فریبکاری
فریبکاری، این سماجت بر سخنی که حتی از نظر خود ما نادرست است، گویای نکتهای است. اغلب اتفاق میافتد که بر صحت حرف خود بشدت اعتقاد داریم اما به نظر میرسد استدلال حریف ما صحت آن را رد میکند. اگر موضع خود را به یکباره رها کنیم، ممکن است بعداً متوجه شویم که دقیقاً حق با ما بوده است. برهان ما نادرست بود ولی با این حال، برهان درست دیگری نیز وجود داشت (که میتوانستیم از آن استفاده کنیم). استدلالی که میتوانست عامل نجات ما باشد، در آن لحظه به ذهنمان خطور نکرد.
از این رو حمله به استدلال مخالف حتی اگر ظاهراً قانعکننده و درست باشد، را به یک قاعده تبدیل میکنیم؛ و معتقد هستیم که حقیقت استدلال ما فقط سطحی است و امید داریم در جریان بحث، استدلال دیگری به ذهن ما خطور کند که به کمک آن استدلال طرف مقابل را بر هم میزنیم یا موفق به تأیید صحت سخن خود میشویم. به این ترتیب، تقریباً از روی اجبار فریبکاریم؛ به هر حال وسوسه این کار بسیار زیاد است.
بدین ترتیب، ضعف قدرت تعقل و انحراف اراده ما متقابلاً حامی یکدیگرند. به طور کلی هر کدام از طرفین بحث نه برای حقیقت بلکه به منظور اثبات استدلال خود به گونهای میجنگد که انگار پای مرگ و زندگی در میان است. فارغ از درستی یا نادرستی استدلال خود به مجادله میپردازد و همانطور که ملاحظه کردیم، کار دیگری از دست او بر نمیآید. بنابراین، همه افراد بر گفته خود پافشاری دارند حتی اگر برای لحظهای در درستی آن تردید کنند.
تا حدودی هر کسی علیه چنین اتفاقات و روالی خود را مسلح به حیلهگری و شرارت میکند. انسان از تجارب روزانه خود میآموزد و بنابراین به دنبال جدل طبیعی خود است دقیقاً همانطور که منطق طبیعی خود را دارد. ولی جدل او به هیچ وجه راهنمای مناسبی نسبت به منطقش نیست. هیچ کس نمیتواند به آسانی خلاف قوانین منطق فکر کند یا استنباطی داشته باشد. قضاوت و داوریهای غلط معمول هستند و نتایج غلط خیلی کم. انسان از نظر منطق طبیعی امکان ندارد دچار نقص باشد، ولی ممکن است از نظر جدل منطقی دچار نقص باشد.
این دو موهبتی هستند که به طور یکسان بین انسانها تقسیم نشدهاند. به هر حال جدل طبیعی به سان قوه تشخیص است که بین افراد از درجه یکسانی برخوردار نیست؛ عقل به عینه نیز همینطور است. زیرا غالباً اتفاق میافتد که واقعاً حق با فردی است و با استدلالهای سطی و اشتباه، یا گیج میشود و یا رد؛ و در صورتی که فاتح مباحثه و جدلی شود، این پیروزی را اغلب بیش از آنکه مدیون صحت تشخیص خود در بیان گزارهای باشد، مرهون نیرنگ و زیرکی خود در دفاع از آن قضیه میباشد.
مثل سایر موارد، بهترین موهبتها و استعدادها مادرزادی است؛ با این حال، هر کسی میتواند با تلاش و تمرین و نیز با رعایت شگردهایی جهت شکست طرف بحث و پیروزی در بحث و جدل یا جهت نائل شدن به هدفی مشابه، در این هنر ماهر و استاد شود. بنابراین، حتی اگر منطق کاربردی واقعی و عملی نداشته باشد، ولی جدل قطعاً اینطور نیست؛ به نظر من ارسطو نیز منطق یا تحلیل خود را به عنوان پایه و اساس جدل در نظر میگیرد. منطق به شکل اصلی گزارهها مربوط میشود؛ ولی جدل در یک کلام به محتویات گزارهها. بنابراین بهتر بود که قبل از شروع جزئیات به شکل اصلی کلیه گزارهها بپردازیم.
تعریف جدل از دید ارسطو با آنچه من در اینجا بیان کردم فرق دارد. زیرا با وجود اینکه وی پذیرفته که موضوع اصلی، بحث و جدل است در عین حال اظهار میدارد که کشف حقیقت نیز هست. از طرف دیگر، بعد از آن اضافه میکند که طبق دیدگاه فلسفی، اگر گزارهها بر اساس حقیقت مورد بررسی قرار بگیرند، جدل گزارهها را مطابق با معقول بودن یا معیاری در تأیید رضایت دیگران میداند. وی آگاه است که حقیقت عینی یک گزاره باید از طریق فشار بر موضع، متمایز و جدا شود و با تأیید بر آن برنده شود؛ اما وی نتوانسته تمایز کافی و آشکار بین این دو جنبه از موضوع قائل شود تا جدل را صرفاً برای دومی حفظ کند. قوانینی که غالباً برای جدل وضع میکند شامل برخی مواردی است که بدرستی به منطق تعلق دارند؛ و از این رو به نظر من که او راه حل روشنی از مسئله ارائه نکرده است.
ما بیشتر در این برگه در این مورد مطلبی را منتشر کردهایم
برگرفته از کتاب هنر بحث و جدل