امپراتوری آلمان
در سال 1973 دادگاه قانون اساسی فدرالِ آلمان نظریهای مبنی بر موجودیت داشتن امپراتوری آلمان را مطرح نمود. نظریهای که مربوط به حقوق بین الملل میگردید و برای سال 1945 قابل دفاع بود. از سال 1945 به بعد بیش از چهل سال از تاریخ آلمان میگذرد، تاریخی که به طور مداوم تحت تأثیر موجودیت امپراتوری آلمان قرار داشته است. با این وجود امروزه میتوان چنین ادعایی را مطرح نمود که هر شکلی از موجودیت امپراتوری آلمان برای همیشه و هر چند به صورت انتزاعی وجود دارد.
در سال 1945، زمانی که کنترل امپراتوری آلمان به چهار قدرت پیروز منتقل شده بود، موجودیت این امپراتوری در واقع به عنوان واقعیتی تحت اختیار این چهار قدرت پیروز همچنان امکان پذیر بود. تغییر اساسیِ سال 1945 در حقیقت صرفاً عبارت از این بود که امپراتوری آلمان از موضوع رویدادهای سیاسی به یک عینیت بدل گشت. تسلیم شدن بیقید و شرط، تنها از سوی ارتش آلمان اتفاق افتاده بود و آنچه که در واقع قرار بود تسلیم بدون قید و شرط آلمان یعنی واگذاری قوای دولتیِ آلمان از سوی حکومت امپراتوری به قدرتهای پیروز در جنگ باشد، به خاطر برخی ایرادات فنی متوقف مانده بود.
با این همه واگذاری قوای دولتی از سوی آلمان به قدرتهای پیروز در جنگ جهانی صورت پذیرفته، هر چند چنین انتقالی بر طبق برنامه از پیش تعیین شده، به پیش نرفته است. چنین اتفاقی پس از دستگیری بدنه دولت کارل دونیتس در تاریخ بیست و سوم ماه مه سال 1945 و تصاحب یک طرفه و کامل قوای دولتی آلمان توسط قدرتهای پیروز، در تاریخ پنجم ژوئن همان سال روی داد. بعد از چنین اتفاقی امپراتوری آلمان به مدت سه سال همچون امپراتوریِ چهار قدرت پیروز و تحت حاکمیتی بیگانه به حیات خود ادامه داد.
اما ادامه حیات این امپراتوری به این مسئله بستگی داشت که قدرتهای پیروز بر سر تصمیم خود به مبنی بر اداره کردن این امپراتوری به عنوان یک واحد باقی میماندند، مسئلهای که محقق نشد. همان گونه که قابل پیشبینی بود، اتحاد این قدرتهای پیروز که در واقع ائتلافی ضد هیتلری بود و صرفاً به دلیل مبارزه با هیتلر به وجود آمده بود، بعد از پایان چنین مبارزهای تنها کمتر از سه سال دوام آورد.
در این سه سال قوانین خاصی تصویب شدند که بخشی از آنها هنوز هم وجود دارند. چهار قدرت پیروز نواحی اشغالی شرقی و غربی آلمان را بین خود و به دو کشور تقسیم بندی کردند. در بخش غربی حتی ایالتهای جدیدی تأسیس شدند، برای نمونه ایالتهای نورد راین وستفالن، نیدرساکزن و شلویگ – هولشتاین.
در واقع همه این ایالتها میبایست در آینده بنا بر تصمیم قدرتهای پیروز با پیوستن به یکدیگر به نوعی اتحادیه آلمان را تأسیس میکردند. در قسمتهای جنوب غربی و غرب آلمان نیز با برخی اصلاحات جزئی ایالتهای مشابهای به وجود آمدند، این ایالتها بعدها جمهوری فدرال آلمان را تشکیل دادند، در بخش شرقی آلمان یا همان جمهوری دموکراتیک آلمان اما ایالتی وجود نداشت.
احزاب نیز به امپراتوری چهار قدرت پیروز بازگشتند، احزابی که امروزه نیز در هر دو آلمان حکومت را در اختیار دارند. در آن زمان چهار حزب اصلی وجود داشتند؛ کمونیستها، سوسیال دموکراتها، لیبرال دموکراتها و دموکرات مسیحیها، احزابی که در هر چهار بخش از آلمان اشغال شده فعالیت خود را شروع کردند. در واقع قدرتهای پیروز در جنگ قصد داشتند که این احزاب بعدها تعیین کننده امور سیاسی در آلمان باشند.
در آلمان فدرال هر چهار حزب تا به امروز به فعالیت خود ادامه دادهاند و از بین آنها تنها کمونیستها بعد از یک ممنوعیت کوتاه مدت به حزبی کوچکتر و حاشیهای بدل گشته اند. در جمهوری دموکراتیک آلمان نیز سوسیال دموکراتها اجازه فعالیت ندارند.
در آنجا حکومت در اختیار کمونیستها است، اما احزاب دیگری نیز وجود دارند که موجودیت آنها چندان محسوس نیست. این احزاب کوچک که به شدت متکی به حزب کمونیست هستند، از سازمانهای مخصوص به خود برخوردار هستند و در مجلس ملی حضور دارند.
به جزء این موارد از امپراتوری چهار قدرت پیروز چیزی باقی نمانده است. چون تاریخ در این مرحله، سه یا چهار سال پس از جنگ جهانی دوم، سالهایی که در آن امکان صحبت کردن از امپراتوری چهار قدرت پیروز وجود داشت، متوقف نمانده بود.
دگرگونیهای بزرگِ تاریخِ پس از جنگِ امپراتوری آلمان در سالهای متفاوتی رقم خوردهاند و در هر یک از این سالها این امپراتوری بخشی از خود را از دست داده به نحوی که در نهایت چیزی از آن باقی نمانده است. این سالها عبارت هستند از سال 1949، 1955، 1961، 1972 و شاید برای برخی از خوانندگان به صورت غافل گیر کنندهای سال 1975.
اما در سال 1949 چه اتفاقی روی داد؟ به نظر من عمیق ترین دگرگونی در تاریخِ پس از جنگ آلمان در این سال به وقوع پیوسته است. در آن زمان حدود چهار سال پس از پایان جنگ جهانی دوم، دو کشوری تأسیس شدند که امروزه آلمانیها در آن زندگی میکنند.
در غرب جمهوری فدرال آلمان از به هم پیوستن سه ناحیه تحت اشغال قدرتهای غربی به وجود آمد و در شرق جمهوری دموکراتیک آلمان تأسیس شد که همان ناحیه تحت تصرف روسها بود. در اینجا فرآیند تأسیس این کشورها به صورت دقیق و موشکافانه توصیف نخواهد شد و تنها اشارهای کوتاه به آن خواهد شد.
تأسیس جمهوری فدرال آلمان در غرب چندان بدون مشکل نبود. رؤسای ایالتهای غرب آلمان در تشکیل شورای پارلمانی که میبایست پیش نویس قانون اساسی امروزی جمهوری آلمان فدرال را تهیه میکرد، تعلل کردند. در واقع آنها نگران این واقعیت بودند که ایجاد کشوری در غرب آلمان منجر به تأسیس کشوری در شرق آلمان و مناطق تحت تصرف روسیه شود (اتفاقی که البته بدون دردسر به وقوع پیوست).
بیان چنین نگرانیها و تردیدهایی مقدمهای بر بحث برای قانون اساسی بود. مقدمهای که در آن بنیانگذاران جمهوری فدرال برای نسلهای بعدی احساس گناه خود را تأیید کردند. آنها در واقع مایل به تأسیس کشوری جدید در غرب آلمان نبودند، آنها مقید به این موضوع بودند که میبایست امپراتوری آلمان حتی در محدودۀ کوچکِ ایجاد شده در سال 1945، بار دیگر تأسیس شود و چنین درخواست و آرزویی را در جملاتی تصنعی ابراز میداشتند.
آنها در واقع برای کسانی که قادر مشارکت در چنین موضوعی نبودند، دست به عمل زدند و از همه ملت آلمان در خواست شده بود، از حق آزادانه تعیین سرنوشت خود برای رسیدن به اتحاد و آزادی استفاده نمایند.دادگاه قانون اساسی قصد داشت بر این اساس به دو نتیجه کلی دست یابد؛ الزام به اتحاد مجدد و ادامه موجودیت امپراتوری آلمان.
در مقدمه قانون اساسی به هیچ وجه اشاره نشده است که دولتهای آینده جمهوری فدرال موظف هستند که برای اتحاد دوباره آلمان تلاش کنند. اگر بنیانگذاران قانون اساسی چنین قصدی داشتند، میتوانستند به صورت واضح تری آن را بیان کنند. اما در مقدمه قانون اساسی صرفاً درخواستی مبهم از مردم آلمان برای به دست یافتن به اتحاد و آزادی دیده میشود.
ما بیشتر اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب از بیسمارک به هیتلر