روشنگری و فلسفه
در حالی که در قرن هجدهم میلادی علاقه و توجه به الهیات مسیحی در همه جا تنزل یافته بود، منزلت و جایگاه فلسفه افزایش یافت و فلسفه به قالب عمده اندیشه بدل گشت؛ اتفاقی که از دوران باستان هرگز روی نداده بود. فیلسوفان، رهبران فکری و پیشگامان بزرگ روشنگری به شمار میرفتند، روشنگران فرانسوی خود را به وضوح «حزب فلسفی» مینامیدند.
اگر چه ممکن است فلسفه برای بسیار از روشنگران نوعی الهیات جایگزین باشد، اما روشنگری خود را علم یا حکمتی به طور کامل غیر مذهبی میدانست. روشنگری مانند همیشه نه تنها به روشنایی طبیعی عقل (بر خلاف روشنایی فراطبیعی وحی یا مرحمت) استناد میکرد، بلکه با قاطعیت تمام بر تفاوت تأکید داشت و همچنین به طور فزایندهای آموزههای مسیحی به عنوان اصلاح کننده شناخت طبیعی را رد میکرد.
در آلمان فلسفه حتی از لحاظ اصطلاحی بر خلاف تعالیم الهی به عنوان «حکمت جهانی» درک میشد. با این حال در قرن هجدهم میلادی تفاوتِ روشنگری با علم مشخص تر گردید، تا حدی که تفاوتِ فلسفه و علم نیز آشکارتر شد.
هنگامی که در قرن هفدهم میلادی به همراه علوم طبیعی مدرن، شناختی عاری از الهیات و حتی عاری از فلسفه به وجود آمد، فلسفه نیز در ابتدا سعی کرد خود را مطابق به الگوی یک علم فراگیرِ روشمند و دقیق بازسازی نماید و از فیزیک بواسطه متافیزیک به عنوان یک علم پیشی گیرد، سپس حتی علم را از لحاظ «معرفت شناختی» مورد شک و تردید قرار دهد و خود را به عنوان نوعی «فرا علم» بنیان و مطرح نماید.
و در عین حال از آنجا که ویژگی تجربی- فرضی علوم دقیق همواره آشکارتر میگردید، میبایست روشن میشد، که علم نمیتواند به پرسشهای بنیادی پاسخ دهد؛ که با «اثباتگرایی» علم جستجوی اصول نهایی هنوز به پایان نرسیده است، برخی پیش از این متوجه خطر سوء استفاده از علم در صورت فقدان اخلاق شده بودند و حتی بسیاری از نابودی مذهب توسط علم و گرایشهای ذاتی آن به «خدا ناباوری» و «ماتریالیسم» واهمه داشتند.
در هر صورت با نادیده گرفتن روشمند همه پرسشهای معنایی در علمِ دقیق، همه پرسشهای بنیادی و همچنین پرسشهای کنونی بدون پاسخ باقی میماند. حال انتظار میرود که فلسفه به چنین پرسشهایی پاسخ دهد. روشنگری اگر چه همواره به علم استناد میکند، اما خود علم به شمار نمیرود؛ تا آنجا که روشنگری خود را به عنوان یک شناخت علمی درک میکند، میبایست علم را در معنایی بسیار گسترده درک نماید.
اما اگر روشنگری میبایست به عنوان فلسفه قلمداد شود و روشنگران خود را فیلسوف بنامند، فلسفه نیز میبایست در معنایی بسیار گسترده و فراگیر درک گردد؛ فلسفه به معنای یک رشته تخصصی به «علم راهنمای» جدید بدل میشود، با این وجود روشنگران به طور کلی فیلسوفان متخصص به شمار نمیروند. روشنگری در اصل به عنوان دانش جهت یابی یا تلاش برای جهت یابی، پاسخی است به (با توجه به از بین رفتن قطعیت مذهبی) پرسش معنایی، پرسشی که توسط علم نمایان شده است.
رابطه بین فلسفه و علم که از یک سو میبایست همواره به این پرسش ختم گردد که آیا و چگونه فلسفه میتواند به یک دانش فراگیر، دقیق و قطعی بدل شود و از سوی دیگر آیا و چگونه فلسفه میبایست به معرفت شناسی و نقد شناخت منجر گردد، در قرن هجدهم میلادی از این طریق مورد اهمیت خاص قرار گرفت که فلسفۀ روشنگری و همچنین روشنگری به عنوان فلسفه به طور جدی به مسائل عملی پرداخت، یعنی مسائل «فلسفه حقوق» و اخلاق (برای نمونه آموزه قانون طبیعی و نظریه اثرگذاری) و همچنین مسائل سیاست و علوم پرورشی و برخی اوقات نیز مسائل پزشکی و فنی، در حالی که متافیزیکِ نظری اغلب دچار تحقیر میگردید.
با این وجود طبیعی است که فلسفه نظری نیز همواره وجود داشته است، به ویژه معرفت شناسی و البته متافیزیک، اما تقریباً همواره فلسفه روشنگری به عنوان فلسفه عملی درک میگردد. این فلسفه که به عنوان یک فلسفه انتقادی به عمل درآورده شده، حتی یک فلسفهۀ «مجادله جو» نیز به شمار میرود.
در حالی که فلسفه به دنبال اتحادی انتقادی با علم بود، اما اغلب به یک همزیستی منحصر به فرد با ادبیات تن در میداد. فلسفه و ادبیات هر دو به یک میزان به اشاعه فهم و فضیلت اهمیت میدادند و فیلسوف و شاعر در بیشتر مواقع حتی به اتحادی شخصی میرسیدند. این همکاری از هر دو سو تحقق مییافت. از یک سو توانایی شاعران همواره به شناختن گره خورده بود و هنر، فرض را بر شناخت میگذاشت، علاوه بر این از آنجا که نویسندگان میخواستند روشنگری را اشاعه دهند، خود به شناخت از هر نوع و به ویژه شناخت فلسفی علاقه و توجه داشتند.
به این ترتیب شاعران و نویسندگان در درجه اول عالِم بودند. اما بدیهی است که تمام اشکال ادبیات به یک میزان برای اهداف روشنگری مناسب نبودند، برای نمونه «شعر غنایی» از قرار معلوم همانند حماسه کلاسیک و تراژدی کلاسیک که هنوز جهت گیری اشرافی داشتند، برای این منظور چندان مناسب نبود.
در عوض شکلهای مختصرتر ادبیات آموزنده نظیر شعرهای تعلیمی، حکایات و همچنین طنزها جان تازهای گرفتند. علاوه بر این در قرن هجدهم میلادی رُمان به وجود آمد که (فارغ از همه قوانین قدیمی شعری) فضای زیادی را جهت استدلال آزاد ارائه میداد، به ویژه در قالب رمان «نامه نگارانه» که به نوعی یک ارتباط را شبیه سازی مینمود.
از سویی دیگر از آنجا که فیلسوفان روشنگری در نظر داشتند جهان را از طریق آگاهی و انتقاد دستخوش تغییر نمایند، به ناچار علاقه مند به گسترش «حکمت جهانی» خود بودند. چون امکانات عملی تأثیرگذاری در قرن هجدهم میلادی برای فیلسوفان بسیار محدود بودند، روشنگران مجبور بودند تلاش نمایند، جهانی را که میخواستند آن را بهبود بخشند، از طریق اندیشیدن و نوشتن دستخوش تغییر نمایند.
در نتیجه فلسفه که برای قرنها صرفاً «فلسفه مدرسه ای» بود، میبایست با جهان سازگار میشد؛ حکمت جهانی میبایست همچون حکمت دنیوی و شناخت در مورد جهان، همچون حکمت برای جهان باشد. به طور خلاصه فلسفه میبایست تا حد ممکن عامه پسند و قابل استفاده به نظر میرسید، یعنی به عنوان «فلسفه عامیانه» یا «فلسفه برای جهان» میبایست به دنبال یک شکل ادبیِ ارتباط میگشت تا بتواند تا حد امکان افراد زیادی را مورد خطاب قرار دهد.
به همین دلیل فیلسوفان و شاعران اغلب در زمینهای که به یک اندازه سرگرم کننده و آموزنده است، با یکدیگر نقطه اشتراک پیدا میکنند. فلسفه و ادبیات به صورت مشترک «فرهنگ کاغذِ» روشنگری را ایجاد کردند، فرهنگی که یک هنر فراگیر گفتار یا هنرِ نوشتار بود؛ فلسفه و ادبیات به اتفاق قرن هجدهم میلادی را به «قرن پاشش جوهر» بدل کردند. به همین دلیل صحبت از روشنگری به طور عمده به معنای صحبت از فلسفه و ادبیات قرن هجدهم میلادی است.
ما بیشتر اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب عصر روشنگری