مروری بر کتاب تاثیر علم بر جامعه علم و سنت (بخش سوم) کتاب های برتراند راسل - نشر پیله

علم و سنت (بخش سوم)

چارلز داروین
Rate this post

برای مطالعه بخش دوم به این آدرس لینک مراجعه بفرمایید

جهان مدرن مکانی بسیار متفاوت است. از زمان پیروزی اصل کپرنیکی ما می دانیم که زمین مرکز جهان نیست. برای مدتی خورشید جای آن را گرفت، اما بعد معلوم شد که خورشید به هیچ وجه فرمانروای ستارگان نیست و حتی به سختی در طبقه متوسط ​​قرار می گیرد. یک فضای خالی باورنکردنی در جهان وجود دارد. فاصله از خورشید تا نزدیک‌ترین ستاره در حدود 4،2 سال نوری یا  ۱۲ ۱۰ ×  ۲۵ مایل است. این

به رغم این واقعیت بوده که ما در قسمت استثنایی شلوغی از جهان، یعنی کهکشان راه شیری زندگی می کنیم که مجموعه ای از حدود 300000 میلیون ستاره است. این مجموعه یکی از مجموعه های مشابه بی نظیر بوده که  حدود 30 میلیون سال از کشف آن می گذرد، اما احتمالاً تلسکوپ های پیشرفته تر بهتر نشان می دهند.

میانگین فاصله فاصله یک مجموعه تا دیگری حدود 2 میلیون سال نوری است. اما ظاهراً آنها هنوز احساس می کنند فضای کافی ندارند و به همین خاطر  اینگونه همه از هم دور هستند. برخی با سرعت 14000 مایل در ثانیه یا بیشتر از ما دور می شوند.

دورترین آنها که تاکنون مشاهده شده ، چیزی نزدیک به حدود 500 میلیون سال نوری با ما فاصله دارد، به طوری که آنچه ما می بینیم مربوط به 500 میلیون سال پیش می باشد. و در مورد جرم: خورشید حدود  ۱۰۲۷ × ۲ تن وزن دارد، کهکشان راه شیری جرمی حدود 160،000 میلیون برابر جرم خورشید دارد و یکی از مجموعه کهکشان هایی است که از کشف آن چیزی  حدود 30 سال می گذرد. حفظ اعتقاد به اهمیت کیهانی شخصا با توجه به این آمار غافلگیر کننده و مخصوصا از جنبه تفکری جایگاه انسان در کیهان علمی، به هیچ وجه کار آسانی نیست. در اینجا من به جنبه عملی می پردازم.

کائنات

سحابی ها موضوع مورد علاقه انسان های اهل عمل نیستند. او می تواند تفکر منجمان درباره آنها را درک کند، زیرا کاملا تخصصی به آنها پرداخته اند، اما هیچ دلیلی وجود ندارد که او نگران هر چیز خیلی بی اهمیت باشد. آنچه در مورد جهان برای او اهمیت دارد، همان چیزی است که می تواند از آن بهره ببرد و انسان اهل علم می تواند جهان را بسیار بیشتر از انسانی معمولی درک کند.

در دنیای مربوط بدوره قبل از علوم جدید، قدرت خدا بود. چیز زیادی وجود نداشت که انسان بتواند حتی در مطلوب ترین شرایط انجام دهد و شرایط مستعد نا مطلوب شدن بودند، اگر انسان موجب نارضایتی خدا می شد. این عدم رضایت خود را به شکل زمین لرزه، آفات، قحطی و شکست در جنگ نشان می داد.

از آنجا که چنین رویدادهایی مکرر رخ می دادند، بدیهی بود که تحمل نارضایتی الهی بسیار آسان باشد. با داوری بر قیاس پادشاهان زمینی، انسان ها فهمیدند، آنچه که موجبات نارضایتی خداوند را فراهم  می کند، عدم فروتنی است.

اگر می خواهید که در زندگی تان هرگز فاجعه ای را تجربه نکنید، می بایست فروتن باشید، بدانید که بی دفاع هستید و دائماً به آن اعتراف نمایید. اما خدایی که پیش او فروتنانه عمل کردید در شمایل انسان  تصور می شود، به طوری که جهان، انسانی و گرم و دنج به نظر می رسد، مانند خانه که اگر کوچکترین عضو خانواده ای بزرگ باشید، گاهی اوقات دردناک است اما هرگز بیگانه و غیر قابل درک نیست.

در دنیای علمی، همه اینها متفاوت است. با دعا و فروتنی خواسته های تان پیش نمی روند، اما با دستیابی به دانش قوانین طبیعی آنها حاصل می گردند. قدرتی که شما با این روش به دست می آورید بسیار بیشتر و قابل اطمینان تر از آنچه می باشد که قبلاً تصور می شد با دعا به دست می آید.

زیرا هرگز نمی توانید بگویید که آیا دعای شما به گوش خدا رسیده است یا خیر. علاوه بر این، قدرت عبادت کنندگان محدودیت هایی دارد و زیاده خواهی کفر است، اما قدرت علم حدود مشخصی ندارد. به ما گفتند ایمان می تواند کوه ها را جا به جا کند، اما هیچ کسی آن را باور نکرد. اکنون به ما می گویند که بمب اتممی تواند کوه ها را جا به جا کند و همه باور دارند.

این درست است که اگر ما از فکر کردن به کیهان دست برداریم، شاید احساس ناراحتی کنیم. مانند این که خورشید ممکن است سرد یا منفجر شود، زمین شاید جو خود را از دست بدهد و غیرقابل سکونت گردد . زندگی پدیده ای کوتاه، کوچک و گذرا در گوشه ای مبهم است و اصلاً این چیزها موجب نگرانی نمی شوند اگر شخصاً نگران این موضوع نباشیم.

ولی انسان اهل علم پرداختن به این اندیشه های غیر عملی را بیهوده می داند. اکنون  به بارور کردن بیابان ها، ذوب شدن یخ های قطب شمال و کشتن یکدیگر با تکنیک بهبود مداوم می پردازم. برخی از فعالیت های ما خوب و برخی آسیب زننده هستند، اما همه به طور یکسان قدرت ما را نشان می دهند. و بنابراین، در این جهان بی خدا، ما باید خدایان شویم.

داروینیسم علاوه بر این، بر دیدگاه انسان در مورد زندگی، جهان و تعیین هدف که قبلا گفتم نیز تأثیرات بسیاری داشته است. نبود مرز دقیقی بین انسان ها و میمون ها برای خداشناسی بسیار ناخوشایند است. چه زمانی انسان ها روح پیدا کردند؟ آیا  انسان گمراه شده گناه می کند و بنابراین شایسته جهنم است؟ آیا انسان اولیه میمون نمای دورهء پلیوسن که جمجمه اش در جاوه کشف شد، مسئولیت اخلاقی دارند؟ آیا هومو سپران سیس دوزخی بود؟ آیا انسان اولیه به بهشت ​​می رود ؟ پاسخ دلخواه هستند.

اما داروینیسم – به ویژه هنگامی که با تفسیری بی رحمانه تفسیر شود – نه تنها کلام ارتدوکسی، بلکه عقاید لیبرالیسم قرن هجدهم را تهدید می کند. مارکی دو کندورسه یک فیلسوف لیبرال معمولی قرن هجدهم بود و توماس مالتوس تئوری خود را برای رد کردن مارکی دوکندورسه توسعه داد و نظریه داروین توسط مالتوس پیشنهاد شده است.

لیبرال های قرن هجدهم، تصورشان از انسان به اندازه متکلمان مطلق بود.”حقوق انسان” وجود داشت و همه انسان ها از حقوق برابر برخوردار بودند.اگر کسی توانایی بیشتری نسبت به دیگری نشان می داد، این امر به طور کامل ناشی از تحصیلات بهتر بود، همانطور که جیمز میل از پسرش خواست که هرگز مغرور نشود.

چارلز داروین
چارلز داروین

باید دوباره بپرسیم: آیا اگر انسان اولیه میمون نمای دورهء پلیوسن که جمجمه اش در جاوه کشف شد الان زنده بود، از “حقوق انسان” بهره مند بود؟ آیا اگر هومو سپرانن سیس می توانست به کمبریج برود، دانشمندی مانند نیوتن می شد؟ آیا انسان اولیه به اندازه ساکنان فعلی روستای ساسکس باهوش بوده است؟ اگر شما به همه این سؤالات با اندیشه دموکراتیک پاسخ دهید به سمت انسان شناسی میمون ها هدایت می شوید و اگر به اسلحه های خود بچسبید، می توانید در نهایت به سمت آمیب بازگردید که

پوچ است به نقل از اقلیدس. بنابراین باید بپذیرید که انسان ها همه به طور مادرزادی برابر نیستند و تکامل با انتخاب تغییرات مطلوب پیش می رود. شما باید بپذیرید که وراثت در تولید انسان بالغ خوب نقش دارد  و تنها عامل مورد توجه آموزش و تحصیلات نیست. اگر قرار باشد انسان ها از نظر سیاسی برابر باشند ، نباید به این دلیل باشد که آنها واقعاً از نظر زیست شناختی برابر هستند، بلکه به دلایل خاص تر سیاسی می باشد. چنین بازتاب هایی در معرض خطر لیبرالیسم سیاسی قرار گرفته اند، گرچه به نظر من عادلانه نیست.

این اعتراف که انسان ها در ویژگی های مادرزادی با هم برابر نیستند زمانی خطرناک می شود که برخی از گروه ها برتر یا پایین معرفی می شوند. اگر می گویید ثروتمندان از فقیران، یا مردان نسبت به زنان یا سفید پوست تان از سیاه پوست تان ، یا آلمانی ها از دیگر ملت ها برتر هستند، شما از آموزه ای حرف می زنید که در داروینیسم هیچ حمایتی ندارد و تقریباً مسلماً منجر به بردگی یا جنگ خواهد شد.

اما چنین آموزه هایی، هرچند غیرقابل توصیف باشند، به نام داروینیسم اعلام شدند. بنابراین چنین نظریه های ظالمانه می گویند که ضعیف ترها باید ضعیف بمانند، زیرا این روش پیشرفت طبیعت است. اگر در مبارزه ای بر سر وجود، نژادی برتری یابد، طرفدارن شان از جنگها استقبال می کنند و باور دارند که هر چه مخرب تر بهتر.

و بنابراین ما به نظر هراکلیتوس، اولین فاشیست باز می گردیم که گفت: هومر با گفتن این جمله که ” در  نزاع بین خدایان و انسان ها یکی هلاک می شود “اشتباه  بزرگی کرد. او نفهمید که در حال دعا برای نابودی جهان است. جنگ برای همه هست و نزاع عدالت است. جنگ پدر و پادشاه همه  بوده و بعضی از آنها خدایان و برخی انسان ها را خلق و برخی اسیر و  آزاد کرده اند  . “

دانته
تصویری که دانته از دوزخدر کتاب کمدی الهی ارائه کرد

عجیب خواهد بود اگر آخرین تأثیر علم ،احیای فلسفه مربوط به 500 سال قبل از میلاد مسیح باشد. این تا حدودی در مورد نیچه و نازی ها صادق بود، اما در مورد هیچ یک از گروه های قدرتمند حاضر در جهان صادق نیست. واقعیت این است که علم حس قدرت انسان را بسیار افزایش داده، اما این تأثیر بیشتر از گذشته با علم به عنوان فن آوری و نه فلسفه مرتبط می باشد.

در این فصل سعی کردم علم را به عنوان فلسفه بررسی کنم و علم به عنوان فن آوری را در فصلهای بعدی توضیح دهم . بعد از اینکه علم را  به عنوان تکنیک در نظر گرفتم، من به فلسفه قدرت انسانی می پردازم که به نظر می رسد آن پیشنهاد می کند. اما نمی توانم این فلسفه را قبول کنم، زیرا به نظرم بسیار خطرناک است و هنوز هم در مورد آن صحبتی نکردم.

برگرفته از کتاب تاثیر علم بر جامعه

نوشته برتراند راسل / ترجمه شادی فروتنیان

65500تومان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *