قدرت و تاسف
راسل معتقد بود که کشمکش بین والدین و کودکان در درجه اول، ریشه در علاقه ما به مهربانی کردن و همچنین به لذتی که ما در صورت اعمال قدرت روی یک شخص درمانده احساس میکنیم، دارد.
کودکان در درست کردن یک صبحانه کامل انگلیسی افتضاح هستند. از دخترشش ساله خود بخواهید که به پشتبام رفته و بشقاب ماهواره را تنظیم نماید، اگر این کار را انجام دهید، هرگز غرزدن او تمامی نخواهد داشت.
اگر روراست باشیم، وقتی که شما تلاش بیثمر کودکان دوره ابتدایی در تعویض لاستیک یک اتومبیل را میبینید، متوجه می شوید که چرا مکانیکها به خاطر این رقابت، قیمتهای خود را پایین نمیآورند.
همان طور که راسل به درستی اشاره میکند، کوچک ترها نیازمند والدین خود هستند. تلفیق صمیمانهای از قدرت و دلسوزی در این خصوص وجود دارد.
موجود تازه به دنیا آمده، درمانده است و تکانهای درونی، ما را تشویق میکند که نیازهای او را برطرف سازیم، تکانهای که، راسل میگوید، نه تنها عشق والدین به کودک را ارضاء میکند، بلکه علاقه والدین برای اعمال قدرت را نیز برطرف میسازد.
به نظر میرسد که از همان سن پایین، از طرف والدین، تضادی بین عشق به قدرت و علاقه به مهربانی به کودک وجود دارد.
اما این غیرطبیعی، یا الزاماً، دلیلی بر خوشبخت نبودن نیست. نوزادان با آن کلههای کوچک و پرزمانند خود و نیاز به پوشکهای تمیز، در موقعیتی قرار ندارند که کمک کوچک ما را رد کنند.
این ما را وادار میکند که شکل صحیح کمک را در مورد آنها بکار ببریم و ترس راسل، که تا حدی از دوران کودکی خود ناشی میشود، این است که ما از روی دغل، لباس نظام سالم بر تن عشق به قدرت، بپوشانیم.
هم فکر او در این رابطه، دکتر بنجامین اسپاک بود که در آن زمان، هنگامی که راسل مشغول نوشتن کتاب خود بود، او هنوز کتاب خود با نام ‘ کتاب روش های مراقبت از نوزاد و کودک’ را چاپ نکرده بود.
دکتر اسپاک هرگز طرفدار آسانگیری یا کنارهگیری از مسئولیت نسبت به بچهها نیست. او به این مسئله که نوزادان میتوانند راه خود را پیدا کنند، بیشتر از اینکه آنها بتوانند یک صبحانه انگلیسی درست کنند، اعتقاد نداشت.
با این حال، او به سنت دیرین تربیت بچهها از طریق نوعی شیوه رفتاری که دانشمندان برای تربیت موشها استفاده میکردند، پایان بخشید.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب فتح خوشبختی