سخت گیری کلیسا
در نیمه دوم قرن دوازدهم در برابر اجرای سختگیرانه اصول دیوانی کلیسا که بر تمام زمینههای مذهبی، اجتماعی و فرهنگی تمام محافل اروپا اعمال میشد مقاومت شدیدی برانگیخت. این سختگیری موجب کندوکاو انجیل، شالوده تمام اصول راستین کلیساشناختی و از این رو حکومتی شد.
ایدون، مقاومت و انتقاد در عصور گذشته کم نبود ولی آنچه که در بستر تاریخی اش درست ارزیابی نشده، شکلی بود که اینک این اعتراضات به خود گرفته بود. زیرا مقاومت و انتقاد ترکیبی ساختند که هوس خواندن انجیل را برانگیختند تا گروههای مقاومت و مخالف بتوانند عقاید خود را شکل دهند.
به عبارت دیگر، آنها میل داشتند راجع به انجیل بیشتر بدانند، اما تا ترجمهاش در دسترس قرار نمی گرفت این کار شدنی نبود. این ظهور ترجمههای انجیل آغاز قرن سیزدهم را توضیح میدهد.توزیع جغرافیایی این ترجمهها تک و توک و نامناسب بود، اما خودِ نیاز و مطالبه ترجمهها شاهدی نمادین است، نه فقط نشاندهنده بیدار شدن روح تجسس انتقادی است که تنها با متن آسان فهمْ خرسند میشود، بلکه همچنین نشانگر جدا شدن بخشی از عوام از مفهوم پایگان رسمی به مثابه تنها مفسر و توضیح دهنده انجیل نیز هست.
لاتین امتیاز الیت باسواد بود- یقیناً جالب است بدانیم که حکومتها، علیرغم ادعای دنیوی بودنشان، ترجمه انجیل به زبان بومی را تشویق نمیکردند- و لاتین را به عنوان زبان ربانی میپنداشتند، همانطور که در مراسم و مناسک روزانه نشان داده میشد. میتوان گفت که تا اواخر قرن چهاردهم در برگرداندن متون لاتین انجیل (و همچنین نیایشها و غیره) به زبان محلی از درون مقاومت میشد و هنگامی که ترجمه هم شد، واکنش مردم بههیچ وجه آنطور که پیشبینی میکردند پر زور نبود.
ولی در این زمینه ارتباط انجیل بومی با موضوع کاملاً روشن است: معیار افزایش علاقه عوام و بینش انتقادی به سمت استنتاجْ کتابی بود که محتویاتش به خاطر موانع زبان تاکنون از انبوه توده جمعیت پنهان مانده بود. از میان نیروهای بوجود آورندۀ اومانیسم رنسانس ترجمه انجیل بدون شک مستحق عنایت و توجه ست.
ترجمه از یک زبان به زبان دیگر همراه با انشای زبان بومی، آگاهی از اختلافات اجتماعی، آداب و رسوم، عادات، چشم داشتها (هرچقدر هم با نیرویهای تاریخی، جغرافیایی یا طبیعی مشروط شده باشد) با مردمان همجوار را عمیقتر میکند، بهعبارت دیگر، تفاوتهای ملی را وضوح میبخشد. ظهور ادبیات بومی شاهد مفصلبندی گروههایی بود که به واسطه زبان، نژاد، عوامل زیستشناسی یا سایر عوامل طبیعی میرفتند که ملیت خود را تعریف کنند.
ملتْ یک واحد طبیعی بود و ظاهراً فی نفسه با انسان طبیعی و اصلاح نشده پیوستگی و هم آهنگی داشت: ملتْ انسان طبیعی در مقیاس بزرگ بود. و مطمئناً همزمانی آغاز ورود ملیت به صحنه تاریخ و پیروزی شتابان زبان بومی تصادفی نبود. در اواخر قرن دوازدهم تفاوت بین فرانسوی، ژرمنی و جنوبیها، هر چقدر هم که پیش پندارهای مشترک کلیساشناختی و مذهبی داشتند، به وضوح قابل مشاهده شده بود.
ما بیشتر اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب بنیادهای اومانیسم رنسانس