بهمحض مطلعشدن از بمباران سوریه توسط ایالات متحده با شادمانی اعلام کرد که ترامپ امشب رئیسجمهور شده است.
یا به روزنامهنگار و نویسنده، جونا گلدبرگ، که پیش از انتخابات از منتقدان بسیار سرسخت و جمهوریخواه ترامپ بود؛ اما پس از مراسم تحلیف لحنش را عوض کرد و با نادیدهگرفتن این حقیقت که ممکن است رئیسجمهور جدید نیازی به مشاوره نداشته باشد گفت:«[ترامپ] باید موافقت ما را در خصوص مسائل مهم جلب کند.»
یا به توماس فریدمن، نویسندۀ روزنامۀ نیویورک تایمز که پیش از اینکه حامی ترامپ بشود انتخاب ترامپ را به ماجرای پرل هاربر و ۱۱ سپتامبر تشبیه کرد: فقط به این دلیل که از ایدۀ محدودکردن امکان مهاجرت از طریق ساخت دیوار خوشش آمده بود.
یا به داریوفو نمایشنامهنویس فقید و برندۀ جایزۀ نوبل که از پوپولیستی همچون بپ گریلو حمایت میکرد؛ زیرا معتقد بود که ایتالیا به یک خیالباف سوررئال احتیاج دارد. همین بدبینی را چند تن از روشنفکران امروزی اروپا بر زبان آوردهاند: روشنفکرانی که به نام «ایجاد تحرک در نظام فاسد حاکم» به جنون دیوانگی جلوۀ روشنفکرانه میدهند و روشنفکران دیگر را بهدلیل بیاطلاعی از واقعیت و افراد واقعی ملامت میکنند.
این یک ترفند ساده است که وقتی افراد عاقل مجبور به رویارویی با میلیونها خیالپرداز سوررئال میشوند و دودل هستند، برای همیشه از خود میپرسند:«آیا من بیخبرم؟»
در 30نوامبر2016، سالن کنسرت دی.آر در کپنهاگ از ششصد روزنامهنگار برجستۀ بینالمللی لبریز، اما مانند قبرستان ساکت بود. نایجل فاراژ، سخنران اصلی همایش تبادل خبر، از این بابت که صدای مخاطبان رو به خاموشی میرفت آنقدر خوشحال بود که فریاد زد: «شاد باشید! این مراسم خاکسپاری نیست!»
هیچکس شاد نشد. زمانی که فاراژ سخنرانی پر شور و پیروزمندانهاش را با عنوان از پیش شکستخوردۀ همایش (آیا ما بیخبریم؟) آغاز کرد، لبخندهای کنایهآمیز در پیش از رفراندوم برگزیت و انتخابات ایالات متحده جای خود را به چهرههایی داده بود که خم به ابرو نیاوردند.
همچنین درک این حقیقت که این تنها یک فرد نبود، بلکه میلیونها نفر بودند که پرچمی را به نشانۀ وفاداری به اهتزاز در آورده بودند. در برابر سکوت روزنامهنگاران، فاراژ آزادانه کیف میکرد و با گفتن اینکه چقدر مطبوعات از مردم واقعی بیخبر بود سخنرانی خود را آغاز کرد و ادامه داد تا از سر لطف درسی در روزنامهنگاری به آنها دهد.
در پی آن، پاسخهایی متعارف از سوی شرکتکنندگان کنفرانس و اعضاء سرشناس تماشاگران مطرح شد؛ اما آنها نتوانستند عرصه را بر فاراژ و روایت او تنگ کنند. ابزارهایی که آنها استفاده کردند ابزارهایی بود که بسیاری برای افشای حقایق مربوط به چنین شخصیتهای سیاسی به کار میبردند: بررسی واقعیت، بازخواست وی، ترغیب و ترویج روزنامهنگاری سازنده، تلاش برای دستپاچهکردن فاراژ و بستن نیش او با دروغگو و بیگانهستیز خواندن وی.
من بهعنوان یکی از شرکتکنندگان در جلسه، لبخند تلخی زدم وقتی که فکر میکردم این همه روزنامهنگار طراز اول رنج میبرند از ناامیدی حاصل از درک این مسئله که تاکتیکهایشان شبیه به شطرنج بازیکردن در برابر کبوتر است؛ همانطور که یک بار یک شخص، بحث دربارۀ نظریۀ تکامل را با یک فرد معتقد به نظریۀ تکوین اینگونه توصیف کرد:
کبوتر تنها کاری که میکند این است که تمام مهرهها را بر روی صفحه واژگون میکند و گند میزند به صفحه، سپس دور میشود و با افتخار مدعی پیروزی میشود و آن گند را باقی میگذارد تا شما پاک کنید.
تصادفی نیست که گری کاسپاروف، قهرمان شطرنج جهان، پس از بازی سخت و طاقتفرسا با پوتین، به قصد زندگی در خارج از کشور، روسیه را ترک کرد.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب چگونه یک کشور را نابود کنیم