اردوغان و شرم
در پاییز ۲۰۱۷، ترکیه بهطور ناگهانی از سوی یکی از اعضای سازمان جوانان حزب عدالت و توسعه سرگرم نظریۀ علمی جدیدی شد. مقالۀ وی، در وبسایت حزب، به بحث دربارۀ این موضوع میپرداخت که زمین در واقع مسطح است و نظریۀ جهانِ کروی توطئهای است که واتیکان، صهیونیستها، فراماسونها و دیگر قدرتهای شیطانی به راه انداختهاند و مردم را سرگرم آن کردهاند.
روز بعد، دهها مقاله در روزنامههای طرفدار دولت منتشر شد که به توضیح مبنای فلسفی این مقاله میپرداختند. در نهایت، همۀ آنها به ننتیجۀ یکسانی رسیدند: اینکه علی فقط روایتی از میان روایتهای بسیار است و تنها حقیقت دیگر اینکه ترولهای دولتی فقط مجبور بودند که ایدۀ پول را از طریق رسانههای اجتماعی پخش کنند تا کمکم در بحث و گفتوگوها درز کند.
در عرض چند ساعت، هزاران ترول و احمقِ شارژشده به شیوهای انقلابی، علیه دانشمندان ظالم فریاد میزدند و به سلطۀ بیرحمانۀ علم اعتراض میکردند. تکبر کلافهکنندۀ جاهلان خود عید دیگری بود: یکی از اعیاد بیشمار از زمان بهقدرترسیدن اردوغان که گمان میکند تکامل تنها یک تئوری است و ما مجبور نیستیم آن را خیلی جدی بگیریم. یک بار دیگر، بسیاری از شهروندان ترکیه، بهدلیل اطمینان و اعتماد بیحدوحصر جاهلان، بهتزده شده بودند و ناامیدانه سعی میکردند که مؤدب بمانند؛ این در حالی بود که از سوی دیگر در تلاش بودند تا از یکتایی حقیقت دفاع کنند.
چند ماه بعد در 21فوریۀ2018، دیوید هاگ هفدهساله گفت: «و این…»، اما مکث کرد و ادامه نداد تا کلمهای مناسب انتخاب کند. سرانجام ادامه داد: «…باورکردنی است.» او یکی از بازماندگان تیراندازی دستهجمعی در دبیرستان مارجوری استونمن داگلاس در فلوریدا بود. آن تیراندازی، هفت روز پیش از 21فوریۀ2018 رخ داده بود که به کشتهشدن هفده دانشجو و کادر مدرسه منجر شد.
حالا به برنامۀ سیانان اینترنشنال آمده بود و به حملۀ یک ترول پاسخ میداد که ادعا میکرد آن تیراندازی حقهبازی بوده و خانوادۀ او فقط یک بازیگر است. پس از ابراز نگرانی درمورد خشونت با سلاح، فقط چند روز طول کشید تا ترولهای آمریکایی وی را در دادگاه روی صندلی متهم قرار دهند. دیوید هاگ متوجه شد باید ثابت کند که به نمایندگی از لابی ضد سلاح عمل نمیکند و اینکه پدرش مأمور سابق افبیآی بوده او را طوری تربیت نکرده است تا آشکارا علیه دونالد ترامپ اعتراض کند و سرانجام، در سیل دروغها به دام افتاده است و حتی مجبور شد ثابت کند که در واقع دانشآموز است: مسئلهای که تا آن زمان آن را حقیقتی انکارناپذیر، همچون کرویبودن زمین، تصور میکرده.
در سالهای اخیر، افراد بیشماری در چندین کشور در موقعیت مشابهی قرار گرفتهاند و مجبور به دفاع از حقیقت در برابر کسانی شدهاند که فقط دلشان نمیخواهد آنها را باور کنند. تلخترین مبارزهها بر سر ارتباطات اساسی، ابتدا در شبکههای اجتماعی و سپس در صفحههای تلویزیون بهصورت روال عادی درآمد. هیچ قاعدۀ جنگیای برای کنترل رفتار در این مبارزات وجود نداشت و به تاراج برندگان حقیقت، بدون محدودیت میتاختند. دروغهایی که با عنوان «حقایق جایگزین» معرفی شدند، با چنان سرعتی افزایش مییافت که گویی بوفهای پر از خوراکی وجود دارد که بهراحتی میتوانید آنچه میخواهید انتخاب کنید و بردارید.
در حالی که مدافعان حقیقت با ناامیدی نظارهگر بودند، یغماگران، بیآنکه عقل و قرنها دانش را ملاک قرار دهند، بیشرمانه مغزشان را میانباشتند از داستانهای ساختگی و ایدهها و نظریههای بیاساس. وقتی که واژهنامههای آکسفورد در سال ۲۰۱۶ وضع آشفته را با عنوان «پسا حقیقت» نام نهادند، وارد عصر جدیدی شدیم یا به باور بسیاری اینگونه شد.
در واقع گفتنی است که دروغ و جایگزینکردن حقیقت با مهملات، قدمتی بهاندازۀ قصهگویی دارد. احتمالاً چنین چیزی به خرد حیوان ناطق برمیگردد که یکتنه بزرگترین ماموت را با یک نیزه کشت، در حالی که در عمل هنگامی که شکارچیان واقعی در بیرون از غار سعی داشتند دستپُر به خانه برگردند او در غار مانده بود و از مجموعه زغالهای جدید خود لذت میبرد و هنگامی که بشر برای اولین بار، همزمان با ابداع خط در بابل، کشف کرد که بازنویسی تاریخ چقدر آسان است، دیگر هیچ بازگشتی وجود نداشت.
پس از آن، حاکمان، صاحبان قدرت جادویی کلمه بودند و از آنجا که شیرها قادر به تعریفکردن داستان خود نبودند، ما طبق ضربالمثل آفریقایی، همانی را میشنیدیم که در تکریم و ستایش شکارچی است؛ بنابراین در سال 2016، وقتی که واژهنامههای آکسفورد «پسا حقیقت» را بهعنوان واژۀ سال خود برگزیدند، این واژه انتخابی کهنه و قدیمی بود برای شیرها، زنها، کودکها و تمامی کسانی که ناتوان، به دور از انسانیت، بیپناه و مطرود دیده میشدند و در واقع آنها را به هیچ حساب میکردند.
برای هزاران سال، آنها سؤالی را حیرتزده میپرسیدهاند که به فریاد جمعی امروز ما تبدیل شده: «اما آنها چطور میتوانند این را بگویند؟» این بار اما قربانی متفاوت است. افراد ریشهدار و دیرینه و قدرتمند، اکنون مزۀ قرارگرفتن در معرض دروغهای بیشرمانه را میچشند. حقیقت دیگر گوزنی در ملک پادشاه نیست که قرار باشد فقط سلاطین نشستهبرتخت آن را بکشند.
متأسفانه با تضعیف انحصار دیرینۀ حقیقتزایی، اقتدار علم و عقل سلیم و اجماع اخلاقی را نیز جاهلان به تاراج بردند. آنها غنایمی بیش نبودند در جنگ بین رهبران دیرینۀ لیبرالدموکراسی و فرماندهان جدید از حزب راستگرای پوپولیست. در روزگاری که هیچچیزی غیرممکن نیست، سردستۀ غارتگران به آنها اجازه میدادند و تشویقشان میکردند که حمله کنند به هر چیزی که دنیای قدیم خوب و درست میدانست: از دموکراسی مشارکتی گرفته تا این حقیقت که زمین گرد است یا اجماع بر سر اینکه کودکان نباید در مدارس کشته بشوند.
سوارهنظام ارتشهای نزول، هدایت میکرد مبارزههای ابلهان بهدردنخوری را که در قدرت تازهکشفشدۀ خود به وجد آمده بودند. رهبران مستبد و دیکتاتور، خود را بهعنوان دموکراتهای واقعی به تودههای مردم معرفی میکردند. این رفتار آنها، همانند رفتار سیاسی حاکم بابل، حمورابی، بود که از مزایای نوشتهشدن اسمش بهعنوان پادشاهی عادل بهره میبرد. سرانجام، ارتشهای حقیقت آلترناتیو، بهاندازهای نیرومند شدند که بتوانند واقعیتهای سیاسی را با دروغ درآمیزند و با چرندیاتشان چیزی را بسازند که مانند کشورهای جدید به نظر میرسید.
هنگامی که وحشت فضای سیاسی را فراگرفت، آمارهای جعلی از جمله «مسلمانان در ده سال آینده زادوولد میکنند تا در اروپا به اکثریت برسند» و «تئوریهای توطئه» ناآگاهانه و دیوانهوار چندبرابر شدند؛ بهحدی که قدرتمندتر از تجزیه و تحلیل اساسی باشند. به راحتی فراموش شد که این پادشاهان اخیر بودهاند که زمینه را برای جنایت علیه حقیقت آماده کردهاند.
کابوس حقیقت آلترناتیو و دروغهای کاملاً سازمانیافته و بزرگ که امروز دست از سر نظام حاکم برنمیدارند حاکی از عادیسازی بیشرمی بود. هنگامی که برای نخستین بار این بیشرمی سازمانیافته بر روی زمین ظاهر شد، با یکی از چشمگیرترین منظرههای تماشایی تاریخ بشر همراه بود. یک شب در ژانویۀ 1991 تلویزیونهایمان را روشن کردیم و در حین تماشا زمینلرزهای رخ داد که نظرمان تغییر یافت.
در ماه آگوست همان سال، مردم سراسر جهان، مسحور تماشای موشکهای اسکادی شده بودند که در حال پرواز بودند بر بالای سر کریستین امانپور، گزارشگر شبکۀ خبری سیانان، که داشت حملۀ متفقین را به عراق گزارش میکرد. از نظر اخلاقی هیچ ایرادی نداشت که درخصوص مهیجبودن پیشرفت فناوریای صحبت کنیم که این امکان را برای ما فراهم میکرد تا وقوع جنگی قریبالوقوع را از تلویزیون ببینیم.
بمبارانی واقعی در یک کشور برای بینندگان در سراسر جهان به منظرهای تماشایی تبدیل شد. این در حالی بود که تنها نوزده سال قبل، یعنی در سال 1972، عکسی ساده از جنگ ویتنام کافی بود تا میلیونها نفر از مردم آمریکا را به خیابان بکشاند برای ابراز خشم و انزجار اخلاقیشان و در اعتراض به سیاست جنگطلبی. نیک اوت، از دختری ویتنامی که به هنگام فرار از بمباران ناپالم گوشت بدنش ذوب شد، عکسی سیاهوسفید گرفت: زمانی که خوب و بد، و زشت و زیبا هنوز تار و مبهم نشده بود، چه برسد به اینکه جایگزین نقطۀ مقابل خود بشوند؛ به همین دلیل بود که رئیسجمهور نیکسون از ترس واکنش مردم سعی داشت که از انتشار عکس جلوگیری کند.
در مقابل، دو دهه بعد، ابررسانههای جهان، با علم به اینکه تصاویر کودکان در حال مرگ دیگر چنین شرمساری و خشموانزجاری را به وجود نخواهند آورد، با افتخار، هر 24 ساعت در روز و هر 7 روز هفته، جنگ عراق را پخش میکردند.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب چگونه یک کشور را نابود کنیم.