روشنگری
سیاست آن گونه که روشنگری به آن مینگریست، با بیخردی، فقدان آزادی و «بی اخلاقی» توصیف و مشخص میشد. «حکومت سلطنتی» که از دوران بسیار قدیم یک حالت سیاسی طبیعی به شمار میرفت و بعدها صرفاً در مواردی استثنایی از سوی روشنگری مورد شک و تردید قرار گرفت، با توجه به مشکلات جدید قدرت و نظم، در همه جا به «حکومت مطلقه» متمایل گشت، حکومتی که در ابتدا به دنبال سرکوب نجیب زادگان نظامی به کمک طبقه متوسط و بعد سرکوب طبقه متوسط تقویت شده با کمک نیروهای نظامی بود.
این مسئله دو پیامد احتمالی برای روشنگری به همراه داشت (البته اگر همانند انگلیس پیش از آن یک پادشاهی مشروطه ایجاد نگشته باشد): تلاش برای استفاده ابزاری از حکومت مطلقه، در راستای اهداف روشنگری یعنی رواج فضیلت و فهم و در صورت لزوم، امید به دستیابی به آزادی از طریق اصلاحات؛ یا مبارزه مستقیم با پادشاهی مطلقه به عنوان مانع اصلی در برابر اصلاح جهان، به عنوان یک حکومت خودکامه و استبدادی و تبلیغ انقلاب به هر شکلی.
اکثریت روشنگران در ابتدا گزینه اول را که امیدوار کننده تر به نظر میرسید، دنبال نمودند و خواهان دستیابی به ارتباطی بین روشنگری و حکومت مطلقه در یک «مطلقگرایی روشنگری» اصلاحی بودند، البته آنها در این راه از یک پادشاهی مشروطه لیبرالی حمایت نمیکردند.
تنها پس از انقلاب فرانسه برخی از روشنگران و نه همه آنها به پشتیبانی از نوعی جمهوری دموکراتیک پرداختند. دل نگرانی و دغدغه خاطر روشنگران در خصوص عقل و اخلاق به وضوح بیش از توجه و علاقه آنها به آزادی برای همه بود.
اولین مورد استفادۀ مستقل از عقل یا فهم در آن دوران در علوم طبیعی دیده شد، علمی که از قرن شانزدهم میلادی به عنوان یک قدرت فکری مطرح شده و از اواسط قرن هفدهم میلادی از قیومیت روحانیون کاتولیک رهایی یافته بود. به نحوی که حال میتوانست به عنوان الگویی برای اندیشهای مستقل از الهیات قلمداد گردد.
به این ترتیب اولین امیدها در زمینه ایجاد یک فلسفه آزادتر که از رابطهای نزدیک با علم برخوردار باشد، ایجاد شدند؛ فلسفهای که گرایش به شناخت جهان بدون دخالت الهیات، شناخت عقلانی خدا، شناخت بهتر انسان و همچنین پیشرفت در مسائل عملی، فنی و اخلاقی را ممکن جلوه میداد.
برگرفته از کتاب عصر روشنگری
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم