فیـلسـوفی تنــها نگاهی به زندگی شوپنهاور فیلسوف منزوی و تنها - نشر پیله

فیـلسـوفی تنــها

کتاب شوپنهاور تاملات و تاثیرات
3.7/5 - (4 امتیاز)

تنهایی فیلسوف

شوپنهاور در بین تمامی فیلسوفان بزرگ قرن نوزدهم بزرگترین تکنواز بود. وی هرگز از کرسی استادی در دانشگاه برخوردار نشد و فضای دانشگاهی نیز هیچ گاه همانند کانت، فیشه، هگل و شلینگ تحت‌الشعاع وی قرار نگرفت. شوپنهاور همچنین در مبارزات علنیِ اعتقادی نیز همانند مارکس به شخصیتی تأثیرگذار بدل نگردید.

وی حتی همانند سورن کی یرکگارد که نظریاتش مجالس و همنشینی‌های کپنهاگ را به جنجال می‌کشید، به شخصیتی تأثیرگذار تبدیل نشد. شوپنهاور به سادگی مورد اعتنا قرار نمی‌گرفت و تا اواسط قرن نوزدهم میلادی در مباحث فلسفی چندان نقش مهمی ایفا نمی‌کرد.

شاهکاری که نقطه عطفی را در فلسفه غرب مشخص کرد و توانست بعدها شوپنهاور را در انظار عمومی به یکی از بزرگترین اندیشمندان قرن نوزدهم تبدیل نماید، در ابتدا برای وی، نه افتخار و حرمتی دانشگاهی و نه توجهی عمومی، به همراه نیاورد. تنها معدودی نقد بر این شاهکار منتشر گردید و فقط تعداد بسیار کمی از افراد از این نقدها مطلع شدند که در میان آنها ژان پل نویسنده پرمایه و فلسفه خوان آلمانی نیز دیده می‌شد، نویسنده‌ای که از دوستان نزدیک فیشته و یاکوبی بود.

وی از شاهکار شوپنهاور به عنوان «اثری بی‌نظیر، جسورانه، متفکرانه، هوشمندانه و همه جانبۀ فلسفی» تمجید کرد و آن را ستود. با این حال چنین تمجیدی همانند صدایی بسیار آهسته در اعماق تاریک سکوت محو شد. انقلاب فلسفی بدون ناظر و حامی روی داد، در حالی که جهان نه به فلاسفه و نه به جهان دیدگان اهمیتی نمی‌داد.

شوپنهاور همواره به طور صریح و واضح این سوء ظن را بیان می‌کرد که کلیساهای مسیحی و دانشکده‌های از لحاظ ایدئولوژی تحت نفوذ این کلیساها به کمک اتحاد با فلسفه غالبِ هگل، از پذیرش آثار وی جلوگیری می‌کنند. شوپنهاور سال‌ها بعد در پیشگفتار ویراست دوم کتابش عنوان کرد که او از مدت‌ها پیش، از تأیید و ستایش همعصرانش از خود چشم پوشی کرده است.

شوپنهاور در عمل رقیبان و مخالفان فلسفی خود را به چالش کشید. وی جنبه الهیاتی متافیزیک را برای آنکه فلسفه هگلی را به مبارزه بطلبد، به صورت رادیکال از آن سلب کرد، اما فلسفه هگلی هیچ احساس اجباری برای اعتراض و بیان مخالفت با شوپنهاور نکرد و به این ترتیب شوپنهاور از سوی جامعه فلسفه نادیده گرفته شد.

سرنوشت نیز برای چندین دهه هیچ منصب و مقامی و یا وابستگیِ اجتماعیِ مداومی برای شوپنهاور در نظر نگرفت. تلاش‌های وی برای دستیابی به یک منصب دانشگاهی با شکست مواجه شد، وی همچنین موفق به یافتن همصحبتی همیشگی و همسطح خود در بین همنسلانش نشد و امید او جهت داشتن شریکی مناسب برای زندگی نیز برآورده نگردید.

شوپنهاور در دوران دانشجویی، خود را از ارتباطات و تعهدات اجتماعی دور نگه می‌داشت. دوران دانشجویی وی بین سال‌های 1809 تا 1813 با اشغال بخش‌های وسیعی از آلمان توسط ارتش ناپلئون مقارن شد، دورانی که با اغتشاشات سیاسی فراوانی همراه بود. گوتینگن جایی که وی دو سال اول از دوران دانشجویی خود را در آنجا سپری کرد، از لحظات سیاسی شهر بسیار ناآرامی بود و همواره شاهد تظاهرات جوانان آلمانی ملی گرا بود.

گوتینگن در این زمان از سوی ناپلئون به عنوان پایتخت حکومت پادشاهی وستفالن انتخاب شده بود. شوپنهاور جوان اما خود را از هر گونه فعالیت سیاسی دور نگه می‌داشت و وقت خود را صرف مطالعه می‌کرد. با این حال وی همواره یک تپانچه در زیر بالشت خود پنهان می‌کرد تا بتواند از خود در برابر تهاجمات احتمالی محافظت کند.

شوپنهاور در سال 1811 بعد از پشت سر گذاشتن چهار ترم به برلین رفت. جایی که در سال 1813 امواج خشمگین و برآشفته ضد فرانسوی با احضار به خدمتِ نظامیان پروسی به نقطه اوج خود رسیده بود و همه در انتظار بازگشت سربازان شکست خورده ناپلئون از روسیه بودند. شخصیت‌های عالی رتبه دانشگاهی نظیر فیشته نیز روحیه ملی گرایانه موجود را تشدید می‌کردند و اجازه می‌دادند تصاویر خشن آنها با یونیرفرم‌های نظامی پخش شود. شوپنهاور نیز از روی حس وظیفه شناسی مقداری پول جهت تجهیزات و تدارکات نظامی اهدا کرد، اما از میادین جنگ فاصله گرفت.

شوپنهاور در دوران تحصیل نیز راه خود را به تنهایی طی کرد، هیچ استادی که وی به خاطر تأثیراتش تغییر پیدا کرده باشد، وجود ندارد. در گوتینگن وی دوره‌های مقدماتی پزشکی و علوم طبیعی را پشت سر گذاشت. گوتلوب ارنست شولتسه بیشتر محرک او بود و تأثیری عمیق بر وی نداشت. شوپنهاور در دوران دانشجویی اما معتقد بود که تنها یوهان گوتلیب فیشه معروف می‌تواند نقشی چنین تأثیرگذار بر زندگی وی داشته باشد، اندیشمندی که به تازگی کرسی استادی دانشگاه تازه تأسیس برلین را بر عهده گرفته بود.

شوپنهاور در پاییز سال 1811 به خاطر فیشته، گوتینگن را به مقصد برلین ترک کرد، اما به شدت مأیوس و سرخورده شد. وی در یازده جلسه دانشگاهی، با صبر و حوصله تلاش کرد تا با مفاهیم «فلسفه علم» فیشته آشنا و مأنوس گردد و صحبت‌های او را درک کند. اما چندان توفیقی حاصل ننمود. به این ترتیب فیشته به عنوان معلم و استاد برای وی به پایان رسید و شوپنهاور از این پس، به او نیز همانند شلینگ و هگل به عنوان یکی از سه «سوفسطه گر» بزرگ می‌ نگریست و از او به عنوان مزدوری که تنها حرف‌های بی‌معنی و پوچ جهت حمایت از مذهب مورد تأیید حکومت بر زبان می‌آورد، یاد می‌کرد.

کتاب شوپنهاور تاملات و تاثیرات

اگر تنها یک معلم وجود داشت که شوپنهاور ضمن قبول داشتن وی، در آرزوی آموختن نزد وی نیز بود، بی‌تردید آن معلم کسی جزء گوته نبود. اما اختلاف عقیده فلسفی، تکبر و لجاجت شوپنهاور جوان و فاصله‌ای که گوته در برخورد خود با دیگران در نظر می‌گرفت، فاصله‌ای که شوپنهاور هرگز موفق به درک آن نشد، سبب گردید که رابطه آنها به بن بست کشیده شود. شوپنهاور در سال 1816 سرانجام در نامه‌ای به گوته از ارتباط خود با وی چشم پوشی کرد:

در سایر زمینه‌های زندگیِ شوپنهاور نیز، شرایط به همین منوال بود. وی هرگز سمت و منصبی را عهده دار نشد و هرگز دارای منزلت و مقامی در جامعه نبود. شوپنهاور در سال 1809 و در سن بیست و یک سالگی، بعد از اینکه یک سوم از ارث پدری به وی منتقل شد، توانست به استقلال مالی دست یابد. زمانی که در سال 1819 وی در حین اولین سفرش به ایتالیا، مطلع گردید که تجارتخانه مول در گدانسک که مادر و خواهرش تمام دارایی شان و شوپنهاور خود بخشی از دارایی‌اش را در آن سرمایه گذاری نموده بودند، دچار ورشکستگی شده، به شدت نگران تأمین هزینه مایحتاج زندگی‌اش شد.

وی در نهایت توانست پول خود را نجات دهد. از سال 1819 تا سال 1821 شوپنهاور ساکن برلین بود و تلاش فراوانی نمود تا به منصبی در دانشگاه این شهر دست یابد، سرانجام کوشش‌های وی به بار نشست و در دانشگاه برلین به درجه استادی نائل آمد. درس‌های ارائه شده توسط او اما چندان طرفداری نداشتند و وی در نهایت مجبور به صرف نظر کردن از تدریس در برلین شود. در ادامه تلاش وی برای دستیابی به کرسی استادی در شهرهای وورتسبورگ، هایدلبرگ و گیسن نیز با شکست مواجه شد.

شاهکار وی همچنان ناشناخته باقی مانده بود، وی از ارتباطات لازم جهت پذیرش در جامعه دانشگاهی برخوردار نبود و به عنوان یک شخصیت مشکل و بد قلق شناخته می‌شد. شوپنهاور در ادامه مجبور بود این واقعیت را بپذیرد که به عنوان یک معلم خصوصی کار کند.

زندگی شوپنهاور بدون خانواده، دوست و همسر سپری می‌شد. او از سال 1814 با مادرش رابطه‌ای نداشت و این دو از آن به بعد ملاقاتی با یکدیگر نداشتند و رابطه آنها تنها به ارسال چند نامه که محتویات بیشتر آنها مربوط به مسائل ارثی و تجاری بود، محدود گشت. وی ارتباط با تنها خواهرش آدله را تا آخر عمر ادامه داد، اما در این ارتباط نیز وی فاصله همیشگی را حفظ کرد. شوپنهاور تنها چندین بار به خواهرش اجازه داد تا به ملاقاتش بیاید.

همچنین به همین دلیل شوپنهاور برای همیشه مجرد باقی ماند. ادعاهایی که وی را زن ستیز می‌دانند، هرگز صحیح نیستند. شوپنهاور، جوان مو فرفریِ جذابی بود و به هر حال علاقه شدیدی به جنس مخالف داشت. رابطه‌های عشقی فراوان و حداقل یک فرزند نامشروع که دچار مرگ زودرس شد، از وی به جا مانده است.

عشق بزرگی زندگی او اما کارولین مدون خواننده کُر تئاتر برلین بود، خانمی جوان و جذاب با گذشتۀ عشقی نامعلوم که شوپنهاور در سال 1821 با وی آشنا شد، هنگامی که در تلاش بود به عنوان استاد خصوصی وارد دانشگاه شود. این ارتباط با چندین وقفه، حدود یک دهه به طول انجامید و سرانجام در سال 1833 زمانی که شوپنهاور تصمیم گرفت ساکن فرانکفورت شود، به پایان رسید.

کارولین پیشنهاد شوپنهاور مبنی بر همراهی او در فرانکفورت را رد کرد، جون وی حاضر نبود فرزندش را در برلین تنها گذارد. شوپنهاور این موضوع را شرط کرده بود، چون وی پدر این بچه نبود. این دو یکدیگر را تا آخر عمر فراموش نکردند و شوپنهاور حتی در وصیت نامه خود نیز کارولین مدون را فراموش نکرد.

شوپنهاور حتی در زندگی خود از دوستی‌های بلند مدت و طولانی نیز برخوردار نبود. وی بعد‌ها با دوستان دوران دانشجویی خود همانند کریستیان کارل، یوزیاس فن بونسن و ویلیام بکهاوس هر از گاهی نامه نگاری می‌کرد. اما تنها ارتباط با دوست فرانسوی دوران نوجوانیش آنتیم دبلسیمایر که با او زمان مشترک زیادی را در لوآور و هامبورگ گذرانده بود، در نیمه دوم زندگی شوپنهاور همچنان باقی ماند. با این وجود هنگامی که این دو در سنین پیری در فرانکفورت یکدیگر را ملاقات کردند، همدیگر را به طور متقابل نشناختند.

از یادداشت‌های باقی مانده از شوپنهاور که به سال 1831 بر می‌گردد، مشخص می‌شود که وی در اوایل دهه پنجم زندگی خود، احساس تنهایی وحشتناکی داشته و به طور دقیق در این مقطع زمانی که در واقع هنوز سی سال از زندگی وی باقی مانده بود، می‌دانسته که تنهایی و بی‌کسی، سرنوشت اجتناب ناپذیرش خواهد بود.

پس از شکست در زمینه پیشرفت دانشگاهی، انجام سفرهای فراوان و تغییر چند باره محل سکونت، شوپنهاور سرانجام در سال 1833 تصمیم می‌گیرد که در فرانکفورت نزدیک رود ماین ساکن شود. وی به مدت بیست و هفت سال تمام و تا زمان مرگش در سال 1860، با کتابخانه‌اش و سگش درست در کنار اسکله رود ماین و با چشم اندازی بر زاکسن هاوزن در آن شهر ماند.

تا دهه 1850 شوپنهاور از ملاقات کنندگان چندان زیادی برخوردار نبود و وی به غیر از چندین سفر کوتاه به مناطق خوش آب و هوای نزدیک در اطراف فرانکفورت، از انجام سفرهای بلند مدت به شهرها و کشورهای دیگر چشم پوشی کرد. وی در سال 1836 در نامه‌ای به دوست فرانسوی خود آنتیم نوشت: «من بسیار تنها زندگی می‌کنم». شوپنهاور زندگی آرام و به دور از توجه انظار عمومی خود را، بیشتر صرف تنظیم و تکمیل آثار فلسفی‌اش کرد. در کنار آثار منتشر شده از وی تعداد بسیار زیادی دفترچه یادداشت نیز از وی به جا مانده است.

برنامه روزانه شوپنهاور همانند کانت که او را می‌ستود، بسیار سختگیرانه تنظیم شده بود. قبل از ظهر بیشتر برای نوشتن کنار گذاشته شده بود، پس از آن وی با نواختن فلوت ضمن تمدد اعصاب، استراحت می‌کرد، وعده ناهار را وی در رستوران هتل «انگلیشر هوف»  در «روس مارکت» صرف می‌کرد، جایی که با کمال میل برخی مکالمات خودمانی را قبول می‌کرد و همچنین میهمانان خود را به حضور می‌پذیرفت.

این موارد گاهی مواقع تا بعد از ظهر نیز طول می‌کشید. پس از آن وی زمانی را برای مطالعه مفصل روزنامه‌ها اختصاص می‌داد. سپس نوبت به پیاده روی سریع با سگش می‌رسید و شب نیز برای مطالعه کتابی یا دیدار از تئاتر یا اپرایی برنامه ریزی شده بود.

افکار عمومی شوپنهاورِ تنها را به عنوان فیلسوفی بدبین و دست از دنیا کشیده می‌شناخت، اما در واقع این شناخت که جهان به صورت جداناپذیری با درد و رنج مرتبط شده، وی را وادار به دست کشیدن و گریز از جهان ننموده بود. وی در زندگی عملی خود از هر لحاظ با وجود تنهایی از یک زندگی مدرن شهری و فارع از پیوندهای خانوادگی و محلی برخوردار بود. با افزایش سن نیز رابطه او با معدود دوستان دوران جوانی سست تر شد. شوپنهاور بعد‌ها از تجربه تنها زندگی کردن خود در رساله‌ای به نام «کلام قصاری در خصوص حکمت زندگی» قاعده کلی تدبیر را مشخص کرد.

کتاب شوپنهاور تاملات و تاثیرات

آرتور شوپنهاور در طول زندگی خود بر خلاف بسیاری از موارد، هرگز نخواست و نتوانست از جهان ذهن صرف نظر کند. وی برعکس کانت و هگل هرگز آموزش دیده دانشگاهی محسوب نمی‌شد و بیشتر اندیشمندی آزاد بود که فرهنگ برای او به عنوان بخشی از زندگی عملی روزمره باقی ماند.

شوپنهاور آثار ادبی را به چندین زبان مختلف مطالعه می‌کرد و به طور مرتب درباره آخرین اتفاقات جهان کسب اطلاع می‌نمود. در کنار انگلیسی و فرانسوی وی معلومات کاملی در زبان‌های ایتالیایی و اسپانیایی نیز به دست آورده بود، به نحوی که وی در خواندن آثار منتشر شده به این زبان‌ها مشکلی نداشت. تسلط بر زبان‌های یونانی و لاتین در قرن نوزدهم برای یک فاضل و اندیشمند اجباری بود و شوپنهاور می‌توانست به صورت کامل به این دو زبان هم بنویسد و هم صحبت کند.

شوپنهاور در طول زندگی خود همچنین با علاقه بسیار زیاد به مطالعات تاریخ مذاهب می‌پرداخت و بیش از همه عرفان مسیحی و تعالیم حکمت شرقی که در آنها نقاط مشترکی با فلسفه خود یافته بود را جذاب می‌دانست.

در سال 1856 ادوارد کروگر یکی از سران حکومت پروس از پاریس تندیسی طلا کاری شده از بودای تبتی را برای شوپنهاور به ارمغان آورد که در خانه وی از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بود. وی بعضی مواقع این تندیش را برای عصبانی کردن کالب کشیش آن ناحیه، طوری در کنار پنجره خانه خود می‌نهاد که در معرض دید عموم مردم قرار قرار گیرد. چون این کشیش با کنایه به شوپنهاور به عنوان فیلسوفِ ساکن در شهر، به مقابله با آشنایی مردم با آیین بودایی و ورود این آیین به فرانکفورت پرداخته بود. البته باید به این کشیش حق داد، چون در عمل نزدیکی معنویِ خاصی، آرتور شوپنهاور خداناباوررا با گوتاما بودا بنیان گذار مذهب بودایی مرتبط می‌کرد.

ما بیشتر اینجا در  این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم

برگرفته از کتاب شوپنهاور تاملات و تاثیرات

Original price was: ۷۷,۴۰۰ تومان.Current price is: ۷۰,۰۰۰ تومان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *