در دوران موسوم به عصر عقل که در تاریخ فکر اروپا، پس از رنسانس و اصلاحات دینی بود، چشم اندازهای جدیدی مطرح گردید. مردم از بحث های طولانی خداشناسان خسته، اطمینان و یقین خود را نسبت به ایمان اعلان شده از طرف آنها از دست داده و از تعبد و خواب غفلت بیدار شده و از جنگ های خانمان سوز ناشی از ناهم سازی اصول عقاید مذهبی، معذب و دلشکسته بودند. آنها عنوان کردند که حق دارند برداشت و اعتقاد و افکار خود را داشته باشند و آن را دنبال کنند و از آن در ملاء عام دفاع کنند.
عقل
آنها مرجعیت کلیسا را رد کردند. فلسفه (نوکر الهیات) مانند سایر بندگان تاریخ بر علیه ارباب خود قد علم کرد و شأن خود را والاتر از وظیفه چاکری و نوکری که به او واگذار شده بود اعلان کرد. آری، فلسفه اعلام استقلال کرد. اما در آن زمان این عمل نوعی بدعت گذاری و کاملاً ضدمذهب شمرده می شد و البته فوراً به آن چیزی که ما امروز اندیشه و فعالیت ضدمذهبی می نامیم، منجر نشد. محیط تفکر مناسب نبود که انسان بتواند از حقیقت الهیاتی که در آن رشد کرده و بزرگ شده بود دل بکند؛ اکثر متفکران آن دوران آمادگی نداشتند که بر عقلانی نبودن مذهب صحه بگذارند.
- اما به زودی زمان شاهد ظهور فیلسوفانی شد که قادر بودند آموزه مقدس الهیات را با استدلال محکمتر و بدون توسل به وحی فوق طبیعی مشکوک- که با عقل قابل سنجش نبود و به راحتی به خرافات تبدیل می شد- پذیرا و پشتیبانی کنند. نخست «عقل» قاضی الهیات شد و جان لاک نوشت «کسی که عقل را کنار گذارد تا راه برای وحی باز شود نور هر دو را خاموش میکند» و به زودی عقل جانشین الهیات شد.
در قرون هفدهم و هجدهم کوشش های فراوانی برای جداسازی مذهب از الهیات وحیانی و موهومات آن شد؛ کتاب های زیادی با عناوین عقلانی بودن مسیحیت، مسیحیت و نه رمز و راز، مسیحیت به قدمت آفرینش، چاپ شد. در دورهای که رواداری مذهبی و سیاسی در حال رشد بود، کوششهایی به عمل آمد که برای الهیات اصولی جستجو شود که مستدل بودن آن را کسی نتواند رد کند. اسپینوزا اصول نهایی و فراگیر مذهب را به شکل قاعده درآورد و لایب نیتس- یکی از بزرگترین فیلسوفان عصر– سال ها کوشش کرد که اختلاف کاتولیکها و پروتستانها را با منطق فلسفه اش کاهش دهد و آنها را به هم نزدیک کند.
در این زمینه: کلمه سکولار و فیلسوف
برگرفته از کتاب: فیلسوفان سکولار