زیباییشناسی پسامدرنیسم در برابر مدرنیسم
در یک چشم انداز کلی میتوان گفت که پیدایش زیباییشناسی و هنر پسامدرن نوعی واکنش انتقادی یا شورش علیه مبانی زیباییشناسی و هنر دوران مدرنیسم به شمار میرود.
این دگرگونی خود حاصل گذار از دوران «مدرنیت» به دوران «پسامدرنیت» است. اگرچه نقد هنرمدرن، از همان آغاز پیدایش خود، از سوی فیلسوفانی مانند «نیچه»، «گادامر»، «هایدگر»، «آدورنو»، «بنیامین»، «مارکوزه» و دیگران آغاز شد، اما نقد آنان کم و بیش در همان چارچوب فلسفه مدرنیسم قرار داشت که میتوان آن را «نقد مدرن از مدرنیسم» به شمار آورد.
به ویژه باید به اندیشههای نیچه اشاره کرد که با انتقادات تند و ژرف خود الهام بخش بسیاری از نظریه پردازان زیباییشناسی و هنر پسامدرن گردید.
با توجه به این زمینه تاریخی میتوان گفت که درک ماهیت زیباییشناسی و هنر پسامدرن بدون درک روابط آن با مدرنیسم بسیار دشوار و نارسا خواهد بود.
زیباییشناسی و هنر مدرن از اساس بر فلسفه «ایدالیسم آلمانی»، «رمانتیسم فرانسوی» و «فلسفه تجربی انگلیسی» استوار بود. از اصول عام زیبایی ناب، هنر والا، ارزشهای اخلاقی، نخبه گرایی، فرهنگ اروپایی، لذت زیباییشناختی و مانند اینها پیروی میکرد.
هم چنین مستقیم و غیر مستقیم و یا خودآگاه و ناخودآگاه، زیر تاثیر پیشرفتها و رفاه نظام سرمایه داری قرار داشت و آن را برای تمام جهان تبلیغ میکرد.
همه مکتبها و سبکهای مهم دوران مدرن مانند رمانتیسم، رئالیسم، امپرسیونیسم، سمبولیسم و اکسپرسیونیسم بر مبانی نظری کم و بیش روشن و چند رسانه معین (ادبیات، نقاشی، موسیقی، معماری، مجسمه سازی و سینما) استوار بود.
اما از اواخر قرن بیستم، با تغییر بنیادهای زندگی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی جامعه غربی، تمام مبانی زیباییشناسی و هنر مدرن به چالش کشیده شد.
هنرمندان و متفکران اجتماعی به این نتیجه رسیدند که آن اصول عام و محکم درباره زیباییشناسی و جایگاه هنر و هنرمند چندان کارآمد و قابل دفاع نیست و باید به مبارزه و ساختارشکنی روی آورد. این دگرگونی ابتدا در دهه 1970، در حوزه هنرهای تجسمی، پدیدار شد که مدتی بعد با عنوان «پسامدرنیسم» شهرت پیدا کرد.
این مرحله اول را میتوان «ضد مدرنیسم» نامید، زیرا هدف آن سست کردن و تخریب نظرات بنیادی مدرنیسم بود: پاک سازی میدان به گونهای که بتوان چیزهای دیگری را در آن بنا نهاد. اما از اواسط دهه 1980 این روحیه ضد مدرنیسم کاهش یافت و نوعی تعادل و تعمق بیشر جای آن را گرفت.
پیدایش نخستین آثار هنری پسامدرن و نظریهپردازی درباره آن به دوران رواج مکتب نقاشی «اکسپرسیونیسم انتزاعی» در امریکا (سالهای میان 1945 تا 1970) برمیگردد. برجستهترین نقاش این مکتب «جکسون پولاک» (1956-1912) آمریکایی است که در عمر کوتاه خود (در 44 سالگی در حادثه رانندگی درگذشت) به الگوی پیشتار و مشهور تبدیل گردید.
او برای نقاشی از ابزارها، مواد و روشهای جدیدی استفاده کرد و فضاهایی بسیار مبهم، ذهنی و ناآشنا به وجود آورد که پیش از او سابقه نداشت، در همان دوران «کلمنت گرینبرگ» (1994-1909) منتقد پرنفوذ آمریکایی به دفاع از اکسپرسیونیسم انتزاعی پرداخت.
او شاید نخستین کسی است که به شیوهای استدلالی و با زبانی قوی به طرح نظریه و تعریفی جدید از هنر پرداخت که میتوان آن را سرآغاز نظریهپردازی درباره «هنر پسامدرن» به شمار آورد.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم