لیبرالیسم کلاسیک یک نظام فکری است که عناصر حقوق طبیعی، دولت محدود و سرمایه داری را ترکیب میکند. سرمایه داری یک ترتیب اقتصادی است که بر اساس مالکیت خصوصی و آزادی سرمایهگذاری مبتنی بر ثروت یا استعداد فردی برای دستیابی به سود است. لیبرالیسم کلاسیک سرمایه داری را هم در داخل یک کشور و هم در تجارت آزاد بین ملتها تایید میکند؛ تا زمانی که تجارت آزاد در محدوده اخلاقی قانون طبیعی انجام شود.
لیبرالیسم
جان لاک میگوید که لیبرالیسم کلاسیک آزادی را تأیید میکند؛ اما مجوز اخلاقی یا آزادی عمل به گونهای که حقوق دیگران، خود یا پایههای صلح و رفاه اجتماعی را تخریبکند، تأیید نمینماید. لیبرالیسم کلاسیک انقلاب بود. این موضوع الهام بخش سرنگونی جیمز دوم پادشاه انگلستان بود و بر اعلامیه استقلال و انقلاب آمریکا (1776-1783) تأثیر گذاشت. بعدها متفکران را برانگیخت تا در مورد اشکال حکومتی که به بهترین وجه از سوء استفاده دولت از قدرت جلوگیری میکند؛ بیاندیشند.
برخی استدلال کردند که گسترش حق رأی یا حق انتخاب؛ توانایی مردم را برای جلوگیری از چنین سوء استفادههایی افزایش میدهد. به همین دلیل تدوینکنندگان قانون اساسی ایالات متحده عموماً معتقد بودند که همه شهروندان مرد که برخوردار از دارایی هستند باید حق رای دادن به نمایندگان را داشته باشند. “بنجامین فرانکلین” پا را فراتر گذاشت و استدلال کرد که همه شهروندان مرد سفیدپوست و بزرگسال باید اجازه رای دادن داشته باشند؛ موضعی که ایالات متحده در دهه 1830 اتخاذ کرد.
مدافعان گسترش حق رای استدلال کردند که همه شهروندان دارای حداقل سن (به استثنای جنایتکاران) باید حق رای داشته باشند، زیرا هیچ شخصی بیش از خود فرد از حقوق یک انسان حمایت نخواهد کرد. با تکیه بر این ایدههای استدلالی، اساسا ارزش ذاتی رأی دادن به عنوان بازتابی از برابری سیاسی مطرح شد. در سال 1870 پانزدهمین متمم قانون اساسی ایالات متحده حق رأی را به سیاهپوستان آمریکایی گسترش داد و در سال 1920 متمم نوزدهم این قانون را در نظر گرفت: حق زنان.
در این زمینه: سوسیالیسم معاصر
برگرفته از کتاب درآمدی بر علم سیاست