قانون طبیعی
بیش از دوهزار سال است که ایده قانون طبیعی نقش مهمی در تفکر و تاریخ بازی کرده است. قانون طبیعی به مثابه سنجش نهایی حق و باطل، الگوی زندگی نیکو یا «زندگی طبقِ طبیعت» فهمیده شد و انگیزه پرزوری برای تأمل، سنگ محک نهادهای موجود، توجیه محافظهکاری و همچنین انقلاب فراهم کرد. اما توسل به قانون طبیعی هرگز کاملاً بلامنازع نبود.
این فکر حتی در روزهایی که آن را بدیهی میگرفتند، بسیار پرابهام بود. در یک قرن و نیم گذشته از هر طرف به آن حمله شده است: به عنوان ابزار انتقادْ معیوب و از منظر تاریخیْ مضر اعلام شده است. اعلام کردند که فکری است مرده که هرگز از خاکستر خود برنخواهد خواست. اما قانون طبیعی زنده مانده است و هنوز هم همه را به مناظره میطلبد. هدف این کتاب بررسی دلایل این سرزندگی و ادعای قانون طبیعی مبنی بر خدمات شایاناش به بشریت است.
اما بهترین رهیافت به قانون طبیعی چگونه است و چطور باید با آن کلنجار رفت؟ برای دانشجوی امروزی این سؤال سختی است. شکی نیست که به دلایل مختلف، ما با کل آموزه و واژگانشناسی آن ناآشنا بار آمده ایم ودر مواجه با تعاریف گوناگون دلیلی نمییابیم که چرا باید از این و نه آن یکی آغاز کنیم. این موضوع یک تحدید مهم هست که باید از ابتدا گفته شود تا زمینه پوشش کتاب را محدود و مشخص سازد.
انگاره قانون طبیعیای که مورد بحث قرار میگیرد اندیشهای است که به رفتار انسان اشاره میکند نه به پدیده فیزیکی. دغدغه ما اخلاقیات و سیاسات است نه علوم طبیعی. کلمه طبیعت (nature) موجب این ابهام است. کوتاهی در تشخیص دادن روشنِ معانی مختلف آن منشأ تمام ابهاماتِ آموزه قانون طبیعی بوده است.
در بادی امر دو شیوه نزدیک شدن به موضوع داریم، من یکی را تاریخی و دیگری را فلسفی مینامم. ممکن است ما آموزه قانون طبیعی را ماحصل تاریخ بگیریم. شاید تحول آن را به مثابه مایهای عودکننده در تفکر و تاریخ غرب دنبال کنیم و بر اهمیتاش در شکل دادن به سرنوشت غرب – و خود ما – تأکید ورزیم.
ولی از سوی دیگر میتوانیم قانون طبیعی را آموزهای فلسفی بدانیم. آرمان یا اغفال، قانون طبیعی مدعی است که ارزش نه تنها تاریخی بلکه همه منظوره دارد. و همچنین میتوان بر سهم منفی یا مثبت آن در معرفت انسان از خود و جایگاهاش در جهان تأکید ورزید.
هیچکدام از این دو شیوه راضیکننده به نظر نمیرسند. تاریخی که نه، زیرا تکفل تاریخ قانون طبیعی بسیار دشوار است، هرچند پژوهشگران والامقامی به آن فکر کرده و آن را از نزدیک بررسی کردهاند. فردریک پولاک در مقاله کوچک تحسینشدهای به نام «تاریخ قانون طبیعت» نوشت «قانونِ طبیعت یک تاریخ کامل پیوسته دارد.»
این دیدگاه موردپذیرش و تایید تقریباً تمام مورخین اندیشه سیاسی قرار گرفت. آنان همه به درستی سرسختی واژگان قانون طبیعی را از زمانی که در اخلاقیات و سیاسات ریشه دواند و یونانیان در سحرگاه تمدن آن را جعل کردند، تأکید کردهاند. نقل قولی از کتاب اخیر ارنست بارکر، سنن شهرنشینی، نمونه خوبی را از چگونگی نگاه به فرایندْ از دید یکی از بزرگترین دانشجویان موضوع فراهم میکند:
آغازگاه ایده قانون طبیعی را میشود به یک جنبش قدیمی و پابرجای ذهن انسان نسبت داد (میتوانیم ردپای آن را در آنتیگون سوفوکل بیابیم) که آن را به سمت گمان عدالت ابدی و غیرقابل تغییر سوق میدهد؛ عدالتی که توسط مرجع انسانی بیان میشود، یا باید بیان شود – اما آن را نمیسازد؛یا عدالتی که مرجع انسانی ممکن است بیان نکند -که در این صورت باید جزای این عمل را با تحقیر یا حتی مصادره قدرت فرمانروایی پس دهد. این عدالت ممکن است به عنوان نهاییترین قانون برگرفته شده از طبیعت جهان – از هستی خداوند و عقل انسان – درک شود. نتیجه اینکه قانون – به معنای قانون آخرین توسل – به نحوی مهمتر از قانونسازی است. چنین استنباط میشود که بهر صورت قانونسازان به نوعی تابع و مادون قانون هستند.
حرکت ذهن انسان به سمت این مفاهیم و پیآمدهای آن پیش از این در اخلاقیات و رتوریک ارسطو در حال پدیدار شدن است. ولی این جنبش برای اولین بار تجلی کلی و گسترده خود را در متفکرین رواقی عصر هلنیستی یافت؛ و این تبلور … سنت تمدن بشری شد که از آموزگاران رواقی تا انقلاب سال 1776 آمریکا و انقلاب 1789 فرانسه به طور دائم جریان داشته است. نظریه قانون طبیعی که در قرون متمادی حامی ومتفق الهیات بود- پذیرفته شده توسط کلیسای کاتولیک و بخشی از آموزش کلی مدرسیون و حقوقدانان کلیسا-در قرن شانزده و ادامه آن در قرون هفده و هجده، توسط فیلسوفان غیرمذهبیِ مکتب قانون طبیعی به یک نظام مستقل عقلانی مَقرِّ مفصل تبدیل شد.
این یک تصویر بزرگنماست که البته جزییات زیادی را نادیده میگیرد و سؤالات بیشتری، بیش از آنچه ادعای رفع آن را دارد، بار میآورد. مطمئناً صرف اینکه در نویسندگان مختلف بیان مشابهی تکرار میشود نمیتواند گواه تداوم یک فکر از یک نفر به نفر بعدی باشد. اینکه سیسرون و لاک هر دو تعریفی مشابه از قانون طبیعی میدهند، دلیل پذیرش بیوقفه آن ایده در این هجده قرن شگفتآور جداکننده آنها نیست.
فلاسفه «مکتب سکولار» که بارکر به آنها ارجاع میدهد، محتملاً تداوم آن را که او به خوبی و مؤثرانه طرح کرده است رد میکردند. آنان دیدگاه متفاوت از ما به خسرانی که «عصور تاریک» بر نوع انسان تحمیل کرد داشتند و مدرسیون و حقوقدانان کلیسا که مشابهاً آموزه حقیقی قانون طبیعی را – که ادعا میکردند به وضع خالص خودش برگرداندهاند – تیره و تار کردند تقبیح میکردند. مفاهیم قانون طبیعی دورانگذار و مدرن هیچ چیز مشترکی جز اسم آن ندارند.
اگر در هر صورت در پی گرامیداشت برنامه جاهطلبانه نوشتن تاریخ قانون طبیعی هستیم، باید بدانیم که با مشکل ذاتی ایدههای سیاسی روبهرو خواهیم شد. به طور کلی، در تاریخ ایدهها آنچه که درباره قانون طبیعی گفته میشود شاید درباره سایر مفاهیم بلندآوازه سیاسی مثل قرارداد اجتماعی و دموکراسی هم زده شود.
هیچ پنداری بیهودهتر از این نخواهد بود که باور کنیم میشود تاریخ این مفاهیم را با فهرست کردن ساده آنهاو با دقت و کمال هرچه بیشتر و با تمام ارجاعات به نویسندگان سیاسی، نوشت. تداوم صوری بعضی از این عبارات عامل قطعی نیست: امکانش هست که همان ایده معانی متفاوتی داشته و به منظورهای کاملاً مختلف به کار میرفته است.
تاریخ ایدهها یک تاریخ درونی است؛ ارزش یک آموزه باید از درون نه از بیرون-همچون ریختن شراب تازه در بشکه کهنه- ارزیابی شود.آنچه مهم است شراب تازه است که بعضی اوقات باعث ترکیدن بشکه کهنه هم میشود.
ما بیشتر اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب قانون طبیعی