نه تنها عمل معطوف به توسعه امری سیاسی است بلکه مفهوم و تعریف فرایند مزبور نیز چنین است. اگرچه ممکن است به نظر برسد که وفاقی در عقل سلیم در بحثهای روزمره پیرامون اینکه «توسعه چیست» وجود دارد، واقعیت موضوع یعنی معنای توسعه، مقولهای دور از توافق است زیرا مفهوم مزبور «ماهیتاً چالشبرانگیز است» و از جمله مفاهیمی است که رسیدن به تعریف دقیق آن به نحوی که توافق بر سر آن همگانی شود از احتمال ضعیفی برخوردار است.
اندیشه توسعه
امّا همچنان که در مورد مفهوم «پیشرفت» (که با توسعه، حداقل در یکی از از اشکالش، اغلب و به نحوی بسیار شدید مرتبط بوده) صادق است، راهی که «توسعه» از طریق آن تعریف و درک میشود در شکل دادن به موضوعات و اهداف استراتژیک سیاستها و کاربستهای توسعه، و در قضاوت پیرامون نتایج آنها، نقشی حیاتی دارد. در نقطه مقابل این موضع، بحثهای تعریفی از این نوع ممکن است از گونه مشاجرات بیحاصل و آکادمیک به نظر برسد.
امّا این بحثها چنین نیستند و من در اینجا وارد این بحثها خواهم شد. زیرا اندیشیدن پیرامون آنها به دو دلیل گامی بزرگ و ضرورتی اولیه در تحلیل یا ایجاد توسعه است. اول آنکه «توسعه» یک فرایند تکنیکی نیست که در آن تعدادی اجزاء مونتاژ و با هم ترکیب شوند و در کنار هم قرار گیرند؛ آنچنان که در بخش پیشین توضیح داده شد، توسعه یک فرایند سیاسی است و یا آنچنان که یک پژوهشگر آن را توصیف میکند، یک «تمایل سیاسی – اخلاقی» است.
دوم آنکه این مسئله برای ما باقی میماند که در سیاست توسعه (و درواقع در هرگونه سیاستی)، مباحثات پیرامون وسایل و نتایج اهداف و سیاستها، به نحوی ناگزیر دارای ویژگی بهنجار (اگرچه نه کاملاً بهنجار) است، زیرا همیشه منافع و ارزشهای متفاوتی وجود خواهند داشت که درصدد تحمیل ترجیحاتشان بر تعریف، محتوا و جهت استراتژیهای مربوط به توسعه میباشند.
درواقع یکی از انتقادات معاصر بر «توسعه» هم به مثابه یک مفهوم و هم به عنوان یک کاربست، آنچنان که بعداً خواهد آمد، دقیقاً این است که تعریف توسعه و سیاستهای مربوط به توسعه اساساً از ذهن غربی و در چارچوب تجربیات جوامع غربی، با علائق عمیقاً غربی (و اغلب علائق متعلق به سرمایهداری غربی) شکل گرفته است.
علاوه بر این، منتقدان اعتقاد دارند که فعالیتهای مربوط به توسعه صرفاً توسط غرب، نهادهای تحت سیطرهی غرب یا تحت نفوذ آن برنامهریزی و آرایش داده میشوند و از اینرو مفاهیم و استراتژیهای توسعه غربی بر جوامع غیرغربی تحمیل میشود. به طور خلاصه چنین منتقدانی استدلال میکنند «توسعه» هم به مثابه طرح و هم به عنوان کنش، روایتی جدید از امپریالیسم اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و ایدئولوژیکی غرب را نشان میدهد.
در این زمینه: توسعه انسانی سه مولفه دارد
برگرفته از کتاب دولت های توسعه گرا