فلسفه آلمانی
فلسفۀ آلمانی، خود را به میانجی تحقّق اندیشۀ خویش تا “فراسوی بیکرانی” تغییرناپذیر- که فیشته آن را بهنحوی عالی بیان کرده- تعالی میبخشد، و تنها از همین طریق است که به موجودیّت واقعی خویش پی میبرد.
بروز و ظهور مفاهیم زمان و ابدیّت و بیکرانی، از ذاتِ یگانۀ فلسفۀ آلمانی پدید آمد؛ مفاهیمی که بهخودیخود ناپیدا میباشند، و تنها در این ناپیدایی فهم میشوند.
در فلسفۀ آلمانی، بیکرانی چیزی در خود ندارد، و دارای هیچ موجودیّت واقعی نیست؛ بلکه بیکرانی، صرفاً وسیلهایست که به موجب آنْ تنها چیزی را که وجود دارد، و تنها در ناپیدایی خویش وجود دارد، میتوان نمایان کرد؛ و از طریق آن تصویر است که طرح و سایهای از خویش در درون قلمروِ عالم خیال شکل میگیرد.
هر آنچه در حیطۀ بیکرانِ این جهان خیالی نمایانتر میشود، کاملاً هیچ و سایهای از یک سایه و صرفاً وسیلهایست که به موجبِ آن، نخستین بیکرانی و زمانْ فینَفْسه نمایان میشود، و بدینترتیب اندیشهْ بخت پرواز به هستیِ عاری از تصاویر و آشکارگی را مییابد.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب سوداگران و قهرمانان (تأملات میهن پرستانه)